نیمه های شب است. صدای زنی که با حرارت تمام جیغ می زند محله را در تسخیر خود درآورده است. مدام به کسی که بعدا با قرائن متوجه می شوی همسرش است داد می زند و از او می خواهد که از جلوی چشم هایش برود کنار. کلماتی مانند عوضی و آشغال از زبانش نمی افتد و لابلای همین خطاب ها متوجه می شوی که داستان خیانت در کار است: "برو با همون دختر باش. عوضی! تو که گفتی من باهاش رابطه ندارم." گلوی این زن حدود ده دقیقه سکوت محله را می شکند و دوباره سکوت برقرار می شود. آیا مساله حل شده است؟ نه! مساله دوباره زیر پوست شهر رفته است.
خیانت صرفا پروژه ای جنسی نیست
بسیاری از ما حتی تحلیلگران، دچار این تحریف شناختی می شوند و اصرار می کنند که خیانت را پروژه ای جنسیتی معرفی کنند. مثلا می گویند که مردها بیشتر خیانت می کنند تا زن ها و آمار و ارقام مختلفی را هم می آورند اما این آمارها یک ایراد اساسی دارد و آن است که برای هر خیانتی به دو ضلع نیاز است: این یعنی اگر خیانتکار یک مرد است زنی با او در بیرون از چارچوب رابطه زناشویی برای خیانت همکاری کرده است و اگر خیانتکار زن است مردی بیرون از چارچوب رابطه خانواده و زناشویی با او همکاری کرده است. بنابراین اگر در جامعه ما این اصرار وجود داشته باشد که خیانت را پروژه ای جنسیتی قلمداد کنیم در واقع صورت مساله را بد دیده ایم. این در واقع نوعی فرافکنی است چون اگر این گونه ادعا شود که مردها خیانتکار هستند زمینه فرافکنی برای فرار از تعهد و مسئولیت زنان در این باره فراهم شده است و اگر ادعا شود که زن ها خیانتکار شده اند مردها دچار این توهم خواهند شد که آن ها ایرادی ندارند.
ریشه معنایی تنوع خواهی جنسی کجاست؟
با این حال اگر خیانت پروژه ای جنسیتی نیست پس چیست؟ چرا افراد به همدیگر در پروژه زناشویی خیانت می کنند؟ بگذارید از یک زاویه ای دیگر به این مساله نگاه کنیم. برخی می خواهند فقط از مدل های جنسی به این داستان نگاه کنند در صورتی که مدل های جنسی جوابگوی شرح این داستان نیست. مثلا اصرار دارند بگویند اگر همسرش به درستی نیازهای جنسی فرد را تأمین کرده بود او مرتکب چنین کاری نمی شد. می خواهند موضوع را در قالب سردمزاجی و گرم مزاجی حل و فصل کنند در حالی که شما اگر سری به اتاق های مشاوره و سایت ها و پیج هایی که در آن ها زنان و مردان با سرپرستی یک روانشناس درباره موضوعاتی از این دست سخن می گویند بزنید می بینید که بسیاری از زنان می گویند تنوع طلبی همسر آن ها ربطی به تأمین نشدن نیازهای جنسی او ندارد چون هیچ مشکل جنسی در رابطه آن ها وجود نداشته است.
پس چرا زن یا مردی که ظاهرا هیچ حفره جنسی در رابطه زناشویی خود نداشته باز به دنبال یک رابطه جنسی دیگر رفته است. چالش را باید در معنای زندگی و تلقی که فرد از معنای زندگی خود دارد جستجو کرد. درست است که ظاهر داستان این است که مثلا مردی به همسر خود خیانت کرده و با یک جنس مخالف رابطه برقرار کرده است اما در حقیقت زیر بستر این رابطه چیزهای دیگری در جریان است. فرض کنید من کسی هستم که مدام در زندگی و ذهن خود احساس بی ارزشی و پوچی می کنم. احساس می کنم که فرد کم ارزشی هستم از آن سو در جامعه تلقی های تحریف شده ای درباره ارزش و هنجار و قدرت و برتری مردانه وجود دارد. مثلا من این گونه برداشت می کنم که: من ارزش و جایگاه خودم را به عنوان یک مرد باید نشان دهم پس اگر در یک اداره به من اجازه ندادند که فرصت خودنمایی و جلوه گری داشته باشم می توانم این عقده و گره را با شروع یک رابطه خارج از زناشویی جبران کنم. در واقع فرد این گونه خود را فریب می دهد و پوشش بر روی احساس کم ارزشی خود می کشد.
توهّم حل شدن مساله با جابجایی آن
از آن سو زنی را تصور می کنید که مثلا احساس می کند رابطه زناشویی او با همسرش دچار یکنواختی و کسالت شده است. احساس می کند همسرش دیگر او را دوست ندارد یا این که از نوع دوست داشتن مهرطلبانه افراطی همسرش خسته شده است بنابراین درصدد می آید که رابطه دیگری را مثلا با فردی که بهتر می تواند ابراز محبت و عشق کند شروع کند. در این جا هم مساله به جای آن که حل شود در واقع جابجا می شود. زن با توهم "حل شدن مساله با جابجایی آن" وارد رابطه ای دیگر شود و انتظار دارد از این یکنواختی خارج خواهد شد اما در واقع مساله به جای حل منتقل می شود. چون حتی اگر بپذیریم که نوع دوست داشتن همسر او مهرطلبانه افراطی و وابستگی منفی بوده است جای تردیدی نیست که زن نیز بخشی از این داستان است و به جای این که با همسر خود در این باره صحبت و سعی کند که رابطه اش با او را تصحیح و ترمیم کند یا اگر کارد به استخوان رسیده از او جدا شود مشکل را به سویی دیگر می برد.
حفره درونی، گره و چالش اصلی است
کسی که به همسر خود چه مرد یا چه زن در رابطه زناشویی خیانت می کند ریشه تنوع خواهی خود را باید در مسایل دیگری جستجو کند. در واقع مساله حقیقی او برقراری یک رابطه دیگر نیست چون اگر آن رابطه هدف بود پس چرا مردانی هستند که به دنبال روابط متعدد کشیده می شوند با این حال نمی توانند به یک رضایت درونی برسند. چون مساله رابطه جدید نیست مساله این است که فرد نتوانسته رابطه درستی با خود و حفره های درونی اش برقرار کند. در واقع مساله این است: من می ترسم به آن چالش های درونی خود نگاه بیندازم، می ترسم به احساس بی ارزشی یا میل روزافزون به قدرت طلبی یا خودبرتربینی نگاه کنم و بنابراین مساله ام را با عدول از یک رابطه می پوشانم.
اگر کسی که در رفتار خیانت، شرطی شده است با رفتار خود یکی نشود و بتواند رفتار خود را تماشا کند، به بینش جدیدی درباره خود و رفتارش خواهد رسید. در واقع اغلب کسانی که بیرون از متن زندگی مشترک، رابطه عاطفی دیگری را در بیرون خانه آغاز می کنند به جای این که مساله خود را بپذیرند سعی می کنند آن را فرافکنی کنند مثلا می گویند شریک زندگی شان، آن ها را درک نمی کند به نیازهایشان بی توجهی می کند یا گرمایی در این رابطه نمانده است یا این که من از سوی دیگران بهتر فهمیده می شوم تا از سوی همسرم در حالی که حتی اگر این استدلال ها صادقانه باشد که اغلب نیست یعنی طرف می تواند بپرسد که آیا من شی بی جان هستم و طرف مقابل فقط باید رابطه را گرم کند؟ مسئولیت من در این باره چیست؟ و ... - با فرض این که مثلا همسر طرف به او بی توجهی می کند باز سوال این خواهد بود که آیا ریشه واقعی و نه فرافکنانه خیانت من به همسرم از بی توجهی او می آید؟ انگار همسرم دست مرا می سوزاند و من در برابر آن دست دیگرم را هم می سوزانم که آن درد را برطرف کنم. راهکار این است که من در این باره با او گفتگو کنم و ببینم اولا منشا آن سردی چیست و در ثانی به فرض وجود سردی در رابطه سهم من در این میان چیست؟ بنابراین مهم است که فرد برخورد واقع بینانه ای در رسیدن به ریشه های واقعی خیانت داشته باشد و مثلا به وضوح دریابد که او به شدت درگیر گرفتن تایید از بیرون است و اصالت رفتاری خود را نه از درون بلکه از بیرون می گیرد بنابراین وقتی یک زن بیرون از رابطه ازدواج او را تایید می کند بلافاصله احساس می کند که با او می تواند خوشبخت تر باشد.