صراط: رهبر انقلاب در سخنرانی راهبردی یکم فروردین امسال، در تحلیلی فرمودند:
«واقعیت جامعه ی جهانی بر اساس خواست آمریکایی ها پیش نمی رود.» برای این
موضوع مصادیقی را هم بیان کردند، مانند حوادث جاری در فلسطین، سوریه، عراق،
افغانستان، پاکستان و همچنین ایران؛ ایشان دو مصداق از اتفاقات ایران در
سال 92 را برای این عدم تطابق مثال زدند؛ یکی انتخابات و دیگری راهپیمایی
22 بهمن. به نظر شما چرا اراده ی سیاسی آن ها در این حوادث محقق نشده است؟
فکر می کنم اگر خاطره ای از دوران جنگ تحمیلی خودمان را تعریف بکنم، به این بحث کمک بکند. در سال 63 یک مورد بمب گذاری در نماز جمعه ی تهران، همزمان با بمباران های موشکی تهران صورت گرفت. در آن حادثه ی تروریستی که در هنگام بیان خطبه های نماز جمعه به امامت آیت الله خامنه ای اتفاق افتاد 14 نفر شهید شدند. وقتی که بمب منفجر شد، من در همان زمین چمن دانشگاه تهران (محل اصلی برگزاری نماز جمعه) نشسته بودم. یادم می آید که در هفته ی بعدش، جمعیتی که به نماز جمعه آمده بودند، بدون اغراق چندین برابر شده بود. اگرچه تهدید بیشتر شده بود و مردم هم احساس خطر می کردند، اما جمعیت حاضر در نماز جمعه بیشتر شده بود!
علت افزایش انگیزه ی مردم برای حضور در نماز جمعه چه بود؟ علت آن بود که مردم احساس می کردند تهدید علیه ارزش ها، نظام، کشور و دین شان بیشتر شده است و به همین خاطر لازم است تا آن ها حضورشان پررنگ تر باشد؛ این گونه بود که مردم در هفته ی بعد به صورت گسترده در نماز جمعه حاضر شدند.
به نظرم رفتار مردم در قضایای کنونی نیز همین طور است. رفتار آمریکایی ها قبل از 22 بهمن امسال توهین آمیز تر شده بود. علی رغم این که ادبیات جدیدی از سوی ایران شنیده می شد، مردم دیدند که رفتار آمریکایی ها تغییری نکرده است و هر چه به روز برگزاری راهپیمایی نزدیکتر شدیم، رفتار آن ها بی ادبانه تر شد. این مسأله در حضور مردم تأثیرگذار بود.
جریان رسانه ای غرب می کوشد تا در هر جایی که بتواند نظراتش را به افکار عمومی جهان القا کند. چرا آمریکایی ها هنوز نتوانستند افکار عمومی جهانی را در مورد ایران قانع کنند؟
آمریکایی ها نه تنها در مورد ایران، در مورد خیلی از کشورهای دیگر اشتباهات محاسباتی دارند. دلیل عمده اش هم این است که آن ها یکسری متخصص در کشور خودشان دارند که به صورت ویژه ای بر روی موضوع ایران و مسائل آن متمرکز شده اند. این به اصطلاح ایران شناسان چند دسته اند. یک دسته از ایرانی های مقیم آمریکا هستند. دسته ای دیگر از کسانی که پدر یا مادرشان ایرانی بوده اند؛ اسماً ایرانی اند، ولی فارسی بلد نیستند! گروه دیگری هم هستند که اصالتاً آمریکایی اند؛ کسانی که هیچ وقت به ایران سفر نکرده اند، اما خودشان را متخصص در موضوع ایران می دانند. این ها مشورت های زیادی به اتاق فکرهای آمریکایی می دهند و در رسانه ها حضور فعال دارند و البته تأثیرگذار هستند. چون این ایران شناسان در اغلب موارد، ایران را آن طور که می خواهند تفسیر می کنند، نه آن چنان که هست، بنابراین محاسبات حکومت آمریکا و حکومت های غربی معمولاً محاسبات غلطی است و با واقعیت های ایران فاصله دارد.
سؤالی که این جا مطرح می شود این است که وقتی غلط بودن این تحلیل ها آشکار می شود، آن ها دیگر نباید مسیر قبلی را ادامه بدهند. پس چرا اشتباهات آن ها ادامه یافته است؟
دولتمردان غربی از روی واقعیت ها تصمیم گیری نمی کنند، بلکه بر اساس گفته های افرادی که خودشان نسبت به واقعیت های ایران بی اطلاع و یا کم اطلاع هستند و یا حاضر نیستند واقعیت ایران را بپذیرند، تصمیم می گیرند. بسیاری از این افراد اگر با حقیقت مواجه شوند، باز هم آن را نمی پذیرند. آن ها چیزی را که می خواهند می بینند. برای همین غربی ها در ۳۵ سال اخیر، دائماً اشتباهات خود را تکرار کرده اند. جالب است که خودشان هم به این اشتباهات محاسباتی اعتراف دارند؛ ولی در آمریکا و غرب گویا از این افراد هیچ نوع بازخواستی وجود ندارد! یعنی کسانی که هیچ وقت نتیجه نگرفتند، همچنان می گویند در این راهپیمایی ها مردم حضور ندارند! انتخابات ها هم دموکراتیک نیست! بعد از چند سال که دیگر روشن می شود این افراد نسبت به ایران هیچ نوع تخصص و صداقتی ندارند، اما باز هم در اتاق فکر ها می مانند. چرا؟ چون حرف هایی که آن ها می زنند، حرف هایی است که حکام آمریکا می خواهند بشنوند.
آیا آمریکایی ها درباره ی دیگر کشورها هم همین گونه عمل می کنند؟
بله، مسأله از همین قرار است. مثلاً غربی ها واقعیت منطقه ی ما را به درستی درک نمی کنند. درباره ی حوادث اخیر منطقه بنده فکر می کنم که باید «بیداری اسلامی» را از «بهار عربی» تفکیک کرد. ما اگر ذات و ماهیت خیزش عظیم کشورهای اسلامی را به عنوان «بهار عربی» ببینیم، امروز هم باید قائل به پایان این بهار و زمستان آن باشیم. ولی بیداری اسلامی به این معنا که هنوز هویت دینی در میان مردم کشورهای منطقه نقش اصلی را دارد، واقعیتی زنده است. خود غربی ها که در ایران و کشورهای عربی افکارسنجی می کنند، می گویند که بیش از ۷۰ درصد مردم ایران پیش از هر چیز، خود را مسلمان می دانند. یعنی اولین و مهمترین بخش از هویت ایرانیان اسلام است. همان مراکز می گویند که اوضاع در مصر هم شبیه همین است و هفتاد و چند درصد مردم خود را مسلمان می دانند. این آماری است که مرکز افکارسنجی World Public Opinion که متعلق به دانشگاه مریلند آمریکا است، آن را ارائه داده است.
در هر حال وقتی ما به مصر بعد از سرنگونی مُرسی نگاه می کنیم، متوجه می شویم که اغلب مردم - چه آن ها که در خیابان به نفع مرسی شعار دادند و چه آن ها که علیه مرسی شعار دادند - خودشان را مسلمان می دانستند. زنان محجبه در هر دو گروه حضور داشتند. هر دو گروه، آمریکا را در مقابل خود می دانستند. مخالفین مرسی می گفتند که او آمریکایی است، طرفداران مرسی می گفتند، مخالفین مرسی آمریکایی هستند. این نشان می دهد که اگرچه تا حدودی انحراف در انقلاب مردم مصر ایجاد شد و مشکلاتی به وجود آمد، اما بیداری در این جامعه وجود دارد. البته رهبری در خطبه های نماز جمعه ای که آن زمان خواندند نسبت به خطر افراط ، قبیله گرایی و دامن زدن به اختلافات فرقه ای و مذهبی هشدار دادند و به نظر می رسد همین مسائل باعث وقوع شکست هایی در مسیر انقلاب مردم مصر شد و مردم رو در روی هم قرار گرفتند.
بنابراین علت تداوم بیداری اسلامی در منطقه این است که کماکان مردم منطقه خود را مسلمان می دانند و می خواهند که اسلام نقش محوری در زندگی شان داشته باشد. آن ها می گویند اگر ما اسلام را پذیرفتیم، نقش اسلام در مناسبات اجتماعی را هم پذیرفتیم. البته یک اقلیت کوچک غرب گرا در منطقه حضور دارند که بر خلاف این جریان فکر می کنند. اما عامه ی مردم این طور نیستند.
مشکلات منطقه از جایی شروع شد که اروپایی ها و آمریکایی ها به وهابی ها و دیگر افراط گرایان اجازه دادند که وارد صحنه ی مبارزات شوند و با ایجاد درگیری های مذهبی، فرقه ای و قومی در بین مردم، در جایی مثل سوریه آنان را به جان هم بیندازند. اما آن ها فکر این مسأله را نکردند که افراط گری چیزی نیست که قابل مدیریت باشد، ما دیدیم که همین افراط گری، علیه اهل سنت و فراتر از آن علیه خود گروه های تکفیری هم به کار افتاد. امروز در مصر مردم عادی با افراطیون درگیری دارند و این جامعه با دو دستگی مواجه است.
حتی بعید نیست آسیب گروه های تکفیری دامن غربی ها را هم بگیرد.
بدون شک! این ها بزرگترین تهدید برای غربی ها هستند. بیشترین ضربه ی احتمالی متوجه غرب است؛ به خاطر این که ثروت و قدرت در دست غربی ها است و از این جهت آسیب پذیری آن ها از افراط گرایی خیلی بالا است. غرب متحد بدی را برای خودش انتخاب کرده و بنابراین این «زمستان عربی» برای منافع غرب هم تهدید بزرگی است. البته آن ها الان متوجه این خطر شده اند. این هم یکی دیگر از اشتباهات محاسباتی غربی ها بود.
یکی از راهبردهای اصلی غربی ها برای پیشبرد اهداف شان در منطقه، خلق واقعیت های مجازی یا موازی است تا بتوانند افکار عمومی را از موضوعات اصلی منحرف کنند. به نظر شما سناریوهای آن ها در مورد سوریه و همچنین درباره ی دیگر کشورهای منطقه تا چه اندازه توانست اثرگذار باشد؟
بنده ارتباطات زیادی با رسانه های غربی داشته ام و حتی با بسیاری از خبرنگاران مهم این رسانه ها ساعت ها نشسته ام و صحبت کرده ام. خبرنگاران ارشد این رسانه ها قبول دارند و با صراحت می گویند که ما هر چیزی را نمی توانیم بگوییم. ما اگر می خواهیم در رسانه ای که مشغول به کار هستیم، بمانیم، باید در یک چهارچوب مشخصی حرف بزنیم. یک جاهایی می توانیم چند درجه ای زاویه بگیریم و این تحمل می شود، اما باید در حیطه ی سیاست گذاری انجام شده قدم برداریم.
به هر حال اتاق فکرهای رسانه های غربی از ابتدا کوشیدند تا در سوریه، مردم را در مقابل حکومت قرار بدهند. درست است که دولت سوریه ضعف های عمده ای داشته است، اما واقعیت امر از نظر ایران این بود که غربی ها و برخی کشورهای منطقه مانند عربستان در سوریه به دنبال دموکراسی نیستند. اصلاً مردم سالاری برای برخی کشورهای منطقه سم است و آن ها هرگز آن را تحمل نمی کنند. البته آمریکایی ها هم با برقراری مردم سالاری در مصر مخالفند. اگرچه بشار اسد برخلاف بن علی و مبارک از حمایت های مردمی گسترده ای هم برخوردار است. ایران در ماجرای سوریه به دنبال راه حل سیاسی و صلح آمیز و نه جنگ داخلی بود. اما غربی ها این را نمی خواستند. آن ها به همراه بعضی از کشورهای منطقه دنبال این بودند که هر طور شده دمشق را تصاحب بکنند.
رسانه ی غربی در ابتدای امر می کوشید تا هر نوع افراط گری در سوریه را نفی کند، حتی وقتی انفجارهای انتحاری در شهرهای بزرگ دمشق و حلب علیه مراکز اطلاعاتی دولت سوریه صورت می گرفت، اپوزیسیون و رسانه های غربی می گفتند که خود دولت سوریه این کارها را می کند! یعنی رسانه های غربی در این بازی حاضر نبودند کوچکترین انحرافی از مسیر حکومت هایشان پیدا بکنند. حتی به مرور زمان که فیلم ها و گزارش ها نشان داد که افراطی گری در سوریه شدت پیدا کرده و القاعده قدرت گرفته است، رسانه ها کمتر واکنش نشان می دادند. این قدر سکوت کرند و این قدر مسأله بزرگ شد که خودشان از این هیولایی که درست کرده بودند، وحشت زده شدند. وقتی تهدیدات کم کم به سمت منافع غربی ها حرکت کرد، رسانه های آن ها هم آرام آرام شروع کردند به گفتن حرف هایی که ایران از روز اول می گفت.
یکی از مناقشات مهم بین المللی در سال گذشته، ماجرای اوکراین و شبه جزیره ی کریمه بود. به نظر شما میزان موفقیت غربی ها در این مناقشه چقدر بود؟
به هر حال آمریکایی ها نگران آینده هستند. خودشان می گویند قدرت به سمت آسیا و قدرت های در حال ظهور در حرکت است. حتی اروپایی ها فکر نمی کردند روسیه در اوکرین این طور به صورت آن ها سیلی بزند و کریمه را به خودش الحاق کند. غربی ها هیچ کاری نتوانستند در برابر این اقدام روسیه انجام دهند. بحث ما این نیست که حق با اروپایی ها یا روس ها است، ماجرا خیلی پیچیده تر است؛ اما در هر حال غربی ها نشان دادند در مقابل روسیه ضعیف هستند.
به نظر شما غیر از اشتباهات محاسباتی غربی ها چه عوامل دیگری در عدم موفقیت غربی ها دخالت دارد؟
عامل دیگر این است که دنیا در حال تغییر است. بسیاری از کشورها و مردم نسبت به گذشته آگاه تر شده اند و قدرت های جدید در عین حال در حال ظهور هستند و این به معنای شکست انحصار غرب است. دیگر تجارت صرفاً با دلار یا پول های رایج غربی انجام نمی شود. تا چند سال پیش هفت قدرت اصلی جهان، غربی بودند؛ اما الان پیش بینی می شود که ظرف تقریباً ۲۰ سال آینده، قدرت های برتر جهان غالباً غیر غربی باشند؛ مانند هند، چین، مکزیک، برزیل و روسیه. این ها پیش بینی های مراکز غربی است.
اما کشور ایران امروز از ایران ۳۰- ۴۰ سال پیش بسیار قدرتمندتر است. ایران ۳۰ سال پیش با تمام ثروتی که داشت یک تفنگ هم خودش درست نمی کرد! اما امروز ماهواره می سازد. اعتماد به نفس مردم و دولت ایران امروز بسیار بیشتر از گذشته است و قدرت فرهنگی در کشوری مثل ایران که یک هویت دینی تقویت شده دارد با دوره ای که در استعمار فکری غرب قرار داشت، تفاوت زیادی دارد.
امروز آن ها چیزی را که می خواستند در برابر ایران به دست بیاورند، محقق نشد. منطقه شاهد بی ثباتی رو به افزایش است و امور از کنترل آن ها خارج می شود. مصر بی ثبات است و عربستان آینده اش نامشخص و از طرف دیگر کشورهایی مثل چین، به سرعت در حال رشد هستند و صنایع غربی را یکی پس از دیگری تحت فشار قرار می دهند.
فکر می کنم اگر خاطره ای از دوران جنگ تحمیلی خودمان را تعریف بکنم، به این بحث کمک بکند. در سال 63 یک مورد بمب گذاری در نماز جمعه ی تهران، همزمان با بمباران های موشکی تهران صورت گرفت. در آن حادثه ی تروریستی که در هنگام بیان خطبه های نماز جمعه به امامت آیت الله خامنه ای اتفاق افتاد 14 نفر شهید شدند. وقتی که بمب منفجر شد، من در همان زمین چمن دانشگاه تهران (محل اصلی برگزاری نماز جمعه) نشسته بودم. یادم می آید که در هفته ی بعدش، جمعیتی که به نماز جمعه آمده بودند، بدون اغراق چندین برابر شده بود. اگرچه تهدید بیشتر شده بود و مردم هم احساس خطر می کردند، اما جمعیت حاضر در نماز جمعه بیشتر شده بود!
علت افزایش انگیزه ی مردم برای حضور در نماز جمعه چه بود؟ علت آن بود که مردم احساس می کردند تهدید علیه ارزش ها، نظام، کشور و دین شان بیشتر شده است و به همین خاطر لازم است تا آن ها حضورشان پررنگ تر باشد؛ این گونه بود که مردم در هفته ی بعد به صورت گسترده در نماز جمعه حاضر شدند.
به نظرم رفتار مردم در قضایای کنونی نیز همین طور است. رفتار آمریکایی ها قبل از 22 بهمن امسال توهین آمیز تر شده بود. علی رغم این که ادبیات جدیدی از سوی ایران شنیده می شد، مردم دیدند که رفتار آمریکایی ها تغییری نکرده است و هر چه به روز برگزاری راهپیمایی نزدیکتر شدیم، رفتار آن ها بی ادبانه تر شد. این مسأله در حضور مردم تأثیرگذار بود.
جریان رسانه ای غرب می کوشد تا در هر جایی که بتواند نظراتش را به افکار عمومی جهان القا کند. چرا آمریکایی ها هنوز نتوانستند افکار عمومی جهانی را در مورد ایران قانع کنند؟
آمریکایی ها نه تنها در مورد ایران، در مورد خیلی از کشورهای دیگر اشتباهات محاسباتی دارند. دلیل عمده اش هم این است که آن ها یکسری متخصص در کشور خودشان دارند که به صورت ویژه ای بر روی موضوع ایران و مسائل آن متمرکز شده اند. این به اصطلاح ایران شناسان چند دسته اند. یک دسته از ایرانی های مقیم آمریکا هستند. دسته ای دیگر از کسانی که پدر یا مادرشان ایرانی بوده اند؛ اسماً ایرانی اند، ولی فارسی بلد نیستند! گروه دیگری هم هستند که اصالتاً آمریکایی اند؛ کسانی که هیچ وقت به ایران سفر نکرده اند، اما خودشان را متخصص در موضوع ایران می دانند. این ها مشورت های زیادی به اتاق فکرهای آمریکایی می دهند و در رسانه ها حضور فعال دارند و البته تأثیرگذار هستند. چون این ایران شناسان در اغلب موارد، ایران را آن طور که می خواهند تفسیر می کنند، نه آن چنان که هست، بنابراین محاسبات حکومت آمریکا و حکومت های غربی معمولاً محاسبات غلطی است و با واقعیت های ایران فاصله دارد.
سؤالی که این جا مطرح می شود این است که وقتی غلط بودن این تحلیل ها آشکار می شود، آن ها دیگر نباید مسیر قبلی را ادامه بدهند. پس چرا اشتباهات آن ها ادامه یافته است؟
دولتمردان غربی از روی واقعیت ها تصمیم گیری نمی کنند، بلکه بر اساس گفته های افرادی که خودشان نسبت به واقعیت های ایران بی اطلاع و یا کم اطلاع هستند و یا حاضر نیستند واقعیت ایران را بپذیرند، تصمیم می گیرند. بسیاری از این افراد اگر با حقیقت مواجه شوند، باز هم آن را نمی پذیرند. آن ها چیزی را که می خواهند می بینند. برای همین غربی ها در ۳۵ سال اخیر، دائماً اشتباهات خود را تکرار کرده اند. جالب است که خودشان هم به این اشتباهات محاسباتی اعتراف دارند؛ ولی در آمریکا و غرب گویا از این افراد هیچ نوع بازخواستی وجود ندارد! یعنی کسانی که هیچ وقت نتیجه نگرفتند، همچنان می گویند در این راهپیمایی ها مردم حضور ندارند! انتخابات ها هم دموکراتیک نیست! بعد از چند سال که دیگر روشن می شود این افراد نسبت به ایران هیچ نوع تخصص و صداقتی ندارند، اما باز هم در اتاق فکر ها می مانند. چرا؟ چون حرف هایی که آن ها می زنند، حرف هایی است که حکام آمریکا می خواهند بشنوند.
آیا آمریکایی ها درباره ی دیگر کشورها هم همین گونه عمل می کنند؟
بله، مسأله از همین قرار است. مثلاً غربی ها واقعیت منطقه ی ما را به درستی درک نمی کنند. درباره ی حوادث اخیر منطقه بنده فکر می کنم که باید «بیداری اسلامی» را از «بهار عربی» تفکیک کرد. ما اگر ذات و ماهیت خیزش عظیم کشورهای اسلامی را به عنوان «بهار عربی» ببینیم، امروز هم باید قائل به پایان این بهار و زمستان آن باشیم. ولی بیداری اسلامی به این معنا که هنوز هویت دینی در میان مردم کشورهای منطقه نقش اصلی را دارد، واقعیتی زنده است. خود غربی ها که در ایران و کشورهای عربی افکارسنجی می کنند، می گویند که بیش از ۷۰ درصد مردم ایران پیش از هر چیز، خود را مسلمان می دانند. یعنی اولین و مهمترین بخش از هویت ایرانیان اسلام است. همان مراکز می گویند که اوضاع در مصر هم شبیه همین است و هفتاد و چند درصد مردم خود را مسلمان می دانند. این آماری است که مرکز افکارسنجی World Public Opinion که متعلق به دانشگاه مریلند آمریکا است، آن را ارائه داده است.
در هر حال وقتی ما به مصر بعد از سرنگونی مُرسی نگاه می کنیم، متوجه می شویم که اغلب مردم - چه آن ها که در خیابان به نفع مرسی شعار دادند و چه آن ها که علیه مرسی شعار دادند - خودشان را مسلمان می دانستند. زنان محجبه در هر دو گروه حضور داشتند. هر دو گروه، آمریکا را در مقابل خود می دانستند. مخالفین مرسی می گفتند که او آمریکایی است، طرفداران مرسی می گفتند، مخالفین مرسی آمریکایی هستند. این نشان می دهد که اگرچه تا حدودی انحراف در انقلاب مردم مصر ایجاد شد و مشکلاتی به وجود آمد، اما بیداری در این جامعه وجود دارد. البته رهبری در خطبه های نماز جمعه ای که آن زمان خواندند نسبت به خطر افراط ، قبیله گرایی و دامن زدن به اختلافات فرقه ای و مذهبی هشدار دادند و به نظر می رسد همین مسائل باعث وقوع شکست هایی در مسیر انقلاب مردم مصر شد و مردم رو در روی هم قرار گرفتند.
بنابراین علت تداوم بیداری اسلامی در منطقه این است که کماکان مردم منطقه خود را مسلمان می دانند و می خواهند که اسلام نقش محوری در زندگی شان داشته باشد. آن ها می گویند اگر ما اسلام را پذیرفتیم، نقش اسلام در مناسبات اجتماعی را هم پذیرفتیم. البته یک اقلیت کوچک غرب گرا در منطقه حضور دارند که بر خلاف این جریان فکر می کنند. اما عامه ی مردم این طور نیستند.
مشکلات منطقه از جایی شروع شد که اروپایی ها و آمریکایی ها به وهابی ها و دیگر افراط گرایان اجازه دادند که وارد صحنه ی مبارزات شوند و با ایجاد درگیری های مذهبی، فرقه ای و قومی در بین مردم، در جایی مثل سوریه آنان را به جان هم بیندازند. اما آن ها فکر این مسأله را نکردند که افراط گری چیزی نیست که قابل مدیریت باشد، ما دیدیم که همین افراط گری، علیه اهل سنت و فراتر از آن علیه خود گروه های تکفیری هم به کار افتاد. امروز در مصر مردم عادی با افراطیون درگیری دارند و این جامعه با دو دستگی مواجه است.
حتی بعید نیست آسیب گروه های تکفیری دامن غربی ها را هم بگیرد.
بدون شک! این ها بزرگترین تهدید برای غربی ها هستند. بیشترین ضربه ی احتمالی متوجه غرب است؛ به خاطر این که ثروت و قدرت در دست غربی ها است و از این جهت آسیب پذیری آن ها از افراط گرایی خیلی بالا است. غرب متحد بدی را برای خودش انتخاب کرده و بنابراین این «زمستان عربی» برای منافع غرب هم تهدید بزرگی است. البته آن ها الان متوجه این خطر شده اند. این هم یکی دیگر از اشتباهات محاسباتی غربی ها بود.
یکی از راهبردهای اصلی غربی ها برای پیشبرد اهداف شان در منطقه، خلق واقعیت های مجازی یا موازی است تا بتوانند افکار عمومی را از موضوعات اصلی منحرف کنند. به نظر شما سناریوهای آن ها در مورد سوریه و همچنین درباره ی دیگر کشورهای منطقه تا چه اندازه توانست اثرگذار باشد؟
بنده ارتباطات زیادی با رسانه های غربی داشته ام و حتی با بسیاری از خبرنگاران مهم این رسانه ها ساعت ها نشسته ام و صحبت کرده ام. خبرنگاران ارشد این رسانه ها قبول دارند و با صراحت می گویند که ما هر چیزی را نمی توانیم بگوییم. ما اگر می خواهیم در رسانه ای که مشغول به کار هستیم، بمانیم، باید در یک چهارچوب مشخصی حرف بزنیم. یک جاهایی می توانیم چند درجه ای زاویه بگیریم و این تحمل می شود، اما باید در حیطه ی سیاست گذاری انجام شده قدم برداریم.
به هر حال اتاق فکرهای رسانه های غربی از ابتدا کوشیدند تا در سوریه، مردم را در مقابل حکومت قرار بدهند. درست است که دولت سوریه ضعف های عمده ای داشته است، اما واقعیت امر از نظر ایران این بود که غربی ها و برخی کشورهای منطقه مانند عربستان در سوریه به دنبال دموکراسی نیستند. اصلاً مردم سالاری برای برخی کشورهای منطقه سم است و آن ها هرگز آن را تحمل نمی کنند. البته آمریکایی ها هم با برقراری مردم سالاری در مصر مخالفند. اگرچه بشار اسد برخلاف بن علی و مبارک از حمایت های مردمی گسترده ای هم برخوردار است. ایران در ماجرای سوریه به دنبال راه حل سیاسی و صلح آمیز و نه جنگ داخلی بود. اما غربی ها این را نمی خواستند. آن ها به همراه بعضی از کشورهای منطقه دنبال این بودند که هر طور شده دمشق را تصاحب بکنند.
رسانه ی غربی در ابتدای امر می کوشید تا هر نوع افراط گری در سوریه را نفی کند، حتی وقتی انفجارهای انتحاری در شهرهای بزرگ دمشق و حلب علیه مراکز اطلاعاتی دولت سوریه صورت می گرفت، اپوزیسیون و رسانه های غربی می گفتند که خود دولت سوریه این کارها را می کند! یعنی رسانه های غربی در این بازی حاضر نبودند کوچکترین انحرافی از مسیر حکومت هایشان پیدا بکنند. حتی به مرور زمان که فیلم ها و گزارش ها نشان داد که افراطی گری در سوریه شدت پیدا کرده و القاعده قدرت گرفته است، رسانه ها کمتر واکنش نشان می دادند. این قدر سکوت کرند و این قدر مسأله بزرگ شد که خودشان از این هیولایی که درست کرده بودند، وحشت زده شدند. وقتی تهدیدات کم کم به سمت منافع غربی ها حرکت کرد، رسانه های آن ها هم آرام آرام شروع کردند به گفتن حرف هایی که ایران از روز اول می گفت.
یکی از مناقشات مهم بین المللی در سال گذشته، ماجرای اوکراین و شبه جزیره ی کریمه بود. به نظر شما میزان موفقیت غربی ها در این مناقشه چقدر بود؟
به هر حال آمریکایی ها نگران آینده هستند. خودشان می گویند قدرت به سمت آسیا و قدرت های در حال ظهور در حرکت است. حتی اروپایی ها فکر نمی کردند روسیه در اوکرین این طور به صورت آن ها سیلی بزند و کریمه را به خودش الحاق کند. غربی ها هیچ کاری نتوانستند در برابر این اقدام روسیه انجام دهند. بحث ما این نیست که حق با اروپایی ها یا روس ها است، ماجرا خیلی پیچیده تر است؛ اما در هر حال غربی ها نشان دادند در مقابل روسیه ضعیف هستند.
به نظر شما غیر از اشتباهات محاسباتی غربی ها چه عوامل دیگری در عدم موفقیت غربی ها دخالت دارد؟
عامل دیگر این است که دنیا در حال تغییر است. بسیاری از کشورها و مردم نسبت به گذشته آگاه تر شده اند و قدرت های جدید در عین حال در حال ظهور هستند و این به معنای شکست انحصار غرب است. دیگر تجارت صرفاً با دلار یا پول های رایج غربی انجام نمی شود. تا چند سال پیش هفت قدرت اصلی جهان، غربی بودند؛ اما الان پیش بینی می شود که ظرف تقریباً ۲۰ سال آینده، قدرت های برتر جهان غالباً غیر غربی باشند؛ مانند هند، چین، مکزیک، برزیل و روسیه. این ها پیش بینی های مراکز غربی است.
اما کشور ایران امروز از ایران ۳۰- ۴۰ سال پیش بسیار قدرتمندتر است. ایران ۳۰ سال پیش با تمام ثروتی که داشت یک تفنگ هم خودش درست نمی کرد! اما امروز ماهواره می سازد. اعتماد به نفس مردم و دولت ایران امروز بسیار بیشتر از گذشته است و قدرت فرهنگی در کشوری مثل ایران که یک هویت دینی تقویت شده دارد با دوره ای که در استعمار فکری غرب قرار داشت، تفاوت زیادی دارد.
امروز آن ها چیزی را که می خواستند در برابر ایران به دست بیاورند، محقق نشد. منطقه شاهد بی ثباتی رو به افزایش است و امور از کنترل آن ها خارج می شود. مصر بی ثبات است و عربستان آینده اش نامشخص و از طرف دیگر کشورهایی مثل چین، به سرعت در حال رشد هستند و صنایع غربی را یکی پس از دیگری تحت فشار قرار می دهند.