به گزارش صراط نيوز ، پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله خامنهاي حاشيههايي از اين ديدار منتشر كرده است كه در ذيل ميآيد:
فرقي نميكند استاد دانشگاه باشد يا خانهدار؛ به هر كسي بگويند ميهماني كه وارد خانهاش ميشود، رهبر است، دست و پايش را گم ميكند. با اينكه خانه را به خاطر همين ميهمانها تر و تميز كرده و ميوه و شيريني را هم آماده، اما باز هم انگار حس ميكند چيزي كم است.
همسر دكتر مجيد شهرياري هم از اين قاعده مستثني نيست. هرچند چهره بسيار آرامي دارد، اما از وقتي خبر را شنيده مرتب اين طرف و آن طرف ميرود؛ با همان عصايي كه به خاطر ماجراي ترور مجبور شده در دست بگيرد. اولين چيزي هم كه درست مي كند، قاب عكس استاد شهرياري و چند نفر از همكارانش است: "اگه قراره اين فيلم رو جايي پخش كنيد، بذاريد اين قاب رو بردارم. چون عكس يكي ديگه از دانشمندا هم توش هست. " حواسش هست كه مبادا خاطره تلخ خودش، براي كس ديگري تكرار شود. اما توي قاب، دكتر دارد ميخندد؛ مثل بقيه اطرافيانش كه با او عكس يادگاري گرفته اند. گوشه قاب هم نوشته: "ياد آن روز به خير... همه مي خنديدند. " عكس براي بهار همين امسال است.
رهبر كه وارد ميشود، پسر دكتر به استقبالش ميرود. همسر دكتر اما، كنار مادر و دختر شهيد، نشسته روي مبل. نميتواند جلوي رهبر بلند شود. پايش را گذاشته روي ميز جلويش و پارچهاي انداخته روي آن. همانطور نشسته خيرمقدم ميگويد. استخوانهاي پايش در اثر انفجار خُرد شده؛ اما خودش نه. صورت زخمياش پر است از صلابت زينبي. انگار نميخواهد كسي غم سنگين دلش را در چهرهاش بخواند. دقيقا به همين دليل هم پس از انفجار، در بيمارستان خواسته بود كه هيچ خبرنگاري بالاي سرش نرود: "آخه من زخمي بودم و داغدار. ممكن بود حرفي بزنم كه دشمن سوءاستفاده كنه. "
رهبر كه قبلا صحبتهاي همسر شهيد را از تلويزيون ديده، تقديري از شهيد و خانوادهاش ميكند: "شهادت دكتر شهرياري، آبرويي داد به جامعه علمي كشور. شهادت همچنين شخصيت برجسته و مورد قبولي، به دشمن نشان داد كه در محيط علمي جمهوري اسلامي، اينجور شخصيتها و انگيزههايي وجود دارد. "
و بعد هم از مقام شهيد ميگويد و از عنايت الهي كه موجب تسلي بازماندگان است:
"مهمترين تسلايي كه انسان در اينجور حوادث به خودش ميدهد اين است كه ميداند خداي متعال براي اين جانفشانيها و اين شهادتها و اين خونهاي به ناحق ريخته شده، ثوابهايي را معين و مدون كرده كه به ذهن ما هم خطور نميكند! به قدري اين مقامات و درجات الهي، عالي و غيرقابل توصيف است كه ما اصلا نميتوانيم درك كنيم؛ و مطمئن باشيد ايشان الان در بهترينِ حالات است، كه هر مومني و هر انسان صالحي، اگر چنانچه اندكي از آن مراتب را با بتواند با ديدهي بصيرت خودش ببيند، آرزو ميكند كه ايكاش ما به همين سرنوشت دچار بشويم. و الحمدلله ربالعالمين ايشان (شهيد شهرياري) وضعشان اينطور است؛ و بزرگترين تسلي اين است.
لكن تسلاي دومي هم وجود دارد و آن قدرداني مردم است. ديديد كه مردم ما چه قدرداني و چه ارزشگذاري كردند از اين شهيد بزرگوار. "
خانم دكتر كه در دانشگاه هم همكار دكتر شهرياري بوده، ميرود سراغ خاطرات همسرش: "نماز شبش بهراه بود. حتي شب عروسي هم سجاده نماز شبش جمع نشد. " ميداند كه همه ميدانند همسرش از دانشمندان تراز اول مملكت بوده، ديگر چه اهميتي دارد كه رتبه2 كنكور بوده و مهندسي برق دانشگاه اميركبير خوانده، يا نمره درس رياضي2 را 19.5گرفته؛ درسي كه تقريبا هر مهندسي سابقه يكيدوبار افتادن در آن را دارد.
دوست دارد مردم از دين و ايمان همسرش هم بدانند: "سرپرستي مالي چند خانواده رو برعهده داشت. تازه، مطمئنم خيليهاش رو هم ما خبر نداريم. " بعد هم از تأسيس صندوق قرضالحسنه مسجد و چند كار ديگر ميگويد. مطمئن است كه شهادت دكتر به خاطر اين تزكيه نفس بوده، نه آن مدارج علمي. اين تلقي را رهبر هم تأييد ميكند.
رهبر از احوال جسمي خانم دكتر ميپرسد. دويست تركش توي بدن خانم دكتر، رهبر را هم به تعجب مياندازد. اما وقتي از تركشي ميگويد كه در كنار قلبش جا خوش كرده، رهبر را ميبرد به 30سال پيش؛ روزي كه خودش را ترور كرده بودند: "توقع اين كه من زنده بمونم نبود. وقتي به هوش ميآمدم، به نظرم ميرسيد دارم ميرم. مرگ رو ميديدم. "
رهبر اينها را كه ميگويد، به دست راستش اشاره ميكند؛ يادگار همان ترور: "وقتي خوب شدم، با خودم گفتم حتما علتي داشته؛ خداي متعال از من توقعي داشته. همون موقع به امام(ره) هم گفتم اين حرفها رو. البته اون موقع فكر مي كردم به خاطر جبهه و جنگ و اينجور چيزهاست. شما هم همين فرض رو بكنيد. اگر تركشي تا نزديكي قلب ميره و وارد قلب نميشه، اتفاقي نيست. ميشود گفت كه تصادفيه، اما همه تصادفها با اراده الهي صورت ميگيره. حتما خدا توقع دارد كاري بكنيد. زمينهاش هم هست. هم زمينه فعاليت علمي داريد، هم دانشجويان و جوانان زيادي زير دست شما هستند. "
خانم دكتر كه فرصت را مناسب ديده نكتهاي را براي حفاظت بهتر از دانشمندان مطرح ميكند و ميگويد: "من راضيام به رضاي خدا. مطمئنم كه اين شهادت، تقدير مجيدم بود. براي خودم نميگويم. اما ميخواهم كه بيشتر مواظب دانشمندان ديگر باشند. " بعد هم ميشنود كه رهبر اين دستور را قبلا داده.
درددلها كه تمام ميشود، رهبر به رسم هميشه، قرآني را به همسر و مادر شهيد هديه ميكند. اما جمله يادگاري رهبر، اين بار كمي با يادگاريهاي ديگر متفاوت است؛ درحد يك كلمه: "بسم الله الرحمن الرحيم. اهدايي به خانوادهي دانشمند شهيد عزيز؛ آقاي دكتر مجيد شهرياري. سيدعلي خامنهاي. 89/10/30 " و انگار تمام ماجرا در همين يك كلمه "دانشمند " بود تا براي خيلي ها ثابت شود كه در باغ شهادت هنوز باز است.
رهبر با خانواده شهيد شهرياري خداحافظي ميكند و ميرود به منزل "دانشمند شهيد " بعدي؛ دكتر عليمحمدي. اين شهيد هم فقط دو فرزند داشته، يك پسر و يك دختر؛ كه با مادرشان به استقبال رهبر ميآيند.
رهبر در اينجا هم تسلي خاطري به خانواده شهيد ميدهد: "شهادت يعني كشتهشدن در راه آرمان بلند و الهي، بهوسيله دشمنان اين آرمان. اين را به هركسي نميدهند. اين پاداش را فقط به كساني ميدهند كه مستحق باشند. " اين نكته اولي است كه رهبر آن را مايه تسلي خاطر بازماندگان ميداند و بعد به نكته دومي هم اشاره ميكند: "قدرداني مردم از زحمات شهيد "
بعد هم كمي از پاداش شهيد ميگويد: "به مجرد اين كه شهيد روي زمين افتاد، قبل از آن كه به آن دنيا برود، ملائكه به استقبالش ميآيند و به او مژده ميدهند. او همه اينها را با همين چشم مادي ميبيند. خدا هم همه گناهانش را ميبخشد. "
همسر شهيد عليمحمدي هم از خاطرات همسرش ميگويد. از اين كه آمادگي شهادت داشت و ميگفت خيلي از شبها خواب ميبيند كه به سويش تيراندازي شده. از اين كه چه فضاي معنوي خاصي را در سفر حج برايش ايجاد كرده بود: "توي صفا و مروه ميگفت خودت را بگذار جاي هاجر. ببين چه حسي داري و توي رمي جمرات ميگفت فرض كن جاي حضرت ابراهيم(ع) بودي و ميخواستي فرزندت را ببري به قتلگاه. آنوقت شيطان وسوسهات ميكرد... " رهبر هم توصيه ميكنند كه اين روحيات معنوي را حفظ و به ديگران منتقل كنيد.
موقع رفتن ميشود و جمله هميشگي رهبر در اين ديدارها: "خب خانم! مرخص فرمودين؟ " و همسر شهيد جواب ميدهد: "افتخار داديد به ما. " اما رهبر ميگويد: "ما به شما افتخار ميكنيم. به شما همسر صبور و داناي شهيد. "
فرقي نميكند استاد دانشگاه باشد يا خانهدار؛ به هر كسي بگويند ميهماني كه وارد خانهاش ميشود، رهبر است، دست و پايش را گم ميكند. با اينكه خانه را به خاطر همين ميهمانها تر و تميز كرده و ميوه و شيريني را هم آماده، اما باز هم انگار حس ميكند چيزي كم است.
همسر دكتر مجيد شهرياري هم از اين قاعده مستثني نيست. هرچند چهره بسيار آرامي دارد، اما از وقتي خبر را شنيده مرتب اين طرف و آن طرف ميرود؛ با همان عصايي كه به خاطر ماجراي ترور مجبور شده در دست بگيرد. اولين چيزي هم كه درست مي كند، قاب عكس استاد شهرياري و چند نفر از همكارانش است: "اگه قراره اين فيلم رو جايي پخش كنيد، بذاريد اين قاب رو بردارم. چون عكس يكي ديگه از دانشمندا هم توش هست. " حواسش هست كه مبادا خاطره تلخ خودش، براي كس ديگري تكرار شود. اما توي قاب، دكتر دارد ميخندد؛ مثل بقيه اطرافيانش كه با او عكس يادگاري گرفته اند. گوشه قاب هم نوشته: "ياد آن روز به خير... همه مي خنديدند. " عكس براي بهار همين امسال است.
رهبر كه وارد ميشود، پسر دكتر به استقبالش ميرود. همسر دكتر اما، كنار مادر و دختر شهيد، نشسته روي مبل. نميتواند جلوي رهبر بلند شود. پايش را گذاشته روي ميز جلويش و پارچهاي انداخته روي آن. همانطور نشسته خيرمقدم ميگويد. استخوانهاي پايش در اثر انفجار خُرد شده؛ اما خودش نه. صورت زخمياش پر است از صلابت زينبي. انگار نميخواهد كسي غم سنگين دلش را در چهرهاش بخواند. دقيقا به همين دليل هم پس از انفجار، در بيمارستان خواسته بود كه هيچ خبرنگاري بالاي سرش نرود: "آخه من زخمي بودم و داغدار. ممكن بود حرفي بزنم كه دشمن سوءاستفاده كنه. "
رهبر كه قبلا صحبتهاي همسر شهيد را از تلويزيون ديده، تقديري از شهيد و خانوادهاش ميكند: "شهادت دكتر شهرياري، آبرويي داد به جامعه علمي كشور. شهادت همچنين شخصيت برجسته و مورد قبولي، به دشمن نشان داد كه در محيط علمي جمهوري اسلامي، اينجور شخصيتها و انگيزههايي وجود دارد. "
و بعد هم از مقام شهيد ميگويد و از عنايت الهي كه موجب تسلي بازماندگان است:
"مهمترين تسلايي كه انسان در اينجور حوادث به خودش ميدهد اين است كه ميداند خداي متعال براي اين جانفشانيها و اين شهادتها و اين خونهاي به ناحق ريخته شده، ثوابهايي را معين و مدون كرده كه به ذهن ما هم خطور نميكند! به قدري اين مقامات و درجات الهي، عالي و غيرقابل توصيف است كه ما اصلا نميتوانيم درك كنيم؛ و مطمئن باشيد ايشان الان در بهترينِ حالات است، كه هر مومني و هر انسان صالحي، اگر چنانچه اندكي از آن مراتب را با بتواند با ديدهي بصيرت خودش ببيند، آرزو ميكند كه ايكاش ما به همين سرنوشت دچار بشويم. و الحمدلله ربالعالمين ايشان (شهيد شهرياري) وضعشان اينطور است؛ و بزرگترين تسلي اين است.
لكن تسلاي دومي هم وجود دارد و آن قدرداني مردم است. ديديد كه مردم ما چه قدرداني و چه ارزشگذاري كردند از اين شهيد بزرگوار. "
خانم دكتر كه در دانشگاه هم همكار دكتر شهرياري بوده، ميرود سراغ خاطرات همسرش: "نماز شبش بهراه بود. حتي شب عروسي هم سجاده نماز شبش جمع نشد. " ميداند كه همه ميدانند همسرش از دانشمندان تراز اول مملكت بوده، ديگر چه اهميتي دارد كه رتبه2 كنكور بوده و مهندسي برق دانشگاه اميركبير خوانده، يا نمره درس رياضي2 را 19.5گرفته؛ درسي كه تقريبا هر مهندسي سابقه يكيدوبار افتادن در آن را دارد.
دوست دارد مردم از دين و ايمان همسرش هم بدانند: "سرپرستي مالي چند خانواده رو برعهده داشت. تازه، مطمئنم خيليهاش رو هم ما خبر نداريم. " بعد هم از تأسيس صندوق قرضالحسنه مسجد و چند كار ديگر ميگويد. مطمئن است كه شهادت دكتر به خاطر اين تزكيه نفس بوده، نه آن مدارج علمي. اين تلقي را رهبر هم تأييد ميكند.
رهبر از احوال جسمي خانم دكتر ميپرسد. دويست تركش توي بدن خانم دكتر، رهبر را هم به تعجب مياندازد. اما وقتي از تركشي ميگويد كه در كنار قلبش جا خوش كرده، رهبر را ميبرد به 30سال پيش؛ روزي كه خودش را ترور كرده بودند: "توقع اين كه من زنده بمونم نبود. وقتي به هوش ميآمدم، به نظرم ميرسيد دارم ميرم. مرگ رو ميديدم. "
رهبر اينها را كه ميگويد، به دست راستش اشاره ميكند؛ يادگار همان ترور: "وقتي خوب شدم، با خودم گفتم حتما علتي داشته؛ خداي متعال از من توقعي داشته. همون موقع به امام(ره) هم گفتم اين حرفها رو. البته اون موقع فكر مي كردم به خاطر جبهه و جنگ و اينجور چيزهاست. شما هم همين فرض رو بكنيد. اگر تركشي تا نزديكي قلب ميره و وارد قلب نميشه، اتفاقي نيست. ميشود گفت كه تصادفيه، اما همه تصادفها با اراده الهي صورت ميگيره. حتما خدا توقع دارد كاري بكنيد. زمينهاش هم هست. هم زمينه فعاليت علمي داريد، هم دانشجويان و جوانان زيادي زير دست شما هستند. "
خانم دكتر كه فرصت را مناسب ديده نكتهاي را براي حفاظت بهتر از دانشمندان مطرح ميكند و ميگويد: "من راضيام به رضاي خدا. مطمئنم كه اين شهادت، تقدير مجيدم بود. براي خودم نميگويم. اما ميخواهم كه بيشتر مواظب دانشمندان ديگر باشند. " بعد هم ميشنود كه رهبر اين دستور را قبلا داده.
درددلها كه تمام ميشود، رهبر به رسم هميشه، قرآني را به همسر و مادر شهيد هديه ميكند. اما جمله يادگاري رهبر، اين بار كمي با يادگاريهاي ديگر متفاوت است؛ درحد يك كلمه: "بسم الله الرحمن الرحيم. اهدايي به خانوادهي دانشمند شهيد عزيز؛ آقاي دكتر مجيد شهرياري. سيدعلي خامنهاي. 89/10/30 " و انگار تمام ماجرا در همين يك كلمه "دانشمند " بود تا براي خيلي ها ثابت شود كه در باغ شهادت هنوز باز است.
رهبر با خانواده شهيد شهرياري خداحافظي ميكند و ميرود به منزل "دانشمند شهيد " بعدي؛ دكتر عليمحمدي. اين شهيد هم فقط دو فرزند داشته، يك پسر و يك دختر؛ كه با مادرشان به استقبال رهبر ميآيند.
رهبر در اينجا هم تسلي خاطري به خانواده شهيد ميدهد: "شهادت يعني كشتهشدن در راه آرمان بلند و الهي، بهوسيله دشمنان اين آرمان. اين را به هركسي نميدهند. اين پاداش را فقط به كساني ميدهند كه مستحق باشند. " اين نكته اولي است كه رهبر آن را مايه تسلي خاطر بازماندگان ميداند و بعد به نكته دومي هم اشاره ميكند: "قدرداني مردم از زحمات شهيد "
بعد هم كمي از پاداش شهيد ميگويد: "به مجرد اين كه شهيد روي زمين افتاد، قبل از آن كه به آن دنيا برود، ملائكه به استقبالش ميآيند و به او مژده ميدهند. او همه اينها را با همين چشم مادي ميبيند. خدا هم همه گناهانش را ميبخشد. "
همسر شهيد عليمحمدي هم از خاطرات همسرش ميگويد. از اين كه آمادگي شهادت داشت و ميگفت خيلي از شبها خواب ميبيند كه به سويش تيراندازي شده. از اين كه چه فضاي معنوي خاصي را در سفر حج برايش ايجاد كرده بود: "توي صفا و مروه ميگفت خودت را بگذار جاي هاجر. ببين چه حسي داري و توي رمي جمرات ميگفت فرض كن جاي حضرت ابراهيم(ع) بودي و ميخواستي فرزندت را ببري به قتلگاه. آنوقت شيطان وسوسهات ميكرد... " رهبر هم توصيه ميكنند كه اين روحيات معنوي را حفظ و به ديگران منتقل كنيد.
موقع رفتن ميشود و جمله هميشگي رهبر در اين ديدارها: "خب خانم! مرخص فرمودين؟ " و همسر شهيد جواب ميدهد: "افتخار داديد به ما. " اما رهبر ميگويد: "ما به شما افتخار ميكنيم. به شما همسر صبور و داناي شهيد. "