شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۷:۰۳
انى احامى ابدا عن دینى

حضرت ابالفضل العباس(ع) به روایت لهوف

امـام با کمـر خمیده کنار نعش برادر ایستاد و فرمود: الان کمرم شکست و چاره ام از هم گـسست / زینب سلام الله عـلیها دستها را بر سینه نهاد و فریاد مى کشید برادر عباس پس از تو ما دیگر احترامى نداریم .
کد خبر : ۳۸۲۳۷۳
گروه فرهنگی صراط: السّلام عـلى ابى الفـضل العـباس بن امیرالمؤ منین المواسى اخاه بنفسه الاخذ لعذه من امسه ، الفادى له ، الواقى السّاعى الیه بمائه المقطوعة یداه لعن اللّه قاتله یزید بن الرّقاد الجهنى و حکیم بن الطّفیل الطّائى .
 سلام بر ابالفضل فرزند امیرالمؤمنین که با جانش با برادر مواسات و از دنیایش براى آخـرت استـفـاده کرد و خـود را فـداى برادر نمـود، و براى تـحصیل آب تمام کوشش خود را بکار برد تا دستهایش در این راه قطع شد خدا یزید بن رقاد جهنى و حکیم بن طفیل طائى قاتلانش را لعنت کند.


شخصیت حضرت اباالفضل

حضرت ابالفـضل العـباس فـرزند امـیر مـؤ مـنان عـلیه السلام در سال 26 هجرت از ام البنین فـاطمـه بنت حزام بن خالد بن ربیعه متولد گردیده مدت چهارده سال با پدر بزرگوارش زندگى کرد و در جنگ صفین در رکاب پدر حضور داشت لیکن به او اجازه مـیدان داده نمـى شد و مـدت بیست و چـهار سال با برادرش حضرت امام مجتبى زیست و با برادرش حسین علیه السلام سى و چهار سال زندگى کرد.

حضرت ابالفضل از بس زیبا بود او را قمر بنى هاشم مى نامیدند، عباس ‍ مردى قوى ، شجاع سوارى تنومند که بر اسبان قوى هیکل سوار مى شد پاهایش به زمین مى کشید از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: کان عمنا العباس نافذ البصیرة ، صلب الایمان جاهد مع ابى عبدالله علیه السلام و ابلى بلاء حسنا و مضى شهیدا.  عموى ما عـباس با بصیرت و آینده نگر و در ایمان استوار بود همراه حضرت ابى عبدالله الحسین علیه السلام جهاد کرد و امتحان خوبى داد تا به شهادت رسید.

روزى حضرت عـلى بن الحسین امام سجاد علیه السلام چشمش به عبیدالله پسر حضرت ابالفضل افتاد با دیدنش گریان شد و فرمود:

بر پـیامـبر روزى سخـت تر از روز احد نگذشت که در آن روز عمویش ‍ حمزه سیدالشهدا شهید شد و بعد از آن روز موته بود که پسر عمویش ‍ جعفر شهید شد. و لا یوم کیوم الحسین عـلیه السلام ازدلف الیه ثـلاثـون اءلف رجل یزعـمـون انّهم مـن هذه الامّة کلّ یتقرّب الى اللّه عزّوجلّ بدمه و هو یذکّرهم باللّه فلا یتّعظون حتّى قتلوه بغیا.

لیکن هرگـز مـانند روز عاشوراى حسینى پیش نیامده که سى هزار نفر او را محاصره کردند و همـه خـود را از امت جدش رسول خدا بحساب مى آوردند و با کشتن فرزند پیامبر تقرب بخدا مى جستند و حسین هر چند خدا را به آنان تذکر داد متنبه نشدند تا آنکه به ظلم و ستم شهیدش ‍ کردند.

سپـس فرمود: رحم اللّه عمّى العباس فلقد آثر و اءبلى و فدى اءخاه بنفسه حتّى قطعت یداه فـاءبدله اللّه عـزّوجلّ مـنهمـا جناحین یطیر بهمـا مـع المـلائکة فـى الجنّة کما جعـل لجعـفـر بن ابى طالب علیه السلام و انّ للعباس ‍ عندالله تبارک و تعالى منزلة یغبطه بها جمیع الشّهداء یوم القیامة

سپـس فـرمـود خدا عباس را مشمول رحمت خویش گرداند که ایثار کرد و خود را به مشقت افکند تا جان خود را فداى برادرش کرد و در این راه دستهایش قطع شد، خداوند بجاى دو دست ابى الفـضل دو بال به او عنایت فرمود که در بهشت با فرشتگان پرواز مى کند چنانکه براى جعفر طیار قرار داد و براى عباس نزد خداوند تبارک و تعالى مقامى است که تمام شهداء در روز قیامت غبطه مقام او را مى خورند.


شمر براى حضرت ابى الفضل و برادران امان نامه مى گیرد

شب عاشورا شمـر که از قـبیله کلاب است و ام البنین نیز از همین قبیله است براى آنکه جنگ ساده تر و آسان خاتمه پذیرد به ابن زیاد پیشنهاد کرد: خواهرزاده هاى ما با حسینند اگر امان نامه اى براى آنان بدهى بجا و شایستـه است عـبدالله بن ابى المـحل نیز که برادرزاده ام البنین مـادر حضرت ابالفضل بود برخاست و خواسته شمر را تکرار و تاءیید نمود.

ابن زیاد براى حضرت ابالفضل العباس و برادرانش امان نامه نوشت و تسلیم شمر نمود شمر در برابر سپاه حسین علیه السلام ایستاد و فریاد کرد: این بنو اختنا العباس و اخوه .

کجایند خواهرزاده هاى ما عباس و برادرانش ؟

حضرت ابالفضل و برادرانش نزدیک شمر شدند، و پرسیدند: از ما چه مى خواهى ؟

ـ شما در امانید.

ـ خدا تو را و امانت را لعنت کند! آیا ما در امانیم و براى حسین پسر پیغمبر امان نیست . دشمـن خـدا مـى خـواهى که برادر و سید و سرورمان را رها کنیم و به اطاعت لعین فرزند لعین در آئیم ؟


عباس پیشقدم اهلبیت و یاران

شب عاشورا وقـتـى که جمعیت رفتند حسین علیه السلام خطاب به بنى هاشم فرمود: شما هم بروید و مـرا با این جمعیت واگذارید که با غیر من کارى ندارند هنگامیکه سخنان امام علیه السلام بپایان رسید ابالفضل العباس آغاز سخن نمود و گفت : براى چه برویم و شما را رها کنیم آیا براى اینکه بعد از شما زنده بمانیم ؟ خدا هرگز آن روز را نیاورد که بعد از تو زنده باشیم .


قمر بنى هاشم در میدان کارزار

جناب ابوالفضل العباس وقتى برادران خود را به میدان فرستاد و به شهادت رسیدند و امـام عـلیه السلام دیگـر یار و یاورى نداشت بخدمت برادر آمد و اجازه میدان خواست ، امام عـلیه السلام فرمود: انت حامل لوائى .  تو پرچمدار منى

اگر کشته شوى دشمن بر من چیره مى شود.

ابالفضل عرض کرد: برادر سینه ام تنگ شده و از زندگى سیر گشته ام .

امـام فـرمـود: حال که عـزم رفـتـن به مـیدان کارزار دارى قـدرى آب براى این اطفال که از شدت عطش فریادشان بلند است بیاور.

سقـاى کربلا مـشک آب بدوش افـکند و سوار بر اسب شد و در مقابل لشکر دشمن ایستاد و پس از نصیحت مردم ، به ابن سعد خطاب کرد و فرمود:

پـسر سعـد! این حسین و پـسر دخـتـر رسول خـدا است که شمـا همـه یاران و اهل بیت او را کشتـید، زنان و فرزندانشان تشنه اند آنها را آب بدهید که دلهاى آنان از تـشنگى مى سوزد و مع ذلک مى گوید: مرا رها سازید تا به روم یا هند بروم و عراق و حجاز را به شما واگذارم .

همـه سپـاه در سکوت فرو رفتند، شمر ملعون صدا زد: پسر ابو تراب اگر همه دنیا را آب بگـیرد و در اخـتـیار مـا باشد یک قـطره به شما نمى دهیم مگر آنکه بیعت یزید را بپـذیرید.

قـمـر بنى هاشم از آنان ماءیوس شد و به نزد برادر برگشت و طغیان و سرکشى دشمـن را به عـرض امـام رسانید ولى در همـین حال صداى العـطش العـطش ، المـاء المـاء کودکان بلند شد، ابالفـضل نگاهى به چهره کودکان افکند مشاهده کرد لبها از کثرت تشنگى خشک و چهره ها تـغـییر کرده آب بدنشان تـمـام شده و مـشرف به مـرگـند لذا بدون تاءمل شتابان بسوى شریعه برگشت و چون برابر نگهبانان شریعه فرات رسید به آنان حمله کرد و آنها را از شریعه دور گردانید و وارد شریعه فرات شد و مشک را پر آب کرد سپس کفى از آب برگرفت و خواست بنوشد که بیاد تشنگى برادر افتاد: و اعترف مـن المـاء غـرفـة ثـمّ ذکر عـطش الحسین عـلیه السلام فـرمـى بها و قال :


یا نفس من بعد الحسین هونى
و بعده لا کنت ان تکونى
هذا الحسین وارد المنونى     
 و تشربین بارد المعین .


عباس زندگى بعد از حسین خوارى است مبادا بعد از او زنده بمانى .
حسین از تشنگى نزدیک به مرگ است و تو آب گوارا مى آشامى .

آب را بر روى آب ریخـت و از شریعه خارج شد، نگهبانان و موکلین شریعه اطرافش را گرفتند و قمر بنى هاشم در حالیکه به آنها حمله مى کرد این رجز را مى خواند:

لا ارهب الموت اذا الموت زقا    
حتى اوارى فى المصالیت لقى
نفسى لسبط المصطفى الطهر وقا     
انّى انا العباس اغدو بالسّقا
و لا اخاف الشّرّ یوم الملتقى


 
وقتى کبوتر مرگ بالاى سرم پرواز کند از مرگ نمى هراسم تا شمشیرهاى کشیده مرا در بر گیرند.

زیرا جانم را فداى سبط پیامبر برگزیده پاکیزه مى کنم ، من عباسم که لقب سقا به من داده شده است و از سختى جنگ ترس و واهمه اى ندارم .

در این هنگـام که دشمـن از برابر ابالفـضل العـباس مـى گـریخـت و تـاب تحمل ضرب شصت او را نداشت ، زید بن ورقاء حنفى که در پشت درخت کمین کرده بود دست راست قـمر بنى هاشم را قطع نمود و آن جناب پرچم و شمشیر را بدست چپ گرفت و چنین رجز خوانى نمود:

و الله ان قطعتم یمینى     
انى احامى ابدا (( دائما )) عن دینى
و عن امام صادق الیقین     
 نجل النبى الطاهر الامین


  بخدا سوگند اگر چه دست راستم را قطع نمودید من پیوسته از دینم حمایت مى کنم و همـچـنین از امـام راستـین که بحق و یقـین فرزند پیامبر پاکیزه و امین است حمایت خواهم کرد.

آنگاه حکیم بن طفیل سنبسى از کمین بر آمد و دست چپ عباس علیه السلام را قطع کرد قـمر بنى هاشم پرچم را به سینه چسبانید (چنانکه جعفر طیار در موته پس از قطع دستهایش پرچم را به سینه چسباند) و این رجز را مى خواند:

یا نفس لا تخشى من الکفار     
و اءبشرى برحمة الجبار
مع النبى السید المختار     
 قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا ربّ حرّ النّار



عباس از کفار بیم و هراسى نداشته باش که ترا به رحمت پروردگار جبار و همنشینى با پـیامبر بزرگ و برگزیده بشارت باد، خدایا اینان به ستم دستم را قطع نمودند پس حرارت آتش را به آنها بچشان .

در بعضى از مقاتل آمده که ابالفضل بعد از آنکه دستهایش قطع شد مشک را به دندان گـرفت و به مرکب فشار مى آورد که سریع حرکت کند و تمام همش این بود که آب را به لب تـشنگـان حرم برسان که ناگاه تیرى بر مشک آب اصابت کرد و آب بر روى زمین ریخت در این موقع که ابالفضل ناامید شد متحیر در وسط میدان ایستاده بود که مردى از قـبیله تمیم از فرزندان ابان بن دارم با عمود آهنین به فرق مبارکش نواخت که از اسب به زمین افتاد.

و نادى باعلى صوتة : ادرکنى یا اخى .

 با صداى بلند فریاد زد: برادر مرا دریاب .

امـام عـلیه السلام خـود را به نعـش برادر رسانید و او را دست بریده و چهره مجروح و شکسته و چشمان تیر خورده یافت .

فـوقـف عـلیه مـنحنیا و جلس عـند راءسه یبکى حتـّى فـاضت نفـسه و قال : الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى .

امـام با کمـر خمیده کنار نعش برادر ایستاد و چون قدرت ایستادن نداشت در کنارش بر زمـین نشست و شروع کرد به گـریه کردن تـا ابالفـضل جان به جان آفرین تسلیم کرد آنگاه فرمود: الان کمرم شکست و چاره ام از هم گـسست .

حسین که نمـى تـوانست بدن حضرت ابالفـضل را به خـیمـه گـاه ببرد با حالتى افسرده و چشمانى اشکبار بسوى خیمه ها برگشت ، سکینه به استقبال پدر آمد، پرسید: این عمّى ؟ عمویم چرا نیامد؟ فرمود: شهید گردید.

زینب سلام الله عـلیها که این خبر را شنید غمهاى دنیا بر او هجوم آورد و دستها را بر سینه نهاد و فریاد مى کشید

واخاه ، وا عبّاساه وا ضیعتنا بعدک .

برادر عباس پس از تو ما دیگر احترامى نداریم .


على علیه السلام براى روز عاشورا زمینه سازى مى کند

در کتـاب عـمـده سید داودى آمـده است که امـیرالمـؤ مـنین عـلیه السلام به برادرش عـقـیل که عالم به انساب عرب بود و زن و مرد عرب را مى شناخت فرمود: زنى برایم در نظر بگـیر که فـرزند و نواده شجاعان باشد تا از او پسرى شجاع و دلاور نصیبم گردد.

عـقـیل عـرض کرد: چـرا از فـاطمـه دختر حزام بن خالد کلابیه غافلى که در میان عرب از پـدران او شجاعـتـر و نیرومـندتر وجود ندارد چنانکه درباره پدران او لبید در برابر نعمان منذر پادشاه حیره مى گوید:


نحن بنو ام البنین الاربعة    
 و نحن خیر عامر بن صعصعة
الضاربون الهام وسط المجمعة



یعنى ما فرزندان ام البنین چهارگانه ایم و ما بهترین مردان عامر بن صعصعه ایم که در وسط اجتماع دشمن شمشیرهایمان را بر فرق دشمنان وارد مى کنیم .

و هیچکس ادعاى او را رد نکرده است و ملاعب الاسنه از قبیله اوست که در عرب اشجع از او دیده نشده است و طفیل فارس قرزل و فرزندش ‍ عامر مزنوق از این قبیله اند.

عـلى عـلیه السلام فـاطمه کلابیه را تزویج کرد و فرزندانى شجاع بوجود آورد که ابالفـضل اولین فـرزند ام البنین است که شجاع و قوى و سوارکار ماهرى بود و از نظر ظاهر هم بسیار زیبا و رشید بود که بر اسبهاى قوى پیکر سوار مى شد پاهایش به زمین مى کشید.


عباس ناجى یاران حسین علیه السلام

مورخین نقل کرده اند چون جنگ میان دو لشکر به شدت خود رسید عمر بن خالد و غلامش سعد و مـجمـع بن عـبدالله و جنادة بن الحارث از یاران حسین علیه السلام چهار نفرى به سپاه عـمـر سعـد حمـله کردند، سپـاه دشمن آنها را محاصره کرد و در میان آنان تفرقه افکند و نزدیک بود همه را یک جا به شهادت برسانند.

حسین عـلیه السلام برادرش ابالفضل را خواند و او را فرمود برو آنان را نجات ده حضرت یک تنه به دشمن حمله کرد و یاران امام را درحالیکه جراحاتى بر تن داشتند از چـنگ دشمـن نجات داد و خـواست آنها را به خـدمـت امـام بیاورد ایشان از برگـشتن از قـتـال امـتـناع نمـودند و به جنگ پـرداخـتـند و ابى الفـضل نیز از آنان دفـاع مـى کرد تـا به شهادت نائل شدند، آنگـاه حضرت ابالفـضل بخدمت برادر بازگشت و واقعه را گزارش ‍ نمود.


ام البنین در سوک فرزندان

ام البنین مـادر حضرت ابالفضل بعد از واقعه عاشورا هر روز دست عبیدالله فرزند قمر بنى هاشم را مى گرفت و به بقیع مى رفت و آنچنان گریه میکرد که در و دیوار را به گـریه مـى آورد حتى مروان حکم با آن شقاوت و عداوتى که با خاندان پیامبر داشت بر او مـى گـذشت در اثـر مـرثـیه مـادر ابالفـضل مى ایستاد گریه مى کرد از جمله اشعـارى که به ام البنین نسبت مـى دهند اشعـار ذیل است :


یا مـن راى العـباس کر عـلى جمـاهیر النقـد     
 و وراه مـن ابناء حیدر کل لیث ذى لبد
انبئت ان ابنى اصیب براءسه مـقـطوع ید     
ویلى عـلى شبلى امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فى یدیک لما دنى منه احد

 
 اى کسانیکه دیده اید عباس را که بر گله گوسفندان حمله مى کرد و پشت سرش فرزندان حیدر کرار که هر یک شیرى شجاع اند.

 به مـن خـبر دادند که عـمود آهنین بر سر فرزندم زده اند دلها براى شیر بچه ام بسوزد که عمود را وقتى بر سرش زدند که دستهایش قطع شده بود.

که اگر شمشیر در دستت بود هیچ کس جرئت نزدیک شدن با تو را نداشت .

و این اشعار نیز از اوست :

 
لا تدعونى ویک ام البنین     
تذکرینى بلیوث العرین
کانت بنون لى ادعى بهم     
الیوم اصبحت و لا من بنین
اربعة مثل نور الربى     
قدوا صلوا الموت بقطع الوتین
یا لیث شعرى اءکما اخبروا     
بان عباسا قطیع الیمین


دیگر مرا ام البنین مخوانید که مرا به یاد شیر بچه هایم مى افکنید.

تـا وقـتى که چهار پسر داشتم ام البنین بودم ولى امروز دیگر پسرانى ندارم که کنیه ام البنین بر من استوار باشد.

چهار پسر داشتم که مانند ستارگان مى درخشیدند و همه با قطع رگهاى گردنشان به مرگ پیوستند.

 اى کاش مـى فـهمـیدم همـانطور خـبر دادند آیا دست راست عـباس قطع شده است ؟