او ۱۵ سال از من بزرگتر بود و یک ازدواج ناموفق داشت که حاصل آن یک پسر ۱۲ ساله بود. چند ماهی که از زندگی مشترکمان گذشت بهانه گیریهای بهرام شروع شد. او اعتقاد داشت که در شهر خودمان درآمد درست و حسابی ندارد و برای کسب درآمد باید به شهر دیگری سفر کند. او هرچند وقت یک بار آن هم به اصرار من چند روزی به شهرمان میآمد و دوباره چند ماه مرا تنها میگذاشت.
به گزارش نوداداو حتی حاضر نمیشد که مرا با خود به شهرستان ببرد. تا این که وقتی متوجه شد باردار هستم بالاخره قبول کرد مرا با خود به شهرستان ببرد. شرایط سختی را در شهرستان تحمل میکردم بهرام فضایی نامناسب را برای زندگی مشترک آماده کرده بود و دوران حاملگی را در نهایت استرس گذراندم. مدتی که گذشت متوجه رابطه بهرام با شخص دیگری شدم. تحملش برایم سخت بود. حالا فهمیده بودم که چرا بهرام شهرستان را ترجیح داده است. ۲ ماه که از تولد فرزندم گذشت به دلیل شرایط جوی و محل نامناسب سکونت، فرزندم دچار بیماری شد و مجبور شدم به شهر خودمان بازگردم.
تصور این که بهرام در کنار نفر سومی به سر میبرد، برایم سخت و سنگین بود. سوغات او برایم یک دوست دختر و یک زن صیغهای بود که دست از سر بهرام برنمی داشتند! از او دیگر هیچ توجهی به من ندارد و دائم با موبایلش مشغول است من هم که دوست ندارم شاهد سرزنش دوست و آشنا باشم مجبورم بسوزم و بسازم...