جریان نفوذ بیگانه در عرصههای مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی از چالشهای مهم در دو قرن اخیر بوده است. نفوذ سلطهگران و استعمارگران غربی در ایران ریشه در تاریخ معاصر دارد و فرآیند پر فراز و نشیبی را طی کرده است، استعمارگران غربی در مقطع پایانی دولت صفوی در ایران حضور و نفوذ پیدا کردند، در این دوره نفوذ خود را در ابعاد و عرصههای مختلف رژیم گسترش دادند، نفوذ در دربار قاجاریه، نفوذ در میان شبهروشنفکران وابسته، رسانهها، تجار، محافل قدرت و ثروت و نهادهای فرهنگی از جمله مصادیق نفوذ در این دوره بود. در گفتوگویی با قاسم تبریزی پژوهشگر و کارشناس تاریخ به بخشی از ابعاد نفوذ در دوران قاجار و پهلوی پرداختهایم که متن تلخیص شده آن تقدیم خوانندگان محترم میشود.
راهبرد نفوذ در تاریخ معاصر چگونه در دستور کار کشورهای استعمارگر قرار گرفت؟
یکی از موضوعات مهم در عرصه سیاست، فرهنگ، اقتصاد و حتی عرصه علمی، مسئله نفوذ است. نفوذ فقط مرتبط با مسائل اطلاعاتیـ امنیتی نیست؛ بلکه ممکن است در عرصه رقابت سیاسی یا دیگر موضوعات کشور نیز وجود داشته باشد، به طوری که اولین قدم قدرتهای سلطهگر در کشورهای هدف از طریق نفوذ برداشته میشود. اگرچه مقدمه آن شناسایی است.
با نگاهی به تاریخ کشورمان متوجه خواهیم شد که چگونه کشورهایی مانند انگلیس، بلژیک و هلند و دیگر کشورها در رابطه با ایران و حتی دیگر کشورهای جهان از طریق نفوذ اقدام میکردند. آنها در ابتدا مراکز شرقشناسی تأسیس میکردند تا از این طریق از کشورهای شرقی خاورمیانه، آسیای میانه و هندوستان شناخت پیدا کنند. آنها در این مرکز شرقشناسی شعبات عربشناسی، ایرانشناسی، کُردشناسی و... را تشکیل داده بودند و در این زمینه تقسیمات خاصی داشتند.
برخلاف آنچه در دانشگاههای ما مطرح میشود، مراکز ایرانشناسی یا شرقشناسی، مراکز علمی نبودهاند، بلکه مراکز استعماری بوده و هستند و خواهند بود. تأسیس اولین مرکز شرقشناسی در انگلستان در دانشگاه نبود؛ بلکه در وزارت خارجه بود و معمولاً جاسوسهایی را به کشورها میفرستادند تا شرق را بشناسند. آنها در ذیل این مرکز، شعبه ایرانشناسی را راهاندازی کردند و حتی در نیم قرن اخیر اسلامشناسی و شیعهشناسی را نیز به آن افزودند، هرچند با عنوان جهانگرد و ایرانگرد از آنها یاد میشد.
*حرکت نفوذ از چه زمانی آغاز شد؟
اینها از اواخر دوران تیموریان شروع به فعالیت کردند و سپس در دوره صفویه آن را گسترش دادند، تا جایی که «ژان شاردن» (1713ـ 1643) فرانسوی برای انگلیسیها کار میکرد. او در متن منتشر شده خاطراتش که 14 جلد است آورده است، برادران شرلی آمدند اما با مقاومت مواجه شدند و رفتند، اما او به عنوان تاجر طلا وارد ایران شد. اگر با دید اطلاعاتی خاطرات او را مطالعه کنیم، نکات مهمی به دست خواهد آمد. مثلاً او مدتی به ایران میآمد و بعد از مدتی به انگلستان برمیگشت. دوباره به بهانه آوردن طلا به ایران برمیگشت. همچنین او نقش مترجم را در دربار داشت. از سوی دیگر با ارامنه و خارجیهای ساکن اصفهان ارتباط داشت. (باید به این نکته نیز اشاره کرد که مترجم شاه هم یک کشیش ایتالیایی بود، لذا وقتی سخنی از مترجم به میان میآید باید مسئله نفوذ را مدنظر قرار داد.) او میگوید من یک بار که به اصفهان رفته بودم، دو هفته به دیدن حاکم اصفهان نرفتم و او مشکوک شد که چرا به دیدار او نرفتهام؟! پیغام دادم که من مریض هستم و در خانه یکی از مسیحیان استراحت میکنم! این نشان میدهد که در آن زمان حکومت تا چه اندازه نسبت به حضور این افراد در کشور مشکوک بوده است!
بعد از قضیه شاردن حضور و فعالیت جاسوسهای انگلیسی تا دوره مشروطه ادامه دارد، به طوری که خود انگلیسیها میگویند بیش از 2000 سفرنامه از دوران قاجار دارند! حضرت امام(ره) هم اشاره میکنند که خارجیها ابتدا آمدند ایران را گشتند و معادن، آداب و رسوم ایران را شناسایی کردند، سپس شروع به تأسیس کنسولگریها، سفارتخانه، مدرسه، بیمارستان و فرستادن گروههای تبشیری کردند که همین جریان تبشیری یک جریان نفوذ از طرف استعمار است که خود آمریکاییها و انگلیسیها آن را ایجاد کرده بودند و شناسایی را به صورت گسترده شروع کردند.
در این راستا یکی از موضوعاتی که آنها بر آن متمرکز شدند موضوع نفوذ بود که اولین گامهای آن در دوران فتحعلی شاه قاجار و با مسئله فراماسونری آغاز شد. برخی از رجال سیاسی ایرانی که از ایران به کشورهای اروپایی سفر میکردند، عضو تشکیلات فراماسونری میشدند و این عضویتها تا دوره ناصرالدین شاه ادامه داشت. لذا در ایران رجال سیاسی ماسون وجود داشتند که مجری برنامههای انگلیسیها بودند.
*اولین تشکیلات ماسونی در ایران چگونه شکل گرفت؟
در دوره ناصرالدینشاه اولین تشکیلات فراماسونری با عنوان «فراموشخانه» را ملکمخان تأسیس کرد. از ویژگیهای ملکمخان؛ مدیریت قوی، اطلاعات قوی از فرهنگ غرب و قلم و بیان زیبا بود. نوشتههایی که بیش از ۱۲۰ سال از آن میگذرد، اما وقتی الان خوانده میشود، خواننده تصور میکند که یک نویسنده امروزی نوشته است! او از ارامنه اصفهان بود. پدرش میرزا یعقوب کارمند سفارت روسیه است. لذا او از ۱۱ سالگی در اروپا درس خوانده بود.
وقتی فراموشخانه را تأسیس میکند سه دسته به این تشکیلات میپیوندند. یک دسته جاسوسهای انگلیسی بودند که از پیش ماسون یا مرتبط با ماسونیها بودند. دسته دوم شاهزادهها و دولتمردان بودند و سومین دسته هم منورالفکرها یا تحصیلکردگانی بودند که فکر میکردند تشکیلات فراماسونری سبب پیشرفت میشود؛ زیرا میرزا ملکمخان با شعار آزادی، برابری و برادری آمده بود و این شعار آزادی از قید تعصبات و تقیدات مذهبی را مطرح کرد. مبانی ایدئولوژی تشکیلات فراماسونری اصالتاً اومانیسم بود. یعنی اصالت انسان در برابر اصالت دین، خدا و مذهب است و اصل را بر انسانمحوری قرار میدهد. روشنفکران آن موقع فکر میکردند که این آزادی ایران را به اروپا تبدیل خواهد کرد.
وقتی فراموشخانه تأسیس میشود، ملاعلی کنی یکی از مجتهدان تهران، پیامی به ناصرالدینشاه میدهد که این فرد که به ایران آمده است چه چیزی به زبان میآورد؟ او وقتی ترقی و اصول آدمیت را مطرح میکند، یعنی دین حضرت ختمی مرتبت ناقص است و او میخواهد چیز دیگری بگوید. اینکه میگوید آزادی، منظورش آزادی از قید اعتقادات دینی است؛ لذا ملاعلی کنی به ناصرالدینشاه میگوید اگر جلوی این تشکیلات را نگیری من آن را خواهم بست! تو اگر نگران حکومتت نیستی، من نگران اسلام و جامعه اسلامی هستم!
به هر صورت با فشار ملاعلی کنی، فراموشخانه بسته میشود. پس از بسته شدن فراموشخانه بلافاصله «عباسقلیخان قزوینی» که بعداً به آدمیت مشهور میشود «جامع آدمیت» یا «مجمع آدمیت» را تشکیل میدهد. در این تشکیلات ۳۰۰ نفر عضو میشوند و به عنوان انجمنهای مخفی شروع به فعالیت میکنند و دیگر در مکانهای عمومی فعالیت خود را ادامه نمیدهند و هر کدام با نامگذاری فرعی بر روی انجمنهای خود به فعالیت مشغول میشوند. ملکمخان با تهدید ملاعلی کنی به اروپا میرود و از آنجا به فعالیت خود ادامه میدهد و کار را مدیریت میکند و عباسقلیخان آدمیت که پدر همان فریدون آدمیت است، نشریات و جزواتش را در ایران منتشر میکند.
وقتی انقلاب مشروطه به وجود میآید، بلافاصله انگلیسیها «لژ بیداری» را شکل میدهند. لژ بیداری در حقیقت از مشروطه تا پایان دوره رضاشاه حکومت را در دست داشت و برنامهریزی فرهنگی، سیاسی و همه امور دست اینها بود. وقتی چهرههای اعضای لژ بیداری مورد بررسی قرار میگیرند، مشاهده میشود افرادی مانند؛ سیدحسن تقیزاده، محمدعلیخان تربیت، حسینقلیخان نواب و... تا آخر در این تشکیلات باقی ماندند و پس از سقوط رضاخان و مرگ محمدعلی فروغی، تشکیلات با مدیریت پسرش تا پیروزی انقلاب ادامه دارد. ولی از زمانی که آمریکاییها آمدند به او میدان نمیدهند؛ لذا به تدریج فعالیتهای لژ بیداری کمرنگ میشود.
*به جز لژهای فراماسونری، خط نفوذ از چه طرق دیگری دنبال میشد؟
این تشکیلات فراماسونری در حقیقت یک ابزار است. از سویی، انگلیسیها در کنار اینگونه از تشکیلات، جریانسازی شبهدینی کردند. به واقع با هدف تفرقهافکنی و تحریف به ایجاد فرق مذهبی بدلی رو آوردند! جریاناتی مثل «اسماعیلیه آقاخانیه» را ایجاد کردند که هیچ ربطی هم به جریان اسماعیلیه «حسنعلیشاه» ندارد؛ زیرا حسنعلیشاه حاکم کرمان و سیستانوبلوچستان بود و به دستور انگلیسیها به دنبال جدا کردن این منطقه افتاد و یک سال و نیم به کشتار، جنایت و خیانت پرداخت، اما موفق نشد! جالب است بدانید هر موقع نیروهای ایران در زمان فتحعلی شاه میرفتند او را دستگیر کنند، زودتر آن منطقه را ترک کرده بود! و معلوم میشد که این جریان را انگلیسیها مدیریت و هدایت میکنند! او وقتی که در کرمان شکست میخورد به هندوستان میرود و در هندوستان امام فرقه اسماعیلیه میشود؛ لذا این افراد در هندوستان نیز در حقیقت ابزار انگلیس بودند که البته هنوز هم هستند و در انگلستان دانشگاه و مرکز تحقیقات دارند. همچنین در ایران هم نفوذ داشتند و در زمان شاه هم امکاناتی به آنها داده شد که فرقه «شیخیه» را ایجاد کردند.
فرقه شیخیه را هم هدایت کردند به سمت بابیگری! سیدکاظم رشتی وابسته به سیاست انگلیسها بود و هنوز معلوم نیست اهل کجا بود. جالب است بدانیم که وقتی وهابیها به کربلا حمله میکنند به همه جا حمله میکنند، به جز حوزه درس سیدکاظم رشتی! پس از آن بابیگری، ازلیگری، بهائیگری را داریم که همه آنها با حمایت بیگانگان و به طور خاص انگلیسیها در ایران قدرت یافتند. آخرین دینی هم که آنها درست کردند، دین کسروی بود که دوام نیاورد.
دراویش را هم میتوان جزء اینها به شمار آورد. ما شاهد ۸۶ قطب دراویش در دوره قاجار هستیم که دائم بین ایران و هندوستان در رفت و آمد بودند و عموماً هم موضوع جدایی دین از سیاست را مطرح میکردند. (البته سندی از برخی از آنها که در هندوستان بودند وجود ندارد، زیرا این مسائل برای زمانی است که هندوستان در استعمار انگلستان بود) برای نمونه «انجمن صفی علیشاهی» را داریم که اینها فراماسونر هم بودند. یعنی «انجمن اخوت» یک تشکیلات فراماسونری بود. پس از مرگ صفی علیشاه، علیخان ظهیرالدوله بر سر کار آمد، سپس عبدالله انتظام که رئیس شرکت ملی نفت بود به ریاست این انجمن منصوب شد و بقیه هم از مقامات ارتشی و امرای ارتش بودند. خود دراویش هم در دوره رضاشاه و محمدرضاشاه مرتبط با دربار بودند، ولی اسنادی از آنها منتشر نشد، اما تفکر و عملکرد آنها در جهت استعمار بود.
* حزب صهیونیسم چگونه شکل گرفت؟
یکی از اقدامات عجیبی که نشاندهنده فعالیت جریانهای نفوذ در کشور است و کمتر مورد بررسی قرار گرفته، شکلگیری حزب صهیونیسم در ایران است. اگر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در نظر گرفته شود، پس از ۲۶ یا ۲۷ روز از آن کودتا، جریان صهیونیستی در ایران اعلام موجودیت کرد! پیش از آن سیدضیاء و روزنامه شرق و رعد او وابسته به انگلیسها و صهیونیستها بود، ولی به صورت رسمی (مطابق آنچه در اسناد و روزشمار تاریخ ایران منتشر شده در مؤسسه مطالعات و پژوهشهای علوم سیاسی آمده است) حزب صهیونیسم در اول فروردین۱۳۰۰ تأسیس شد. این حزب در ابتدا نامهای به امور خارجه مینویسد که ما حزب خارجه خود را تأسیس کردهایم، ما را به رسمیت بشناسید. دو هفته بعد دوباره نامهای به امور داخلی کشور(وزارت کشور) میدهد و میگوید؛ چرا ما را به رسمیت نشناختهاید؟! در حالی که ما در سراسر ایران شعبات خود را راهاندازی کردهایم.
در سال ۱۳۰۲ در فرانسه کنگره صهیونیستها برگزار میشود که رئیس آن یک ایرانی است که تابعیت فرانسه را پذیرفته است. رئیس این کنگره نامه 12 صفحهای برای دولت ایران ارسال میکند و از دولت ایران میخواهد در ایران محفلها و تشکلهای صهیونیستی تأسیس کند.
*درباره جاسوسی مستقیم دستنشاندههای انگلیسی در این دوران نیز اسنادی ثبت شده است؟
حضور جاسوسانی که مستقیم تحت تربیت دستگاه جاسوسی بریتانیا بوده و وارد ایران شدند نیز جریان مستقلی است که در بحث نفوذ باید مورد توجه قرار گیرد. برای نمونه در این دوره به «مان کی جی» جاسوس انگلیسی برمیخوریم که از اوایل دوره ناصرالدینشاه به بهانه سرپرستی زرتشتیان به ایران میآید که اینها را سامان بدهد. باید به یاد داشته باشیم که مجموعه «پارسیان هند» ابزار استعمار انگلیس بودند. مان کی جی ارتباط فراوانی با رجال میگیرد و به اصطلاح با تشکیلات فراماسونری مرتبط میشود.
بلافاصله پس از او «اردشیر جی» در سال ۱۲۷۲ میآید و تا سال ۱۳۱۱ در ایران میماند. او با بهائیان و فراماسونریها و اکثر و رجال ارتباط دارد. او به «اردشیر ریپورتر» هم معروف است، چون پدر او هم روزنامهنگار انگلیسیها در هندوستان و هم از زرتشتیان آنجا بود. بعد از او هم پسرش «اردشیر شاپور ریپورتر» فعالیت میکنند تا انقلاب شکل میگیرد. این فرد در عین حالی که جاسوس امآی 6 و در ایران فعال است، فعالیتهای اقتصادی رانتخوارانه خود را نیز دنبال کرده و ثروتی بر هم میزند. برای نمونه در سال ۱۳۵۳ روزنامهها اعلام میکنند که شاپور ریپورتر در وارد کردن شکر ۳۰۰ میلیون تومان سوءاستفاده کرده است! با انتشار این خبر او برای اعتراض نزد اسدالله علم میرود و میپرسد به چه علت این موضوع را رسانهای کردهاند؟! وقتی همه استفاده میکنند من هم استفاده میکنم! علم هم میگوید اعلیحضرت گفته است! (البته این اقدام آمریکاییها بود که میخواستند به انگلیسیها ضربه بزنند) ریپورتر نیز نگاهی به علم میاندازد و به او میگوید که میخواهم خاطرات پدرم را چاپ کنم!! علم هم به او میگوید صبر کن تا به اعلیحضرت بگویم! علم این موضوع را به شاه میگوید. شاه در واکنش به این پیشنهاد با اضطراب میپرسد برای چه میخواهد خاطرات پدرش را چاپ کند؟! بعد از آن صحبتهایی مطرح میشود که علم از چاپ آن کتاب منصرف میشود.
لطفا در مورد نفوذ روسیه نیز مقاله بنویسید