شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۶ تير ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۹

عليخانی قصه «آن ٢٣نفر » را تمام كرد

احسان عليخانی در نهمین روز از ماه مبارك رمضان قصه ناتمام «ماه عسل» را تمام كرد.
کد خبر : ۲۴۶۶۱۰
صراط: شب گذشته در نهمین روز از ماه مبارك رمضان دفتر نهم ماه عسل پیش روی چشمان مخاطبان ورق خورد.

علیخانی طبق روال شبهای قبل، پس از سلام به هم وطنان دوست داشتنی و مهربان خود، افزود: طاعتتان قبول و این حال خوب و لحظات عرفانی نوش جانتان باشد.

پس از پخش آیتم روز گذشته كه اختصاص به قصه ی 23 اسیر نوجوان ایرانی  در رژیم بعثی عراق داشت علیخانی از مخاطبان خواست تا ادامه ی ماجرای دیروز  را امروز دنبال كنند.

در هشتمین روز ماه عسل تنها٢١نفر از این افراد كه در این عملیات اسیر شده بودند در برنامه حضور پیدا كردند چرا كه یك نفر از آنها شهید و دیگری به خاطر كسالت نتوانسته بود در برنامه حاضر شود.

یوسف زاده یكی از این افراد، داستان اسارت نه ساله خودشان را در كتابی به نام «آن ٢٣نفر » به چاپ رسانده بود.

داستان این ٢٣نفر بدین گونه بود كه آنها در سن نوجوانی همه به طریقی از شهرهای مختلف به جبهه می روند اما در عملیات بیت المقدس به اسارت رژیم بعثی عراق در می آیند. هنگام فیلمبرداری از این زندان صدام متوجه حضور افراد كم سن و سال در بین اسیران می شود بنابراین صدام دستور می دهد كه از بین ٢٠٠نفر اسیر این ٢٣نفر را كه رنج سنی شان بین ١٣تا ١٩سال بوده را جدا كنند.

طبق نقشه و برنامه ریزی  برای این  ٢٣نفر كفش و لباس شیك می خرند و آنها را به شهربازی می برند و شوی تبلیغاتی به راه می اندازند،صدام به همراه دخترش یك جلسه با این ٢٣نفر تشكیل می دهد و در ان جلسه دستور یك عكس دسته جمعی می دهد تا از ان به عنوان شوی تبلیغاتی استفاده كند.

بنابراین وقتی این ٢٣نفر از قصر به زندان نمور بغداد باز می گردند احساس  گناه می كنند و دست به اعتصاب غذا می زنند و سه شرط برای رژیم بعثی عراق تعیین می كنند؛ اول اینكه تبلیغات را متوقف كنند دوم نماینده صلیب سرخ را دیدار كنند  و در آخر اینكه انها را به اردوگاه بازگردانند چراكه می خواستند آبروی ایران را حفظ كنند اما رژیم بعثی عراق بچه های كوچكتر را شكنجه می كند تا آنها از اعتصاب غذا منصرف شوند اما در اینجا قصه ی مهمانان بدلیل كمبود زمان ناتمام ماند و حال ادامه ی ماجرا را اینبار از زبان هفت نفر از آن ٢٣نفر:

با شروع اعتصاب غذا ،رژیم بعثی عراق سعی می كند با شكنجه  این نوجوانان را از اعتصاب غذا منصرف  كند ولی یكی از شرطهای اصلی این ٢٣نفر این بود كه باید یك قرار ملاقات با (ژنرال قدوری )ریس كل اسرای ایرانی در عراق داشته باشند كه تعیین  این شرط برای ابووقاس  بسیار برخورنده بوده بنابراین شكنجه ها ادامه پیدا می كند تا اینكه روز سوم حال دوتا از بچه ها بد می شود و آنها با نقشه اعلام می كنند این دو نفر مردند. بنابراین طبق این نقشه قرار ملاقات با ژنرال قدوری گذاشته می شود. چند نفر از نوجوانان را برای مذاكره نزد او می بردند ولی با توجه به راهنمایی های (ملاصالح )مترجم عراقی ها كسی را به عنوان لیدر گروه انتخاب نمی كنند و حتی وعده ی آنها را من باب اینكه پس از صرف غذا شما را به اردوگاه خواهیم برد را نمی پذیرند. بنابراین مذاكرات شكست می خورد و آنها تهدید و اعلام می كنند كه این ٢٣نفر از این لحظه حتی حق آب خوردن و دستشویی رفتن هم ندارند. در روز چهارم حال آن دونفر واقعا وخیم می شود و آنها را به بیمارستان منتقل می كنند ولی کسی اعتصاب غذای خود را در بیمارستان هم نمی شكنند تا اینكه روز پنجم ابووقاص اعلام می كند كه شما را به اردوگاه می بریم و بالاخره این ٢٣نوجوان در اعتصاب غذا پیروز می شوند. در واقع این ٢٣نفر برای رسیدن به آرمانها و اهدافشان با همدیگر پیمان مرگ بسته بودند.

بعد از پخش پیام های بازرگانی ملاصالح اهل آبادان كه مترجم عراقی ها بوده به جمع مهمانان اضافه می شود داستان او بدین شرح بود كه:

ملاصالح در زمان قبل انقلاب  در زندان به سر می برده بنابراین با یك زندانی عراقی به نام محمد الزاوی آشنا می شود سالها بعد كه ملاصالح در عراق اسیر می شود بدلیل  آشنایی با محمد الزاوی كه حال از افسران عالی رتبه عراقی ها بوده  و به دستور او در زمان اسارت در عراق از او به عنوان مترجم اسرای ایرانی استفاده می كنند. ملاصالح  به این ٢٣نفر و اسرای ایرانی خدمات زیادی ارائه داده اما در زمان پخش ضیافت این ٢٣نفر در كاخ صدام هم در كنارعراقی ها بوده و در ایران كسی نمی دانسته كه او چه خدماتی ارائه  داده تا زمانی كه ابوترابی نامه ای را می فرستد و می گوید ملاصالح آبروی  ما را حفظ كرده ابرویش را حفظ كنید.

علیخانی در پایان خاطر نشان كرد: درمقابل این افراد چیزی نمی توان گفت و تنها باید سكوت كرد در كشورمان چه قهرمانانی زندگی كردند امیدوارم شرمندشون نباشیم.