شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۶ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۰

آرزوی رهبری در سیستان که محقق نشد

رهبر انقلاب در خاطره‌ای درباره دوران تبعیدشان در شهرستان ایرانشهر، به منطقه خوش آب و هوایی به نام «ریکه پوت» اشاره کرده و از خواسته‌ای سخن می‌گویند که هیچ یک از استانداران سیستان و بلوچستان، نتوانستند محقق کنند.
کد خبر : ۲۹۱۱۲۸
صراط: میزان نوشت: رهبر انقلاب در خاطره‌ای درباره دوران تبعیدشان در استان سیستان و بلوچستان و شهرستان ایرانشهر، به منطقه خوش آب و هوایی به نام ریکه پوت اشاره کرده و می‌گویند: من فراموش نمی‌کنم وقتی که ایرانشهر بودم، یک بار با لباس بلوچی با ماشین به طور قاچاق از ایرانشهر به زاهدان می‌رفتم، تا مسافری را که از خانواده‌ی ما به زاهدان آمده بود، بیاورم. من به طور قاچاق تردد می‌کردم؛ زیرا مجاز نبودم که این راه را بروم. یک تبعیدی دیگر هم از اهل نقده پهلوی من سوار بود؛ او را هم با خودم می‌بردم.
 
وقتی که می‌رفتیم، من در راه همین‌طور به این دشت‌های افتاده و بدون استفاده نگاه می‌کردم؛ می‌دانید که آن منطقه، یک مقدار کوهستانی و یک مقدار هم دشت‌های بازی است که کمتر دشتی به آن خوبی هست؛ دشت‌های صاف و مسطح، که واقعاً برای زراعت خیلی خیلی مناسب و مساعد است. این دشت‌ها پُر از بوته‌های علف است؛ یعنی کاملاً حاکی از وجود رطوبت در زمین‌هاست که بوته‌های علف زیادی را ایجاد کرده است.
 
در آن‌وقت‌ها با این‌که واقعاً هیچ امید نقدی هم در دل نداشتیم، اما درعین‌حال همین‌طوری در حال تبعید، به شوخی- که در آن ایام از این شوخی‌ها با دوستان و رفقا می‌کردیم- به همراهم گفتم: ان‌شاءالله در تشکیلات آینده، تو را استاندار بلوچستان می‌کنیم؛ به شرط این‌که این زمین‌ها را مثل «ریکه پوت» بکنی! «ریکه پوت»، باغی در نزدیک ایرانشهر است که یک‌وقت ایتالیایی‌ها - حدود سی، چهل سال قبل از این - آمدند آن‌جا را سرسبز کردند؛ که وقتی انسان وارد «ریکه پوت» می‌شود، خیال می‌کند مازندران است. واقعاً «ریکه پوت» مثل مازندران است.
 
درخت اکالیپتوس آن‌جا، بیست متر ارتفاع دارد! ما همیشه اکالیپتوس را دو متر، سه متر، چهار متر دیده بودیم؛ اما در آن‌جا این درخت بیست متر ارتفاع داشت! آن منطقه از لحاظ عظمت استعداد، چیز عجیبی است. یا مثلاً در آن‌جا گوجه‌فرنگی به‌قدر یک گرمک یا طالبی می‌رویید! البته چون نمی‌توانستند استحصال کنند، آن را دور می‌ریختند. یک مقدارش را آب می‌گرفت، و یک مقدار دیگر را به‌زور به ماها و به دوست و آشناها و به مردم شیعه‌ی آن‌جا می‌دادند؛ غالبش را هم دور می‌ریختند. یا مثلاً پیازهای محصول آن‌جا را برای ما می‌آوردند، که به قدر یک طالبی بود؛ مبالغه نیست! غرض، من به همراهم گفتم که وقتی استاندار این منطقه شدی، باید این‌جا را مثل «ریکه پوت» بکنی؛ و این می‌شود. متأسفانه نه او - که البته توان این کارها را نداشت - بلکه آن استاندارهایی هم که بعد از تشکیلات جدید گذاشتیم، واقعاً هیچ‌کدام نتوانستند یک «ریکه پوت» دیگر در آنجاها درست کنند.