شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۹ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۴

بارداری دختر ۱۵ ساله‌ از پسر ۱۷ ساله‌ در رابطه دوستی

زن ۴۸ ساله ای که گریه کنان به شاکی پرونده پسر ۲۱ ساله اش التماس می کرد تا از گناه فرزند معتادش به خاطر سرقت موتورسیکلت گذشت کند،زندگی اسفبار خود را برای کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد بازگو کرد.
کد خبر : ۴۶۳۳۰۹

زن ۴۸ ساله ای که گریه کنان به شاکی پرونده پسر ۲۱ ساله اش التماس می کرد تا از گناه فرزند معتادش به خاطر سرقت موتورسیکلت گذشت کند،زندگی اسفبار خود را برای کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد بازگو کرد.

وی گفت: وارد بیست و سومین بهار زندگی ام شده بودم که پای سفره عقد نشستم و با شادمانی به خواستگاری پاسخ مثبت دادم. آن روزها عاشقانه همسرم را دوست داشتم و برای رسیدن به خوشبختی سر از پا نمی شناختم اما طولی نکشید که مواد افیونی بر تار و پود بدبختی هایم گره های کوری زد.

زمانی فهمیدم ستار در دام مواد مخدر سنتی گرفتار شده است که پسرم به دنیا آمده بود. با وجود این او کار می کرد و هزینه های زندگی را می پرداخت. من هم کاری از دستم ساخته نبود ولی مصرف مواد سنتی مشکل زیادی در ادامه این زندگی مشترک به وجود نمی آورد چرا که بسیاری از ساکنان محله ای که در آن جا زندگی می کردیم آلوده به مواد بودند اما در عین حال مخارج روزمره خود را تامین می کردند ولی زمانی زندگی ام در مسیر بدبختی و فلاکت قرار گرفت که فهمیدم همسرم به خاطر گران شدن مواد مخدر سنتی به مصرف کراک و کریستال روی آورده است .

حالی که من مشغول تربیت دختر و پسرم بودم. طولی نکشید که دیگر ستار همه چیز را از دست داد و روزگار مرا با کتک هایش سیاه کرد. او حتی لوازم منزل را می فروخت و هنگامی که دچار توهم می شد دیگر رفتارهایش قابل پیش بینی نبود. خلاصه بعد از ۱۷ سال زندگی مشترک از او طلاق گرفتم و با اثبات اعتیادش در دادگاه توانستم حضانت فرزندان ۱۳ و ۱۲ ساله ام را بگیرم. این در حالی بود که هیچ گاه به آسیب های وحشتناک بعد از طلاق فکر نمی کردم .

خلاصه زندگی جدید من از هشت سال قبل در کنار دو فرزندم آغاز شد و من برای سعادت و آینده آن ها ازدواج نکردم. هنوز چند ماه از ماجرای طلاقم نگذشته بود که برای یافتن شغلی از شهرستان به مشهد مهاجرت کردم و در یکی از شرکت های خدماتی و نظافتی مشغول کار شدم ولی روزی که دخترم به تنهایی از منزل بیرون رفته بود بر اثر سانحه تصادف زیبایی چهره اش را از دست داد، به طوری که این حادثه روح و روان مرا نابود کرد و دخترم نیز به خاطر خجالت از همکلاسی هایش ترک تحصیل کرد. پسرم را هم از همان سن ۱۳ سالگی تشویق به کار کردم تا این که در یک تعمیرگاه خودرو مشغول کار شد و او هم درس و مدرسه را کنار گذاشت. هنوز سه ماه از این ماجرا نگذشته بود که یکی از انگشتان پسرم در تعمیرگاه قطع شد ولی پزشکان با تلاش زیاد انگشت او را پیوند زدند، با وجود این انگشت اش کج ماند و دیگر نتوانست در تعمیرگاه کار کند. به همین دلیل در مزارع کشاورزی به نگهبانی پرداخت و با توصیه دوستان نابابش به بهانه تسکین درد انگشت به مصرف مواد مخدر روی آورد و معتاد شد.

او در سن ۱۷ سالگی با دختر ۱۵ ساله ای آشنا شده و با او ارتباط برقرار کرده بود. من هم که درگیر مشکلات زندگی بودم، هنگامی این موضوع را فهمیدم که آن دختر باردار شده بود و خانواده اش از پسرم شکایت کرده بودند. خلاصه پسر ۱۷ ساله ام در حالی مجبور به ازدواج شد که آرام آرام به مصرف کریستال روی آورده بود و من به ناچار باید زندگی او را نیز با پول هایی تامین می کردم که از نهادهای امدادی می گرفتم. حالا هم به جرم سرقت دستگیر شده است .