يکشنبه ۰۹ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۲ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۰۰
تحلیل روان‌شناختی تحولات صدر اسلام؛

اگر انسان از ابتدا در این دنیا آفریده نمی‌شد، انسان نمی‌شد

اگر انسان از ابتدا در این دنیا آفریده نمی‌شد، انسان نمی‌شد
خدای متعال این عالم و همه مخلوقات را طوری آفریده که حتی آن‌هایی که برای بعضی دیگر مضر هستند، در یک نظام کلی جایگاه بسیار مطلوبی دارند.
کد خبر : ۶۰۷۱۴۳

به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از مهر، تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونه‌های مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنر‌ها و دانش‌هایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین می‌توان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امت‌های گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسان‌ها این قصه‌ها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخ‌نگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.

اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درس‌های مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتاب‌هایی‏]است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.» تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونی‌های روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آن‌ها است. آنچه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح‌یزدی است که در تاریخ ۲۵/‏۰۹/‏۱۳۹۴‬ پیرامون تحلیلی روان‌شناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کرده‌اند:

دنیا، مذموم یا ممدوح؟

در چند جلسه گذشته بحث‌هایی درباره دنیا به عنوان یکی از عوامل سقوط انسان مطرح شد و با استفاده از آیات و روایات، مطالبی به عرض عزیزان رسید. یکی از سؤالاتی که درباره این موضوع مطرح می‌شود این است که هرچند دنیا در فرهنگ اسلامی به عنوان یک عامل فساد و سقوط و بالاخره امری شرّ به‌شمار می‌رود، که باعث می‌شود انسان‌ها فریب بخورند و از راه حق منحرف شوند، ولی به هر حال دنیا نیز مرحله‌ای از وجود انسان است و مخلوق خداست. خدای متعال خود فرموده که همه مخلوقاتش را بر وجه حسن آفریده است؛ الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ؛ بنابراین درباره دنیا با این عظمت و از آن جهت که مخلوق خداست، نمی‌توان گفت که چیز بدی است. از سویی دیگر، در تمام ادیان به‌خصوص اسلام با مذمت‌هایی از دنیا روبه‌رو هستیم. کتاب‌های اخلاقی ما هم به تبع آیات و روایات، از مذمت دنیا پرشده، و در خیلی از کتاب‌ها مثل معراج السعاده و جامع السعادات، باب مفصلی درباره مذمت دنیا منعقد شده است. بالاخره چگونه باید بین این دوجنبه جمع کرد که دنیا یک مخلوق عظیم الهی است که یکی از پدیده‌هایش انسان است، و مذمت‌هایی که درباره دنیا شده است؟

خیر و شر نسبی پدیده‌ها

برای پاسخ به این پرسش باید بگوییم که واژه حسن، خیر و امثال آن‌ها یک جنبه هستی‌شناسانه دارند و یک جنبه اخلاقی و ارزشی. این دو با هم تلازم ندارند و ممکن است چیزی ذاتاً خودش خوب و وصفش حسن باشد، اما رفتاری که ما نسبت به آن انجام می‌دهیم رفتار بدی باشد. در این صورت بدی به عنوان اولی و ذاتی مربوط به رفتار ماست و اگر به متعلق فعل نیز بد، زشت یا شر می‌گوئیم بالعرض است. برای مثال، در بین حیوانات مار به‌عنوان موجودی موذی معروف است، و وقتی می‌خواهند تعبیر زشتی درباره چیزی بکنند آن را به مار و زهر او تشبیه می‌کنند. اما آیا واقعاً مار موجود بدی است؟! آیا مار مشمول آیه الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ نیست؟ بسیاری از مرض‌ها هستند که با زهر مار معالجه می‌شوند. امروز مراکزی وجود دارد که در آن مار را پرورش می‌دهند و زهرش را برای مداوا می‌گیرند و به قیمت‌های گزاف می‌فروشند. بنابراین، شر مار نسبی است؛ مار برای کسی که او را نیش بزند بد است، اما برای مریضی که به‌وسیله آن معالجه می‌شود، خوب است؛ بنابراین حسن و قبح، و خیر و شری که به یک موجود نسبت داده می‌شود نسبی است و ممکن است چیزی نسبت به چیزی خیر و نسبت به چیز دیگری شر باشد. بیشتر دارو‌ها این طور است. دارو‌ها باید با دوز معین و مقدار مشخصی در شرایط خاصی مصرف شوند، و اگر زائد بر آن استفاده شود یا شرایط آن رعایت نشود ممکن است حتی کشنده باشد. اما این باعث نمی‌شود که بگوییم دارو بد است. بیشتر حسن و قبح‌هایی که به اشیا نسبت می‌دهیم نسبی است و علتش هم آن است که یک چیز نسبت به چیز دیگری اثر خوب و مطلوبی دارد و نسبت به چیز دیگری اثر نامطلوبی دارد.

خدای متعال این عالم و همه مخلوقات را طوری آفریده که حتی آن‌هایی که برای بعضی دیگر مضر هستند، در یک نظام کلی جایگاه بسیار مطلوبی دارند. شما وقتی زشت‌ترین، پست‌ترین، خطرناک‌ترین، و مضرترین حیوانات را در نظام کلی خلقت بسنجید خواهید دید که همان شر نسبی‌شان نیز مغلوب حسن‌شان است و حسن‌شان بیشتر از شرشان است. افزون بر این، اگر ما به کل عالم خلقت با نظری جامع نگاه کنیم و آن را همانند تابلویی بی‌کران در نظر بگیریم که طول و عرضش مشخص نیست، نظرمان تغییر می‌کند. اگر شما در یک تابلوی نقاشی رنگ سیاهی ببینید، ممکن است ابتدا بگویید چقدر نقاش بی‌سلیقه بوده است که در این‌جا از رنگ سیاه استفاده کرده است و اگر از رنگ روشن استفاده می‌کرد، بهتر بود. اما اهل فن می‌گویند اگر این نقطه سیاه نبود، اصلاً زیبایی این تابلو مشخص نمی‌شد. وجود این سیاهی است که در کنار سفیدی و رنگ‌های دیگر تابلوی زیبایی می‌آفریند. اگر همه‌اش یک رنگ بود که هنر نبود. هنر نقاش این است که رنگ‌های گوناگون را به تناسب به‌کاربرد، و در جا‌هایی که می‌بایست رنگ تیره استفاده کند. اگر آن رنگ به آن تیرگی نباشد، آن زیبایی ایجاد نمی‌شود.

داستان کربلا فجیع‌ترین حادثه‌ای است که ما در زندگی بشر سراغ داریم، که در آن کسانی به جنایت علیه سیدالشهدا صلوات‌الله‌علیه با آن وضعی که قابل گفتن نیست، اقدام کردند؛ اما آیا اگر این جریان در تاریخ اتفاق نیافتاده بود، فداکاری سیدالشهدا معلوم می‌شد و تحقق پیدا می‌کرد؟! حادثه کربلا سبب شد تا تسلیم‌بودن امام حسین در مقابل امر خدا، و خیرخواهی‌اش برای مردم روشن شود. به واسطه یاد و تأثر از همین حادثه است که تا روز قیامت میلیارد‌ها انسان الگو می‌گیرند، آمرزیده می‌شوند، و به راه صحیح می‌آیند. حال داستان کربلا خوب بود یا بد؟! اگر آن جنایت‌ها واقع نمی‌شد، این زیبایی را نداشت. اصلاً باید آن همه جنایت و قساوت واقع شود تا زیبایی کار سیدالشهدا معلوم شود؛ بنابراین اگر انسان مجموع عالم را بسنجد و ببیند که هر چیزی در جای خودش چه نقشی دارد، به این نتیجه می‌رسد که کل جهان یک تابلوی بسیار زیباست که زیباتر از این ممکن نیست! این‌که حضرت زینب سلام‌الله‌علی‌ها فرمودند: ما رأیت الا جمیلا، تعارف نبود. ایشان آن زیبایی را درک می‌کردند برای این‌که این حادثه را در میان مجموع حوادث گذشته و آینده و نتایجی که تا روز قیامت برایش مترتب می‌شود می‌دیدند.

حسن و قبح اخلاقی کار‌های اختیاری

حسن و قبح دیگری نیز وجود دارد که مربوط به افعال اختیاری است. این حسن و قبح درباره اشیای عینی به‌کار نمی‌رود و مصداق آن کار یا صفتی در انسان است که منشأ فعلی می‌شود. برای تحقق این حسن و قبح باید فاعل در شرایطی قرار گیرد که زمینه دست‌کم دو کار برایش فراهم باشد. اگر موجودی باشد که جز یک کار خاص از او سر نمی‌زند، جای تحسین یا تقبیح ندارد. وقتی می‌شود کاری را مورد تحسین قرار داد که قابلیت این را داشته باشد که به‌طور دیگری واقع شود و مستحق مذمت شود. باید زمینه برای هر دو کار باشد و انسان با اختیار خودش یکی را انتخاب کند، وگرنه اگر هیچ اختیاری نداشته باشد، استحقاق مدح یا ذم نیز وجود ندارد. مدح چنین موجودی مانند مدحی است که از یاقوت می‌کنند که عجب سنگ زیبایی است. زیبایی یاقوت مدح اخلاقی ندارد و کسی نمی‌گوید یاقوت عجب کار خوبی کرده است که این قدر زیبایی به خرج داده است؛ بنابراین حسن و قبح اخلاقی فقط در کار‌های اختیاری جا دارد، آن هم در جایی که امکان انتخاب هر دو طرف برای شخص باشد.

خداوند متعال برای این‌که چنین موجودی به وجود آید، انسان را آفریده است. خداوند ملائکه را خلق کرده بود و هیچ جای عالم نبود که خالی از فرشتگان باشد، ولی مسیر زندگی فرشتگان یک طرفه است؛ کارشان تسبیح و تقدیس است، و این طور نیست که بتوانند مثلاً یک گناه کبیره انجام دهند، ولی به‌جای آن مشغول تسبیح شوند. آن‌ها غیر از این علاقه‌ای ندارند؛ علاقه‌شان همین تسبیح است. بله آن‌ها «خوب» به معنای هستی‌شناسانه هستند. موجودات محترمی‌اند که کار‌های زیبا و خوب انجام می‌دهند و کمالاتی دارند. اما خوب اخلاقی درباره کار‌های آن‌ها معنا ندارد، تا مدح و ذم و پاداش و کیفر داشته باشد. به یاد نمی‌آورم در هیچ آیه یا روایتی آمده باشد که خداوند فرشتگان را روز قیامت مبعوث می‌کند و آن‌ها را به ثواب اعمال‌شان می‌رساند. برعکس، برخی از آن‌ها در بهشت خادم انسان‌ها هستند؛ جایشان آن جاست و کارشان هم خدمت به بهشتیان است. برخی از آن‌ها نیز مالک دوزخ‌اند؛ آن‌ها هم مشغول تسبیح و تقدیس خدا هستند و وظیفه‌شان این است که موکل جهنم باشند، وگرنه کار بدی نکرده‌اند و مخلوقات بدی نیستند.

انسان انتخاب‌گر

حکمت وجود انسان این است که شرایطی در این عالم برایش پیش بیاید که سر دو راهی‌ها واقع شود تا انتخاب کند. این همان چیزی است که در فرهنگ دینی به آن امتحان می‌گویند. ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ؛ [۱]شما به‌جای پیشینیان آمدید، شرایطی برایتان فراهم کردیم تا ببینیم شما چه می‌کنید. آن‌ها کار‌هایی کردند و نتایجش را دیدند؛ اکنون نوبت شماست. خداوند این جمله را برای هر نسلی بیان می‌کند، ولی گوش ما کمی سنگین است و نمی‌شنویم! این نسل هم که می‌رود باز خداوند خطاب به نسل بعد می‌فرماید: ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ؛ تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ؛ [۲]ما شما را آوردیم ببینیم شما چه کاره‌اید؛ أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا…؛ [۳]باید حوادثی پیش بیاید و آن قدر زیر و رو شوید تا هر انسانی در صحنه‌های مختلف آزمایش شود. شرایط انتخاب مختلف برایش فراهم شود لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ؛ تا ببینیم شما چه کاره‌اید!

نکته دیگر این‌که حسن و قبحی که در افعال اختیاری به کار می‌رود، همیشه در جایی است که نتایجی به دنبال آن مترتب می‌شود و خوبی یا بدی کار در سایه آن نتیجه مشخص می‌شود. مثلاً این‌که می‌گوئیم احسان به مستمندان یا والدین کار خوبی است، به خاطر نتیجه‌ای است که بر این احسان مترتب می‌شود. برای هر کاری که شما می‌گوئید خوب است جا دارد درباره چرایی آن بپرسند. پاسخ نیز همان نتایجی است که بر آن کار مترتب می‌شود.

دنیا صحنه امتحان و انتخاب!

یکی از پرسش‌هایی که بسیار سوال می‌شود این است که چه می‌شد اگر خداوند انسان را از ابتدا همان جایی که باید برود خلق می‌کرد و نیازی به این امتحانات و ابتلائات دنیایی نبود. باید گفت: اگر انسان طوری آفریده شود که در معرض این امتحانات قرار نگیرد و انتخابی نداشته باشد، انسان نیست؛ در آن صورت هدف آفرینش او که خلافت الهی بود تحقق پیدا نمی‌کرد، و سزاوار مدح و ذم و ثواب و عقابی نبود. ثواب و عقاب برای کار اختیاری است، و باید جایی باشد که فرد در آن کار اختیاری انجام دهد تا مستحق ثواب و عقاب شود. این استحقاق نیز قراردادی نیست؛ اگر این شرایط پیش نیاید، انسان اصلاً آن رحمتی را که در سایه اطاعت خدا پیدا می‌شود درک نمی‌کند. اگر انسان از ابتدا در این دنیا آفریده نمی‌شد، انسان نمی‌شد. اگر راهش یک‌سویه به طرف خیر بود حداکثر ملک می‌شد؛ ولی ملک خلیفة‌الله نیست. خدا می‌خواهد خلیفة‌الله خلق کند؛ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً. [۴]این موجود باید طوری باشد که بتواند فساد و خونریزی هم بکند؛ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء. چنین موجودی می‌تواند خلیفه خدا شود. اگر خداوند آدمیزاد را از ابتدا در بهشت خلق می‌کرد، این آفریده اصلاً آدم نبود، بلکه ملک دیگری بود در کنار دیگر خادمان بهشت. چنین موجودی هرگز لذت‌هایی که در بهشت نصیب انسان می‌شود را درک نمی‌کرد. همان طور که ملائکه آن‌چه خدا به اولیائش داده را درک نمی‌کنند و از همین‌رو حتی ملائکه مقرب الهی خادم اولیای خدایند.

برای این‌که چنین زمینه‌ای برای این موجود فراهم شود، باید در جهانی باشد که دائماً شرایط مختلف برای انتخابش آماده شود. هر کدام از ما در هر لحظه چندین انتخاب و چندین امتحان داریم: به چه چیز نگاه کنیم، چه صدایی بشنویم، چه بگوییم، چه چیزی در دلمان خطور کند، به چه کسی محبت داشته باشیم، به چه کسی بغض داشته باشیم، …. همه این‌ها امتحاناتی است در یک لحظه که برای همه انسان‌ها هست. اصلاً این عالم برای همین است؛ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. [۵]این عالم خلق شده است تا مثل پیغمبر اکرم و ائمه معصومین صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین در آن پیدا شوند و رشد کنند. برای اینکه آن‌ها به آن مقام برسند باید این زمینه‌های فساد وجود داشته باشد. ان لک درجة لا تنال‌ها الا بالشهادة؛ باید شرایطی فراهم شود و او حاضر شود همه چیزش را فقط برای خدا فدا کند تا به آن درجات قرب برسد. این شرایط وقتی فراهم می‌شود که عوامل فساد انسان را احاطه کرده باشند؛ بنابراین دنیا نه تنها زشت نیست، بلکه خیلی هم زیباست. باید این عالم خلق شود تا این زیبایی‌ها را داشته باشد. کلام در این است که وجود این زیبایی‌ها هیچ وقت کار من را توجیه نمی‌کند. هیچ‌گاه اینکه امام حسین علیه‌السلام با تحمل شدائد به آن مقام می‌رسد، کار شمر را توجیه نمی‌کند؛ بلکه او مسئولیت خودش را دارد. اما این حادثه در مجموع حوادث جهان مثل یک نقطه سیاهی است که باید در یک تابلوی نقاشی زیبا باشد تا رنگ‌های اطرافش جلوه خودش را داشته باشد و زیبایی‌اش معلوم شود. از نظر هستی‌شناختی و به لحاظ آفرینش زیباست، اما به لحاظ اخلاقی و این‌که فردی در فرایند اختیار سوء‌استفاده کرده است، برای او قبیح است.

نقش جاذبه‌های دنیا

حکمت دیگر آفرینش دنیا با جاذبه‌های فریبنده‌اش این است که فراهم شدن این عالم در گرو آن است که این جاذبه‌ها وجود داشته باشد. اگر جاذبه خوردن نبود انسان گرسنه نمی‌شد؛ اگر گرسنه نمی‌شد، غذاخوردن برای او جاذبه نداشت، و اگر غذا نمی‌خورد، از دنیا می‌رفت، و در این صورت غرض از آفرینش انسان تحقق پیدا نمی‌کرد. انسان خلق نشده است تا یک لحظه زندگی کند؛ انسان خلق شده تا هزار‌ها سال روی این کره زندگی کند. اگر جاذبه جنسی نبود، انسان‌ها محدود به همان آدم و حوا می‌شدند و فرزندی برای آن‌ها پیدا نمی‌شد. جاذبه جنسی باید باشد تا انسان‌ها ازدواج کنند و فرزندی از آن‌ها پیدا شود؛ از دو نفر میلیارد‌ها انسان به وجود آید که هر کدام‌شان استعداد خلیفة‌الله شدن را دارند. اگر جاذبه جنسی نبود کسی این کار‌ها را نمی‌کرد و دردسر برای خودش درست نمی‌کرد! باید آن چنان مقهور این غریزه باشد که با هزار زحمت دنبالش برود تا این کار انجام بگیرد و ازدواج حاصل شود، تا هدف خلقت تأمین گردد. برای تحقق این هدف حکیمانه که میلیارد‌ها انسان مختار روی این کره به وجود آیند، باید جاذبه جنسی وجود داشته باشد.

در این‌جا این سوال مطرح می‌شود که چرا جاذبه جنسی محدود نیست؟ مثلاً خوب بود هر کسی آن قدر گرایش به جنس مخالف داشته باشد که مثلاً یک، دو یا سه فرزند از او به وجود بیاید، همان‌طور که برخی حیوانات فعالیت جنسی‌شان محدود به فصل یا روز‌های معینی است و ایام دیگر سال احساس نیاز به جنس مخالف نمی‌کنند. اگر خداوند انسان را این‌گونه خلق کرده بود، هم نسل بشر باقی می‌ماند و هم آن عوارض بد وجود نداشت!

در پاسخ باید گفت که حکمت اصلی این است که انسان همیشه در معرض انتخاب قرار گیرد، تا روشن شود که آیا این غریزه را از راه حلال ارضا می‌کند یا از راه حرام. این باب باید همیشه برای انسان مفتوح باشد و سر این دو راهی‌ها قرار گیرد. همه مقدمات، از نگاهش گرفته تا نهایت کار، همه امتحان است. هویت این موجود به انتخاب‌گری است؛ اگر این قدرت انتخاب نبود، انسان نمی‌شد. حداکثر فرشته‌ای مانند فرشتگان دیگر بود. این برای انسان خیلی هنر نبود؛ هنر وقتی است که موجودی بتواند گناه کند، وسایل گناه هم فراهم باشد، اما او راه خدا را انتخاب کند؛ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ؛ [۶]در میان فرشتگان چه کسی را پیدا می‌کنید که این‌گونه باشد؟ باید زمینه فساد فراهم شود، عواملی باید باشد که او را به این کار دعوت کند، گویا به این‌کار مجبور می‌شود؛ به هر جا نگاه می‌کند آینه‌هایی می‌بیند که صورت زلیخا در آن نمایان است، در‌ها هم بسته است و نمی‌تواند بیرون برود، این در نهایت و اوج شهوت، او در نهایت زیبایی، آراستگی و عرضه کردن خود؛ اما می‌گوید: معاذ الله. تا این عالم نباشد و این غریزه به این شدت و قاهریت وجود نداشته باشد، زیبایی این انتخاب معلوم نمی‌شود.

امکان جمع دنیا و آخرت

پرسش دیگری که در این‌جا مطرح می‌شود این است که شما می‌گوئید دنیاخواهی مذمت دارد، و آن‌هایی که فاسد شدند دنیا فریبشان داده است؛ ولی از سوی دیگر با آیات، روایات و سیره‌هایی از پیغمبر، اهل بیت و مؤمنان روبه‌رو هستیم که آن‌ها دنیا را می‌خواستند و حتی دعا می‌کردند که خداوند خیر دنیا و آخرت را به آن‌ها بدهد. در دعای ماه رجب از خدا می‌خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما بدهد. اگر خیر دنیا نیز مطلوب است و چیز بدی نیست، چرا دنیا را مذمت می‌کنیم؟ از این بالاتر، قرآن درباره حضرت ابراهیم علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام می‌فرماید: وَآتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا؛ در دنیا اجرش را به او دادیم؛ بنابراین دنیا تنها جای کار نیست؛ حتی جای اجر هم هست، و این موضوع با این‌که شما می‌گوئید دنیا جای کار است و مزد برای آخرت است، منافات دارد. این مسئله به شکل دیگری نیز مطرح می‌شود که آیا جمع بین دنیا و آخرت ممکن است یا نه؟ آیا می‌شود انسان طوری زندگی کند که هم در دنیا به او خیلی خوش بگذرد و هم در آخرت در اوج مقامات عالیه باشد؟

پاسخ اجمالی به این پرسش آن است که انسان می‌تواند بین دنیا و آخرت را جمع کند به شرط آنکه به دنیا نظر ابزاری داشته باشد. در این صورت انسان دنیا را برای دنیا نمی‌خواهد؛ دنبال غذای خوب می‌رود، اما هدفش این است که برای عبادت و اطاعت خدا سالم و نیرومند باشد. گاهی خوردن روزه مستحبی ثوابی بسیار بالاتر از امساک دارد. شاید روزه عید غدیر بالاترین ثواب را در بین روزه‌های مستحبی داشته باشد، اما اگر فرد به خاطر اینکه دوست مؤمنش شاد شود، به او نگوید که من روزه هستم و به دعوت او، روزه‌اش را بخورد، هفتاد برابر آن روزه به او ثواب می‌دهند. در این صورت، هم لذت خوردن را برده است و هم هفتاد برابر ثواب روزه عید غدیر را. این فرمول در همه مسائل زندگی جریان دارد. در یکی از جلسات گذشته داستان آقاشیخ مرتضی زاهد را نقل کردم که به خاطر انجام یک تکلیف شرعی که نسبت به همسرش انجام داده بود، فرشتگان از آسمان برایش آب بهشتی آوردند که ایشان را غسل دهند. برای یک عمل حیوانی، فرشتگان از آسمان آمدند تا آقاشیخ مرتضی زاهد از آب بهشتی غسل کند! دلیلش هم این بود که او هیچ چیزی برای خودش نمی‌خواست، صرفاً برای اطاعت امر خدا بود؛ بنابراین انسان می‌تواند از همه لذت‌های دنیا استفاده کند به شرط اینکه هدف نهایی‌اش اطاعت خدا باشد؛ البته گاهی امر بر ما مشتبه می‌شود و خیال می‌کنیم برای خداست، اما شوخی می‌کنیم! ان‌شاءالله در جلسه آینده درباره این مسئله بیشتر بحث می‌کنیم.

[۱]. یونس، ۱۴.

[۲]. بقره، ۱۳۴.

[۳]. عنکبوت، ۲.

[۴]. بقره، ۳۰.

[۵]. ملک، ۲.

[۶]. یوسف، ۲۳.