بلافاصله پس از اینکه تعداد مسافرین به حدنصاب لازم میرسد (یعنی 4نفر) برخی از رانندگان جوان محترم تاکسی در یک حرکت ضربتی کلاچ را ول میکنند و در یک حرکت با فشار دادن پدال گاز تا جایی که ممکن است سرعت تاکسی را از صفر به 100 که چه عرض کنم بالاتر از اینها میرسانند. همین جاست که ما با جمع کردن دست و پای خود و رسیدن ضربان قلبمان به 120رسماً وحشت خودمان را اعلام میکنیم. در همین لحظه دائماً با خودت میگویی با این سرعت تا انتهای مسیر آن هم با این شهر پرترافیک قطعاً سالم نمیرسم. اگر برسم هم معجزه هست!
دراین لحظه دعا میکنی که ایکاش هیچ وقت معضل ترافیک تهران حداقل برای این مورد حل نشود.
در همین فکر هستی که راننده جوان از خاطراتی که برایش در اثر همین سرعت زیاد به وجود آمده میگوید: هیچ وقت یادم نمیره اون دفعه که با 120 تا در یکی از اتوبانهای شرق تهران رفتم تو تریلی، خودم 30 تا بخیه خوردم، مسافرهای همراهم هر کدام یا دستشان شکست یا پایشان، خلاصه هیچ کدام بینصیب نماندند.
اینجاست که آب دهانت را با ترس و لرز قورت میدهی و به این فکر میکنی که ممکن است همین الان تو هم جزئی از خاطرات شوی! وقتی به جلویت نگاه میکنی دعا میکنی که ایکاش ترافیک از این که هست سنگینتر باشد تا حداقل مانعی باشد برای گاز دادن آقای راننده! همین جاست که به هر ماشینی که نگاه میکنی در دلت به او میگویی: جان هر کسی دوست داری از جلوی ما نرو کنار تا حداقل کمی شتاب آقای راننده گرفته بشه! بعد از چند لحظه حس میکنی که به دلیل بعضی فعل و انفعالات ماشین با سرعت بالا میان زمین و آسمان در حرکت است. اینجاست که مادرت و پدرت و همه اعضای خانواده را یاد میکنی و تمام خاطرات خوب خانوادگی در دلت زنده میشود و تنها آرزو میکنی که ایکاش دوباره خانوادهات را ببینی، البته زنده!
دراین لحظه دعا میکنی که ایکاش هیچ وقت معضل ترافیک تهران حداقل برای این مورد حل نشود.
در همین فکر هستی که راننده جوان از خاطراتی که برایش در اثر همین سرعت زیاد به وجود آمده میگوید: هیچ وقت یادم نمیره اون دفعه که با 120 تا در یکی از اتوبانهای شرق تهران رفتم تو تریلی، خودم 30 تا بخیه خوردم، مسافرهای همراهم هر کدام یا دستشان شکست یا پایشان، خلاصه هیچ کدام بینصیب نماندند.
اینجاست که آب دهانت را با ترس و لرز قورت میدهی و به این فکر میکنی که ممکن است همین الان تو هم جزئی از خاطرات شوی! وقتی به جلویت نگاه میکنی دعا میکنی که ایکاش ترافیک از این که هست سنگینتر باشد تا حداقل مانعی باشد برای گاز دادن آقای راننده! همین جاست که به هر ماشینی که نگاه میکنی در دلت به او میگویی: جان هر کسی دوست داری از جلوی ما نرو کنار تا حداقل کمی شتاب آقای راننده گرفته بشه! بعد از چند لحظه حس میکنی که به دلیل بعضی فعل و انفعالات ماشین با سرعت بالا میان زمین و آسمان در حرکت است. اینجاست که مادرت و پدرت و همه اعضای خانواده را یاد میکنی و تمام خاطرات خوب خانوادگی در دلت زنده میشود و تنها آرزو میکنی که ایکاش دوباره خانوادهات را ببینی، البته زنده!
منبع: جوان آنلاین