شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۹:۱۰

نظر آیت الله جوادی درباره عالمان غربی

این مدرس عالی حکمت و فلسفه تصریح کرد: بنابراين صاحب‌نظرانِ غربيِ امروز بيش از عوامان شرقي ديروز و امروز گرفتار خرافات‌اند، لذا قرآن كريم اين گونه از افراد را به سفاهت رمي مي‌كند
کد خبر : ۱۷۸۵۳۳
آیت الله جوادی آملی با بیان اینکه صاحب‌نظرانِ غربيِ امروز بيش از عوامان شرقي ديروز و امروز گرفتار خرافاتند، گفت: اينها در مسائل نظري و در علوم تجربي پيشرفتهايي كردند يعني آنجا كه حس؛ خواه حس مسلح، خواه غيرمسلح مؤثر است بنام علوم تجربي ترقيات فراواني كرده‌اند اما در مورد جهان غيب كه حس مسلح و غيرمسلح سودي ندارد، نه توان نفي دارند، نه توان اثبات.

 آیت الله جوادی آملی در بخشی از تفسیر آیه 171 سوره بقره﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ) بر لزوم تحقيق و پژوهش در امور نظري و عملي تأکید کرد و گفت: آنچه كه مربوط به بحثهاي گذشته است و زمينه مباحث آينده است اين است كه انسان هم در امور نظري اهل تحقيق باشد و هم در امور عملي؛ منتها تحقيق هر چيزي به نسبت همان چيز است.

در امور نظري بايد به استدلال معتقد باشد، اين برهان هم يا عقلي است يا نقلي، نقل يعني سخن معصوم(سلام الله عليه) مثل حدّ وسط برهان عقلي مي‌تواند جزء قياس قرار بگيرد و در مسائل نقلي هم اگر مجتهد و صاحب‌نظر نبود بايد در تقليد، محقق باشد. لذا در تعبيرات گوناگون اين مضمون آمده است كه اگر كسي دينش را از كتاب و سنت بگيرد دينش محفوظ است و اگر دينش را از دهن افراد بگيرد، افراد ديگري او را از دين خارج مي‌كنند: «من أخذ دينه من أفواه الرجال أزالتْهُ الرجال» اين مضمون و تعبير در روايات هست كه اگر كسي در اصل دين مقلّد بود و دينش را از دهن زيد و عمرو گرفت به وسيله قلم بكر و خالد هم از دين خارج مي‌شود. لذا اصل دين را بايد به برهان عقلي و وحي آسماني دريافت كرد و فروع دين را هم به وسيله صاحب‌نظران. اگر دينش را به وسيله ديگران بگيرد گروهي هم او را از دين خارج مي‌كنند.

راز تمثيل كافر به بهيمه

وی افزود: لذا فرمود مَثَل كفار كه مقلّد كورند مِثْل مَثَل بهايمي است كه از راهنماييهاي راعي و شبانشان استفاده نمي‌كنند؛ منتها اگر بهايم سخنان راعي و شبان را نمي‌فهمند ولي آن صوت و دعاي او را مي‌شنوند و با همين علامتها احياناً از خطر مي‌رهند؛ اما اين علامت‌شناسي هم در كفار نيست .

لذا فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾. اين ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ به مثابه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است كه در آيات ديگر آمده. پس در اين آيه كفار را كه حرف انبيا را گوش نمي‌دهند و نمي‌فهمند به بهايم تشبيه كرد؛ منتها بهايم گرچه حرف شبان را نمي‌فهمند ولي دعا و ندا را مي‌فهمند و با شنيدن صوت شبان بالأخره خود را از خطر مي‌رهانند يا به چراگاه مي‌رسانند (و اين فايده براي بهايم هست) و چون كفار اين فايده را هم ندارند لذا در موارد ديگر فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، در اين مورد فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾ يعني كفار اين مقدار هم شنوا و بينا و گويا نيستند: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾، زيرا الآن آنچه كه كفار به آن مبتلا هستند؛ يا خرافات در مسائل نظر است، يا خرافات در مسائل عمل.

گزافه‌گويي دانشمندان علوم تجربي در مسائل اعتقادي

صاحب تفسیر تسنیم با بیان اینکه دانشمندان علوم تجربی در مسائل نظري و اعتقادي مبتلا به خرافات‌اند، خاطرنشان کرد: براي اينكه اينها در مسائل نظري و در علوم تجربي پيشرفتهايي كردند يعني آنجا كه حس؛ خواه حس مسلح، خواه غيرمسلح مؤثر است به نام علوم تجربي ترقّيات فراواني كرده‌اند اما در مورد جهان غيب كه حس مسلح و غيرمسلح سودي ندارد، اين صاحب‌نظران علوم تجربي و مادي؛ نه توان نفي دارند، نه توان اثبات؛ نه مي‌توان با ابزار علوم تجربي در جهان ماوراي طبيعت حكم به نفي داد و نه مي‌توان درباره جهان ماوراي طبيعت حكم به اثبات داد، زيرا امور غيبيه با ابزار علوم حسي و تجربي درك نمي‌شود (نه نفياً نه اثباتاً)، اين عقل است كه در مسائل ماوراي طبيعي و امر غيبي صاحب‌نظر است و مي‌تواند با نفي يا اثبات نظر بدهد و اما كساني كه با علوم تجربي كار دارند با آزمايشگاه سر و كار دارند آنها نمي‌توانند بگويند ما چون روح را نديديم، وحي را نديديم، عصمت، رسالت، نبوت و ولايت را نديديم و تجربه نكرده‌ايم پس وحي و رسالت نيست؛ يا خدا ـ معاذالله ـ نيست و مانند آن.

آیت الله جوادی آملی افزود: اينكه صاحبان علوم تجربي درباره جهان غيب نظر مي‌دهند خودش خرافه است؛ مثل انساني كه بگويد من در تالار تشريح سالها كار كردم (كالبدشكافي كردم) زنده و مرده را تشريح كردم و روح را نديدم، چون من روح را نديدم پس روح نيست! براي اينكه من الآن پنجاه سال است كه در آزمايشگاهها كار مي‌كنم؛ هم زنده‌ها را تشريح كردم، هم مرده‌ها را كالبدشكافي كردم و تمام اعضاي اينها را من شكافتم (چه زنده چه مرده) در تمام اين نيم قرني كه من با ابزار آزمايشگاهها با ابدان زنده و مرده در تماس بودم روح را نديدم، عقل را نديدم، ايمان را نديدم، تقوا را نديدم، معلوم مي‌شود اينها وجود ندارند. خب اين خرافه است، براي اينكه آن يك امر مادي نيست كه تو در آزمايشگاه ببيني و اگر يك امر مادي بود كه روح نبود و غيب نبود. پس اگر كسي بگويد ما چون با ابزار آزمايشگاه اين معاني را نيافتيم لذا اينها وجود ندارند، اين حكم حكمِ خرافي است.

وی یادآور شد: پس اين صاحب‌نظران علوم تجربي مبتلا به خرافات‌اند با اينكه عصر عصرِ ترقّي علمي است. و از نظر مسائل عملي هم گرفتار تقليد كورند، مي‌گويند نياكان ما، سنن گذشته ما، آثار باستاني ما براي ما محترم است. يك وقت انسان يك نقشه را يك هنر را گرامي مي‌شمارد براي اينكه يك علم تجربي است؛ يك وقت يك روشي را گرامي مي‌شمارد براي اينكه نياكان اين روش را داشتند، خب اين خرافه است براي اينكه آنها كه اين روش را داشتند يا بايد با عقل تطبيق كند يا با وحي، عقل كه آن را نمي‌پذيرد وحي هم كه آن را امضا نمي‌كند، پس پذيرش يك سنت گذشته ـ كه بين غربيها اگر بيش از شرقيها رايج نباشد كمتر نيست ـ اين يك خرافه بيش نيست. آنها هستند كه مبتلا به خرافات‌اند، آنها هستند كه از عقل نظر و عقل عمل محروم‌اند لذا قرآن كريم درباره اين گونه از افرادي كه از روش الهي فاصله گرفتند تعبير به سفاهت مي‌كند: ﴿وَمَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ .

پندار خرافي درباره سير تطور فكری بشر

این مدرس عالی حوزه به نقد نوع تقسیم بندی سیر تطور فکری بشر از دیدگاه اندیشمندان علوم تجربی پرداخت و گفت: مي‌گويند، مذهب، دوره دوم از ادوار سير بشري است. بشر چون بالطبع براي هر پديده‌اي يك سبب قائل است (چون خودبه‌خود هيچ پديده‌اي ظهور نمي‌كند و چون طبق طبعي كه دارد براي هر پديده سببي معتقد است) و اين سببِ پديده‌ها و اسباب خاصه پديده‌ها را نمي‌دانست لذا به خرافات نظير جنّ و امثال جنّ معتقد بود، پس اولين دوره‌اي كه بشر گذراند براي ارضاي آن فطرت، سبب‌خواهي و سبب‌طلبي، دوره و عهد خرافات، قصه، افسانه و اساطير بود. كم‌كم در بين اين اسطوره‌پرستها مرداني پيدا شدند ـ معاذالله ـ از ضعف فكر ديگران سوء استفاده كردند و اديان و مذاهب را به راه انداختند كه دوره دين و مذهب بعد از دوره خرافه و عهد اسطوره، قصه و افسانه ظهور كرده است. وقتي علم ترقّي كرد انسانها كامل‌تر شدند، دوره بافندگي به جاي گيرندگي نشست يعني در دوره دوم مدعيان دروغين مع‌ذلك مي‌گفتند وحي بر ما نازل مي‌شود (ما وحي مي‌گيري) دوره سوم كه دوره بافندگي فلاسفه است، فلسفه ظهور كرد و جاي دين را گرفت.

وی افزود: دوره اول كه عهد افسانه و قصه بود سپري شد نوبت را به مذهب و دين سپرد، دوره دوم كه مذهب و دين بود سپري شد نوبت را به دوره سوم كه فلسفه و بافندگي بود سپرد و فلسفه جاي دين نشست، دوره چهارم كه دوره پيشرفت علوم است دوره كمال نهايي انسانهاست كه انسانها به وسيله پيشرفت علوم سبب بعضي پديده‌ها را كشف كردند و مي‌روند به سمتي كه سبب هر پديده‌اي را هم كشف بكنند و هرگز پديده‌ها را با خرافات توجيه نمي‌كنند، با دين توجيه نمي‌كنند، با فلسفه توجيه نمي‌كنند كه اين چهارمين عهد ترقّي انسان است به نام عهد علم و بايد اين مرحله را به كمال نهايي‌اش رساند. اين سخن گروهي از جامعه‌شناسان و تاريخ جامعه‌شناسي و امثال ذلك است كه اين‌چنين بافته‌اند، در حالي‌ كه بسياري از اين اديان الهي بعد از رشد فلسفه ظهور كرد؛ دين ابراهيم(ع) وقتي آمد كه فلسفه هند و مصر رواج داشت، آمد و آن حرفهاي باطل آنها را ابطال كرد، حرفهاي صحيح آنها را تصحيح كرد، چيزهايي كه دست عقل به آن نمي‌رسيد آن را فرا راه عقلا و صاحب‌نظران قرار داد و آنچه را كه در حوزه عقل بود آن را شكوفا كرد، چه اينكه خاصيت نبوت عامه اين است كه «و يثيروا لهم دفائن العقول» بعدها هم كه فلسفه در يونان رشد كرد دوباره دين مسيح(ع) آمد همان كاري را با فلسفه كرد كه دين ابراهيم(ع) با فلسفه هند و مصر كرد و بعد از اينكه فلسفه يونان به كمال رسيد و فلسفه اسكندريه رشد كرد اسلام آمد و همه اينها را فروغ بخشيد؛ حرفهاي باطل اينها را ابطال كرد حرفهاي صحيح اينها را تصحيح كرد. آنچه كه مقدور عقل بود فرا راه عقلا گذاشت كه «و يثيروا لهم دفائن العقول». پس اينكه پنداشته‌اند اول افسانه بود، بعد مذهب بود، بعد فلسفه بود و بعد علم، خودِ اين ديد جامعه‌شناسي خرافه‌اي بيش نيست.

ناتواني عقل از ادراك بسياري از امور جزئي

آیت الله جوادی آملی در ادامه با اشاره به ناتوانی عقل از ادراک بسیاری از امور جزئی، تصریح کرد: و اما در مسائل عملي انسان بايد به چيزي عمل كند كه يا عقل مستقيماً آن را به رسميت بشناسد يا وحي الهي آن را تصحيح كند. عقل در بسياري از امور جزئيه راجل است، زيرا امور جزئيه قابل اقامه برهان نيست، گذشته از اينكه مجهولات عقل آن قدري است كه«چندان كه خدا غني است ما محتاجيم». و اگر مجهولات عقل بيشمار است و هزارها اشياي ناشناخته در عالم هست و هزارها كارهاي ناشناخته در عالم هست؛ نه عقل مي‌تواند درباره اشيا نظر به حلّيّت و حرمت بدهد، زيرا از خباثت و طهارت آنها بي‌خبر است، نه درباره كارها مي‌تواند نظر به جواز و حرمت بدهد، زيرا از سود و زيان بسياري از اين كارها بي‌اطلاع است، پس جزئيات و اعمال فرعي را نمي‌شود به عقل سپرد.

راز اعتناي اسلام به سيره، اجماع و شهرت

وی در ادامه سنت نياكان، آثار نژادي، قومي و امثال ذلك را خرافه‌ خواند و در توضیح این سخن گفت: زيرا اگر يك عملي را گروهي چند قرن انجام دادند دليل بر حقانيت آن نيست. اگر در اسلام سخن از سيره مطرح است؛ سخن از اجماع مطرح است؛ سخن از شهرت مطرح است براي اينكه همه اينها طريق‌اند براي كشف قول معصوم(ع)، وگرنه سيره و شهرت و اجماع كه مقصود نيستند (اينها راه‌اند نه هدف). هيچ كس به سيره بها نمي‌دهد از آن جهت كه سيره سنت است، از آن جهت سيره [مورد قبول است] كه طريق سنت است نه سنت، راهگشاست كه انسان راه را بفهمد و همه اينها راه‌اند تا انسان آن ﴿مَا أَنْزَلَ اللّه﴾ را كه حق است تشخيص بدهد. ﴿مَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ چون كلام‌الله است و كلام‌الله حجت بالذات است، اين بالعرض‌ها وقتي به بالذات منتهي شد سؤال قطع مي‌شود. هرگز انسان نمي‌تواند سؤال كند كه چرا سخن خدا حجت است؛ ولي مي‌توان سؤال كرد كه چرا سيره حجت است؛ مي‌توان سؤال كرد كه چرا اجماع و شهرت حجت است. و حتي مي‌توان سؤال كرد كه چرا سنت پيغمبر حجت است، جوابش اين است كه خدا فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُو﴾ وقتي سخن به اينجا رسيد ديگر قطع مي‌شود، از اين به بعد جا براي سؤال نيست. پس حتي درباره معصوم(ع) سؤال جا دارد كه انسان بپرسد چرا معصومين اسوه مايند، جوابش اين است كه خدا فرمود: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ و چون كلام‌الله حجت بالذات است و هر بالعرض بايد به بالذات منتهي بشود، وقتي سخن به كلام‌الله رسيد قهراً سؤال قطع خواهد شد.

ابتلاي به خرافات نشانه محروميت از عقل نظري و عملي

این مدرس عالی حکمت و فلسفه تصریح کرد: بنابراين صاحب‌نظرانِ غربيِ امروز بيش از عوامان شرقي ديروز و امروز گرفتار خرافات‌اند، لذا قرآن كريم اين گونه از افراد را به سفاهت رمي مي‌كند و كساني را كه كارشان براي عبادت حق و كسب بهشت است عاقل مي‌شمارد. بنابراين اين آيه كريمه ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾ از آن آيات روشني است كه زيربناي دين را تحقيق مي‌داند، هر گونه خرافه را چه در مسائل نظري چه در مسائل عملي محكوم مي‌داند و اين جامعه‌شناسي دروغين را كه مي‌گفتند مذهب دوره دوم است فلسفه سوم و علم چهارم اين را ابطال مي‌كند بلكه بشر را از همان آغاز پيدايشش مذهبي معرّفي مي‌كند مي‌گويد كه انسان بدون فطرت توحيدي اصلاً خلق نشد. شرك امر عارضي است، خرافه امر عارضي است؛ نه اينكه توحيد امر عارضي باشد.

فطري بودن اعتقاد به توحيد

آیت الله جوادی آملی بر فطری بودن اعتقاد به توحید تأکید کرد و گفت: آنچه كه در نهان و نهاد هر كسي است اعتقاد به خداست كه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ و خداي سبحان همه انسانها را با اين سرمايه آفريد. البته در شكوفايي اين سرمايه اگر انسان خود را به انبيا كه باغبان راستين اين نهالها هستند نسپارد، ديگران به جاي انبيا مي‌نشينند و به جاي اينكه اين نهال را تزكيه و شكوفا كنند دفن مي‌كنند، لذا به جاي ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ ، ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَ﴾ دامنگيرشان مي‌شود. و چون اين كريمه، كفار را تشبيه به بهايم كرده بود و در بهيمه يك خصوصيتي هست كه در كفار نيست، براي حفظ حرمت بهايم گاهي مي‌فرمايد: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ، گاهي هم مي‌فرمايد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ كه حق بهايم هم تضييع نشود.

منبع: مهر