نحوه مجلس گردانی شما الان اندکی بین آقایان مداح متدوال شده است. همین شیوه دکلمه کردن اشعار . این را شما از کجا آموختید؟ استاد خاصی داشتید؟
باید عرض کنم این شیوه در میان فارس زبانان و آذری زبانان ابداعی من است. الان خیلی افراد هستند که عین من می خوانند ولی بعد از من این جور خواندن باب شده و من هم خیلی کم در هیئت های آذری حضور دارم و تقریبا 50 سال است که در هیات های فارسی زبان مثل فاطمیون و بنی فاطمه ميخوانم. دکلمه خوانی در قدیم نبود؛ اکثرا شعرا برای محافل خودشان می خواندند به صورت دکلمه و با صدا می خواندند. یکی از ویژگی های خواندن در فارس و آذری زبان صداست.
«اوایل که شروع کردم به خواندن صدایم گیرایی نداشت. مجلس خراب کن بودم. یک بار یادم هست یکی از کفش جفت کن های هیات به من گفت: فلانی تو مجلس را خراب می کنی، از این هفته دیگر خودت نیا چون همه به من می گویند که بگو این آقا دیگر نیاید. من هم متوسل شدم به حضرت زهرا (س) که خانم یک عنایتی کن.» تعارف نمی کردیم، واقعاً از خانم طلب استمداد را که همیشه باید بکنیم ،می کردیم.
شاعری داریم ما از شعرای خوب تبریز آقای ذهنی زاده، می آمد جلسه ما و با صدا هم می خواند. تصادفا در جلسه ای ایشان سرماخوردگی عجیبی داشت. به ایشان پیشنهاد کردند که بخوان، گفت که مریض هستم و نمی خوانم . گفتند یک چهار خطی بخوان.ایشان شروع کرد با اینکه سینه اش خیلی خراب بود کلمه کلمه یک رباعی خواند، مثلاً یک کم رباعی را می خواند و سرفه می کرد. با اون حال خواند و مجلس تقریباً گرفت .آنجا پیش خودم گفتم که این می تواند نوعی سبک باشد.چرا من اینجوری نخوانم. حالا که صدا ندارم.
چطور شد که شما پایتان به مجالس فارسی زبان باز شد؟
روز ششم محرم زمان هویدا هیئت دولت قرار بود بیاید مسجد آذری زبان ها. آقای فلسفی در مسجد آذری ها منبر می رفت، قرار شده بود که بعد از ایشان یک نفر یک ربع بخواند چون نمیشد هیات دولت خیلی در مجلس بماند.قبلاً برنامه شده بود که یک نفر انتخاب بشود که بعد از آقای فلسفی بخواند. گفتند که کی بخواند؛ چون چند خواننده قوی بود در تهران. آقای حاج حسین برنجی و آقای حاج حسین جهاز چی و چند نفر خواننده معروف در تهران بود. اما قرعه به نام من افتاد.
در آن روز خوشبختانه شعری قوی كه آقای ذهنی زاده ساخته بود و فرستاده بود را خواندم؛ این را رادیو صبحش پخش کرد. این پخش شد و حاج عباس زریباف از هیات بنی فاطمه آمدند دنبال من.
يك قسمت از شعر که یادم هست این بود:
در مکتب حسین علی خواندهاند و بس درس شجاعت و عزت و شرف و وقار
گردن به بند بندگی کس نمینهم گر زیر تیر دشمن و گر بر فراز دار
دنیا به دیده دلشان پست و بیبهاست نام نکوی مرد به از قصر زرنگار
در مکتب حسین صغیر و کبیر نیست گو پیر سالخورده و گو طفل شیرخوار
اینها را خواندیم و مرحوم سراج شنیده بود و آمدند دنبالم و رفتیم و با ايشان آشنا شدیم و انصافاً خیلی حق گردن من دارد شيخ رضاسراج.
دوست داشتید که پسر داشتید و جای شما را می گرفت. مداح می شد.
دوست داشتم پسندم آنچه را جانان پسندد. ولی اگر پسر داشتم در این شرایط نمی گذاشتم مداح شود. چون فضای هیئات امروز را نمی پسندم.
خیلی سیاه نمی بینید، نیمه خالی لیوان را نمی بینید؟
خیلی سیاه می بینم و حق دارم. ببینید امام حسین(ع) شهید نشده که من مغازه زرگری باز کنم. من نمی گویم که پول گرفتن ایرادی دارد .ائمه دادند و اینها هم گرفتند، فروختن ایراد دارد. تعیین کردن ایراد دارد. هر چی بدهی کم است و هر چه بگیرد زیاد است. اگر بخواهد امام حسین(ع) را بفروشد هر چی بدهد کم است. اما اگر بخاطر دلش باشد هر چی بگیرد زیاد است.
به نظر شما مداحی یک چیز ذاتی است یا اکتسابی؟ می خواستم بدانم که اگر من کلاس بگذارم و مداحی را آموزش دهم آیا آخرش مداح از آن بیرون می آید یا نه؟
اولاً این را باید بدانند که خیلی ها بودند آمدند که خیلی فوری هم فراموش شدند. خیلی ها ماندگار شدند. خیلی از شاعرها را که معروف شدند معلوم است که امضا کردند و معروف شده. این شعر«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»را هر کسی که یک مقدار ادبیات بداند می فهمد نه مراعات نظیر دارد و نه قواعد ادبیات ولی معروف شده. معلوم است که خودشان امضا کردند و این را گرفتند .
خوانندگی هم همین است . من گاهاً در خلوت خودم می گویم که یا اباعبدالله بعد از پنجاه سال نمی توانی به من بگویی برو. پنجاه سال من را نگه داشتی. اگر به دردت نمی خوردیم همان روز اول ما را رها می کردی. علاقه را گرفتن و یا توفیق را ازما گرفتن که برای این ها سخت نبود و کاری نبود. قبول کرده منتها باید این قبولی را مراعات کنند.همه مداحان و هیئتی ها . بدون دعوت نمی شود جایی رفت . بدون اجازه پیش مدیرکل نمی شود رفت. دستگاه امام حسین(ع) خیلی بالاتر از این هاست. مسلماً اجازه داریم بیاییم. منتها این جاش خیلی قابل تأمل است که دعوت شدیم ولی اسم مان را قلم نزنند.دفعات بعد از قلم نیفتیم. همیشگی باشیم.
شعر های خودتان را هم می خوانید در جلسات؟
خیلی
جوان بودم و به آقای ذهنی زاده خیلی علاقه داشتم و شعر
های ایشان را بیشتر می خواندم. تابستان بود و خانواده اش رفته بود ارومیه و
من
رفته بودم که پیش ایشان باشم. نصف شبی دیدم که صدای ناله و زاری و گریه می
آید.
خوابیده بودم. خیال کردم که ایشان برای نماز شب بیدار شدند . نفس هایم را
حبس کردم
که حال ایشان را نگیرم. نیم ساعت گذشت که دیدم نه فقط گریه می کند. یک
تکانی خوردم
که متوجه شد که من بیدار شدم. گفت که داداش بیدارت کردم.
گفتم که حاج آقا
من بیدار
بودم. گفت که داداش حالا که بیدار شدی یک بیت شعر به ذهنم رسیده، اجازه بده
چراغ
راروشن کنم حیف است. تا اسم شعر را شنیدم
مثل فرفره پریدم و کاغذ و مداد را آوردم و حالا 3 نیمه شب،این یک بیت را از
روی یک
روایتی که از خانم زینب(س) نقل است که آن شب یک بیت شعر کرده بود، نوشته
بود که «به سایه ی شتری زآفتاب برده پناه/کسی که عالم امکان به زیر سایه ی
اوست» خیلی شعر است. دقیقاً 30 سال بعد از این شعر زنده بود. شاید بیش از
300 تا
بیت شعر گفته بود 30 سال بهش التماس کردم که بابا این بیت را دو تا کن که
ما ازش
استفاده کنیم.می گفت که آن حال بیاد تا من بیت دومش را بگویم.
حاج آقا فرمودید که ۵۱، ۵۲ سال دم زدن در دستگاه ابا عبدالله و خواندن در غم و شادی اهل بیت (ع) و نوکر این خانه بودن چیزی هست که از اهل بیت (ع) بخواهید به شما بدهند یا نگهش دارند؟
سر امام حسین (ع)، سر مبارک، دست خیلیها افتاده. دست شمر افتاد، دست خولی افتاد، دست راهب افتاد، چقدر فرق کرد. آن سعادت دنیا را در یک شب گرفته، او یک عمر ساربان امام حسین (ع) بوده، شب آخر آمده انگشتش هم بریده و رفته. بعد از پنجاه سال یا دویست سال هم که باشد باید تو خوف و رجا بود. باید بگوییم که اللهم اجعل عواقب اموری خیرا.
از حال خیلی از نوکرهای اباعبدالله شنیدیم که لحظه آخر عمر زمزمهای و حالی داشتند. حاج آقای عسگری ان شاءالله سایهشان صد وبیست سال بالای سر بچههای هیئت و نوکرهای اباعبدالله باشد در لحظه آخر در ورود آقا چه بر زبان میآورید.
بلند میشوم که آقا ممنونتم پنجاه سال است که میخوانم. سعی کردم اینجور باشم که بعد از پنجاه سال یک بیت میخوانم که آقا این شعرها را خواندم و مزد اینها را میخواهم.
یا بلند میشوم میگویم که آقا من همان هستم که پنجاه سال است که میخوانم:
بیعت نرسد به روبه از شیر باران اگرم ببارد از تیر
این ره بروم که راهم این است