*معجزه اعظم تاریخ!
وجود مقدّس خاتمالانبیاء، محمّد مصطفی(ص) بر قومی مبعوث شدند که حسب روایات و آن چه که در تاریخ ثبت و ضبط شده است، جاهلترین امّتها بودهاند!
بعضی ولو به صورت ظاهر در دین اسلام نبودند، امّا یک نکته بسیار مهمّی را متوجّه شدند که کار نبیّ اکرم(ص) چقدر باعظمت بوده است، جرجرداق مسیحی بیان میکند: کار پیامبر آخرالزّمان(ص) شبیه به معجزه بوده است و بعد میگوید: معجزه اعظم است!
گر چه ما معتقد هستیم، اعجاز نبی مکرّم(ص)، خود قرآن است، ولی آنهایی که تاریخ را مطالعه کردند و آن زمان جاهلیّت را در عرب دیدند، معتقدند کار نبیّ اکرم(ص)، اعجاز بوده است.
*علّت حرام شدن چهار ماه در سال
گروهی که پیامبر اکرم(ص) بر آنها مبعوث شدند، در جهل مطلق بودند؛ طوری که عجیب است، مورّخین مینویسند: حتّی روم آن زمان و همچنین ایران باستان - که دو قطب ابرقدرت آن زمان بودند - هیچ کدام در درگیریهایشان، به سوی حجاز نمیرفتند، چون در شأن خودشان نمیدیدند و میگفتند: اگر کسی آنجا را تصرّف کند، خیلی هنر نکرده و نشانه ضعف اوست، گرچه این از یک جهت لطف خدا بود، به واسطه این که بیتالله، بلد الامین است، امّا از یک جهت دیگر نشاندهنده این است که جز یک عدّه معدود، مابقی ساکنان حجاز در جهل مطلق بودند.
آنقدر در جهل بودند که قبائل و عشایر آن، دائم با هم در جنگ بودند، طوری که خودشان خسته شدند و «تاریخ الدّمشقیه» بیان میکند: یک موقعی بعضی از این سران عرب از پنج قبیله جمع شدند و با هم عهد و پیمان بستند و بعد سران دیگر هم ملحق به این پیمان شدند و آن این بود که ما دائم نمیتوانیم با هم بجنگیم، بالاخره ازدواج، زراعت و کار هم داریم، پس با هم پیمان ببندیم که چهار ماه با هم نجنگیم و به کارهای روزمرّه بپردازیم! به تعبیر یکی از مورّخین غربی، دکتر ژوزف فرانسوی، عرب بود و شمشیر و جنگ!
لذا آمدند با هم عهد و پیمان بستند که چهار ماه را بین خودشان حرام قرار دهند تا دیگر با هم نجنگند و جالب است پروردگار عالم هم بعد از بعثت نبی مکرّم، خاتم رسل، محمدّ مصطفی(ص) این چهار ماه را تأیید کرده و فرمودند: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ»، تعداد ماهها در نزد خدا، دوازده ماه است - که میبینید هم سال شمسی، هم قمری و هم میلادی، دوازده ماه است - آن روز که پروردگار عالم زمین و آسمانها را خلق کرد و بعد اشاره فرمود: چهار ماه از این ماهها حرام است؛ یعنی پروردگار عالم هم بر آن عهد، مهر زد.
*تشریح وضعیّت اعراب قبل از بعثت پیامبر(ص) از لسان مبارک امیرالمؤمنین(ع)
عجیب است، امیرالمؤمنین، اسداللهالغالب، علیبنابیطالب(ع) در خطب مختلفی که در نهجالبلاغه موجود است، نکاتی را بیان میکنند که قبل از بعثت، حال و هوای مردم چگونه بوده است، در یکی از این موارد، حضرت به زیبایی آن دوره جاهلیّت را تشریح میکنند و میفرمایند: «أَضَاءَتْ بِهِ الْبِلَادُ بَعْدَ الضَّلَالَةِ الْمُظْلِمَةِ وَ الْجَهَالَةِ الْغَالِبَةِ وَ الْجَفْوَةِ الْجَافِیَةِ وَ النَّاسُ یَسْتَحِلُّونَ الْحَرِیمَ وَ یَسْتَذِلُّونَ الْحَکِیمَ یَحْیَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ وَ یَمُوتُونَ عَلَى کَفْرَة»، همه آن شهرها در یک گمراهی تیره و تار فرو رفته و جهالت بر آنها غلبه پیدا کرده بود؛ یعنی عمده مردم در جهل فرو رفته بودند و جهل اسّ و اساس زندگی مردم شده بود.
آن مرد الهی و عظیمالشّأن، گردآورنده خطب و نامهها و کلمات قصار و حکیمانه مولیالموالی، حضرت سیّد رضی، علم الهدی تعبیری بسیار عالی دارند، میفرمایند: حضرت میخواهند بیان کنند اصلاً گویی سیر زندگی مردم این بود که باید با این جهالت زندگی کنند و این باور وجودیشان شده بود.
لذا جهل بر آنها غلبه پیدا کرده بود و حیات آنها، در تاریکی مطلق به سر میبرد. این «وَ الْجَفْوَةِ الْجَافِیَةِ» نیز نکته بسیار مهمّی است. آن چیزی را که مابین دو شیء است، «الْجَفْوَةِ» میگویند. لذا وقتی میگویند: «وَ الْجَفْوَةِ الْجَافِیَةِ» یعنی آن کسی که در خشونتی است که حتّی بین دو برادر جدایی میاندازد. یعنی به قدری خشونت بر آنها مسلّط است که جز جنگ و خونریزی و شمشیر، هیچ نمیدانند.
«وَ النَّاسُ یَسْتَحِلُّونَ الْحَرِیمَ» دوران جاهلیّت اینگونه بود که مردم تمام آنچه را که حرام بود، حلال میدانستند و قاعده بر عکس شده بود.
«وَ یَسْتَذِلُّونَ الْحَکِیمَ» آن که حکیم و عالم بود، در خواری به سر میبرد، لذا اگر حکیمی هم پیدا میشد، جهّال نسبت به او اظهار فضل میکردند! پس حضرت میفرمایند: در زمان قبل از بعثت حکیمان و عالمان در خواریاند امّا جهّال حاکمند!
«یَحْیَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ» نکته بسیار عجیبش همین است که اینها زنده بودند امّا زندگیای داشتند که دور از فطرت بود. «وَ یَمُوتُونَ عَلَى کَفْرَة» اینها کسانی بودند که میمردند در حالی که در بی چیزی مطلق از معرفت به سر میبردند؛ یعنی ولو به ذرّهای معرفت نداشتند. لذا در این وضعیّت بود که پیامبر اکرم(ص) مبعوث شدند!
یا حضرت در جای دیگر میفرمایند: «بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلَّالٌ فِی حَیْرَةٍ وَ حَاطِبُونَ فِی فِتْنَةٍ» پروردگار عالم، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) را مبعوث کرد، در حالی که مردم در گمراهی، حیران بودند و نمیدانستند چه کنند.
«وَ حَاطِبُونَ فِی فِتْنَةٍ» اینها در وادی فتنه و فساد غوطه میخوردند، «قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الْأَهْوَاءُ» و هوی و هوس بر آنها حاکم شده بود. «وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْکِبْرِیَاءُ» خود بینی و بزرگ منشی هم در آنها بسیار وجود داشت که آنها را به لغزش و ضلالت و گمراهی کشانده بود.
*راه اعراب جاهلی برای غلبه بر احساسات!
یک نمونه از جهالت اعراب را عرض کنم. میدانید علّت اصلی اینکه اینها دختران خود را زنده به گور میکردند، چه بود؟ از بس اینها در ضلالت بودند و میخواستند در آن به ظاهر کبریایی و بزرگی قوم خودشان بمانند، میگفتند: اگر قومی بر ما مسلّط شود، دختران و زنان ما را به عنوان کنیز بر میدارد و اینها با غیرت بیجای خودشان دخترها را زنده به گور میکردند تا بردگی آنها، مایه سرافکندگی برایشان نشود!
هم تاریخ الدمشقیه و هم تاریخ طبری نوشته: خدا به یکی از سران این قبائل، دختری داد، منتها مادر و مادر بزرگ او را مخفی کردند و گفتند به او بگوییم: وقتی بچّه به دنیا آمد، مرده بود، لذا همین مطلب را بیان کردند و دختر را پنهانی در صحرا نگاه داشتند.
گاهی مادر بزرگ به عنوان چرای چند گوسفندی که داشتند، بیرون از صحرا میرفت و به او سر میزد تا آرام آرام دختر بزرگ شد، مادرش هم دلتنگ بود و میرفت و میآمد امّا دختر شیرین زبان به دنبال او میآمد. پنج ساله بود که یک روز مادر بزرگ به تصوّر این که حالا این شخص، شیرین زبانی او را ببیند، آرام میشود با اینکه مادر این طفل مخالف بود، او را به خانه آوردند. مادر مخفی کرد امّا مادربزرگ افشا کرد.
وقتی دختر را دید و فهمید که فرزند اوست، او هم به همان تعبیر همخون بودن که انسان را میکشد، اظهار لطف و خنده کرد و این بچّه را به عنوان نوازش بیرون برد، جالب این است که خودش میگوید: او را در چاهی میانداختم که وقتی میافتاد، میگفت ابوی! ابوی! بابا! بابا! - معلوم است که در همان دوران مادر و مادر بزرگ او را تربیت کرده و پدرش را به او شناساندند - بعد میگوید: چون این چاه آب نداشت، ترکیدن سر بچّه را دیدم که یک لحظه آمد دلم نرم شود امّا خاکها را روی او ریختم و رفتم.
بعد شمشیر کشان به سمت خانه میرود و سینه همسرش را میدرد و دست مادر خودش را قطع میکند!
ببینید عرب جاهلی چگونه بود که سینه همسرش را درید و دست مادرش را قطع کرد تا نگذارد احساسات بر او غلبه کند!!!
این یک نمونه از وضعیّت اعراب جاهلی بود که نشان میدهد پیامبر(ص) بالجد برای قومی آمده بود که در جهالت مطلق بودند.
*عرب جاهلی؛ سرگردان در گمراهی و جهل
امیرالمؤمنین(ع) در جایی دیگر میفرمایند: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ابْتَعَثَهُ وَ النَّاسُ یَضْرِبُونَ فِی غَمْرَةٍ وَ یَمُوجُونَ فِی حَیْرَةٍ قَدْ قَادَتْهُمْ أَزِمَّةُ الْحَیْنِ وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّیْن»، حضرت خیلی عجیب توصیف میکنند، میفرمایند: پروردگار عالم او را موقعی مبعوث کرد و برانگیخت که این مردم در غرقاب فساد و گناه و در میان امواج سرگردانی و حیرت به سر میبردند.
«أَزِمَّةُ الْحَیْنِ» یعنی دست و پا زدن در مرگی که مرگ نیست؛ یعنی در جهل مطلقی که هیچ نمیدانستند، دست و پا میزدند.
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ اسْتَغْلَقَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمْ أَقْفَالُ الرَّیْن» پیامبر (ص) قفلهای گمراهی را که بر دلهای آنها زده شده بود، گشودند. آن هم «أَقْفَالُ الرَّیْن»، یعنی قفلهایی که بازشدنی نبود.
*حفظ بهداشت؛ از اوّلین اقدامات پیامبر(ص) در میان عرب جاهلی و صدور آن به اروپا
همانطور که میدانید اسلام، بهداشت را به اروپا برد، لذا ببینید وضعیّت عرب جاهلی چگونه بود و پیامبر(ص) تا کجا پیش رفتند. پیامبر عظیمالشّأن، محمّد مصطفی(ص) از اوّلین کارهایی که کرد، این بود که بحث نجاست و طهارت را تبیین کردند.
چون دارد که بعضی مواقع آنها عذر میخواهم در همان جایی که مینشستنند فضولات انسانی را دفع میکردند؛ همان جا هم غذا میخوردند و ...؛ یعنی در یک کثافت عجیبی به سر میبردند.
اتّفاقاً معالأسف با این که پیامبر(ص) آن همه زحمت کشیده بودند، امّا باز اینها را در همان وضع میدیدیم.
قبل از این که روی آب زمزم را بپوشانند که پله میخورد و پایین میرفتند تا آب بردارند. میرفتند، همان جا آب را برمیداشتند، بعد همان آنجا مینشستند و کار خود را میکردند، با اینکه دیگر آنجا بیت الله و روبروی خانه خدا است. یک وضعیّت بسیار زنندهای داشت که شاید کسانی که قبلاً به حجّ رفته باشند، این مطلب بنده را دیده باشند و تأیید کنند. من این را خودم دیدم که وضع بسیار زنندهای بود، با اینکه پیامبر(ص) آمدند، بهداشت را آوردند و بهداشت تا اروپا رفت امّا بعضی از آنها هنوز در همان وضع جهالت خود هستند. لذا ببینید پیامبر (ص) با چه قومی سر و کار داشتند!
*ایثارگر شدن عرب جاهلی!
حالا پیامبر(ص) در این قوم عرب جاهلیّت مبعوث شدند و کاری کردند که همین اعراب جاهل، ایثارگر شدند!
سلیم بن قیس بیان میکند: در جنگ احد، کسی مجروح شده بود، برایش آب بردم. همین که میخواستم آب را به او بدهم، گفت: رفیقم مدام عطش، عطش میکرد، خون بیشتری از او رفته، آب را به او بده. من هم رفتم تا آب را به او بدهم، وقتی آب را دادم، او هم گفت: نه، برو آن طرفتر، فلانی افتاده، آب را به او بده. این کار همینطور تا نفر نهمی ادامه یافت که وقتی رفتم دیدم او شهید شده، برگشتم دیدم هشت نفر قبلی هم همه شهید شدند و آب نخوردند! لذا پیامبر(ص) آن جاهلیّت را به آن اوجی رساند که ایثارگر شدند!
*تفاوت مردم زمان پیامبر با زمان نوح نبی(ع)
پس ما باید بدانیم پیامبر(ص) در چه زمان و قومی مبعوث شدند و چقدر زیبا کار کردند! این مطالب عظمت پیامبر عظیمالشّأن(ص) ما را نشان میدهد؛ چون حسب مباحث تاریخی، وقتی انبیا آمدند فقط با بتپرستان و جهّالی که به آن حال بودند، مبارزه کردند و به این سبک نبود که همه جور کشت و کشتاری بکنند.
نوح نبی(ع) موقعی مبعوث شده که آخرین زمان دوره اولیّه انسانها بود که بعد از طوفان نوح، دوره ثانویّه انسانها از نسل همانهایی که در کشتی نوح نشستند، آغاز شد. لذا دور دوم انسانها در آن زمان هست که بیان شده: خانههای آنها، خانههای طبقاتی بود و زندگی مدرنی داشتند ولی آن کسانی که اینها را به این وضعیّت مدرن رسانده بودند، اجازه نمیدادند انبیا مثل حضرت نوح(ع) بتوانند موفّق شوند. لذا ایشان هم زحمت کشید امّا با افراد جاهل، طرف نبود امّا پیامبر اکرم(ص) در جایی آمدند که همه بدیها در آنها نهفته شده بود!
*تعداد با سوادان در عرب جاهلی فقط به تعداد انگشتان دست بود!
ما در هیچ امّتی نداریم که به جز افراد اندکی، بیسوادی مطلق باشد امّا مولیالموالی(ع) میفرمایند: «إِنَّ اللَّهَ [سُبْحَانَهُ] بَعَثَ مُحَمَّداً ص وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً»، خداوند پیامبر(ص) را در قومی مبعوث کرد که به جز یک عدّه محدودی، آنها هیچ چیزی نمیخواندند!
شیخ الطائفه، شیخ طوسی یک تعبیری دارند که میفرمایند: شاید تعداد این افراد در بین آن اعراب جاهلی فقط به عدد انگشتان یک دست میرسید و پیامبر(ص) برای چنین قومی آمده بودند!
*بعثت پیامبر (ص) بعد از خواب طولانی ملّتها!
باز امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَم»، پروردگار عالم حضرت را موقعی فرستاد که مدّتها بود پیامبری نیامده بود و ملّتها در خوابی طولانی فرو رفته بودند و پایههای محکم دین در هم ریخته شده بود و دیگر دین، به عنوان دین نبود!
یهود را که عرض کردیم بارها در دین نفوذ کردند، بعد هم که مسیح عظیمالشّأن، حضرت روح الله، عیسی بن مریم(ع)، آن مرد الهی و آن نبی مکرّم (آن کسی که به اعجاز خدا و به واسطه مرحمت پروردگار عالم به مریم قدیسه(س) آمد)؛ مبعوث شد، دین او هم به جایی نرسید؛ یعنی بعد از این که حضرتش رفت و غیبت برایش به وجود آمد، بعضی از آقایان بیان میکنند که شاید به ده سال نرسید که دیگر تمام دین تحریف شد! لذا آن زحمات حضرت عیسی عظیمالشّأن به وسیله یهود ملعون و البته بعضی که مخفی و در کنار بودند، به ثمر ننشست.
حالا بعد از این همه مدّت، این پیامبر(ص) با این وضعیّت آمد و امّت را عوض کرد. دیگر امّتی که آنگونه کشت و کشتار انجام میداد، طوری که خودشان هم خسته شدند و چهار ماه را حرام کردند و خدا هم آن را امضاء کرد و گفت: همین باید باشد؛ تبدیل به امّتی شد که آنگونه ایثار میکرد!
*بانوی ثروتمند جزیره العرب، سنگ بر شکم می بست!
لذا مردم هم بعد از بعثت پیامبر(ص)، در اوج قرار گرفتند، ایثارگر شدند و فتح الفتوحاتی شد، یک عدّه از همان مردمی که در دوران جاهلیّت غارت میکردند، در شعب ابیطالب با یک خرما روز خود را سپری میکردند! دارد که آن خرما هم سهم همهشان بود، یعنی یکی دهان میگذاشت، یک مک میزد و به دیگری میداد و .... .
میدانید حضرت خدیجه کبری(س)، آن بانوی مکرّمه در شعب ابیطالب به شهادت رسیدند، ایشان در آنجا سنگ به شکم مبارکشان میبستند، بعد از آن، هر موقعی پیامبر(ص) از شعب ابیطالب رد میشدند، اشک میریختند و میفرمودند: خدیجه! چه خدیجهای!
حضرت خدیجه کبری(س)، ثروتمندترین زن عرب بود، البته نه فقط بین زنها، بلکه بین مردها هم ثروتمندترین بود، ایشان تمام خواستگارهایشان را رد کردند و با پیامبر(ص) ازدواج کردند. چون میدانید حضرت خدیجه (س) از آن استثناءها بودند که سواد داشتند، مطالعه کرده بودند و میدانستند حضرت محمّد مصطفی(ص)، نبی است. لذا ایشان همه ثروت خود را در راه دین خرج کرد و به شهادت رسید.
مردم دیگر در جنگها هراس نداشتند و فقط برای خدا کار میکردند. پیامبر (ص) در زمینه مودّت و محبّت هم بر روی آنها کار کردند. میدانید که مهاجرین از مکّه آمدند و انصار در یثرب - که بعد مدینه النّبی شد - سکونت داشتند؛ لذا پیامبر(ص) بعد از هجرت، بین مهاجرین و انصار عهد اخوّت خواندند. آنها هم ایثارگرانه همه مطالب خود را به برادران دینیشان هدیه میکردند. دیگر کسی فخر فروشی و اظهار برتر بودن قومش را نمیکرد. پیامبر(ص) یک امّتی درست کردند که بسیار عجیب بود و یک چینشی چیدند که غوغا بود!
*یاغیانِ مطیع!
لذا پیامبر (ص)، مدینه فاضلهای به وجود آورد که به تعبیر حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع)، پروردگار عالم با بعثت ایشان، کاری کرد که آنها که یاغی بودند، مطیع امر شدند! «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعْطَى مُحَمَّداً ص شَرَائِعَ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى ... وَ أَرْسَلَهُ کَافَّةً إِلَى الْأَبْیَضِ وَ الْأَسْوَدِ وَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ هُم مُطِیعُونَ لِأَمرِهِ»، خداوند تبارک و تعالى، شرایع نوح و ابراهیم و موسى و عیسى(ع) را به محمّد(ص) داد ... و او را به سوى همه سفید و سیاه و جنّ و انس فرستاد و آنها مطیع امرش شدند.
لذا دیگر بین سیاه و سفید فرقی نبود، یک موقعی میگفتند: سیاهان غلام ما هستند امّا دیگر تمام شد و بلال حبشی با دیگران یکسان شد. چون دیگر فضیلت به قومیّت و چهره و ... نبود، بلکه فضیلت به تقوا بود، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم» .
*مردم نفهمیدند که هادی باید مِن ناحیه الله تبارک و تعالی باشد!
حالا یک سؤال پیش میآید که بحث اصلی بنده است و آن این که پس چه شد بعد از پیامبر(ص)، آن حال و هوا تغییر پیدا کرد و یک عدّه دنبال مال و منال رفتند و یک عدّه هم دنبال قدرت رفتند؟! چرا کار به جایی رسید که حضرت امام حسن مجتبی(ع) حتّی در منزل خودشان امنیّت نداشتند؟! آیا اینها امّت پیامبر(ص) نبودند؟! پس چه شد؟!
دو مطلب وجود دارد:
1. بعد از پیامبر(ص)، امّت تصور کرد که دیگر کتاب الله کافی است، فلذا یک عدّه گفتند: «کفانا کتاب اللّه» همین کتاب خدا برای ما کفایت میکند.
2. یک گروه دیگر هم گروه تفکّری بودند که بیان کردند: فرقی بین خلیفه اول و مولیالموالی(ع) نیست! چون هر دو منسوب به پیغمبرند، یکی پدر خانم است و یکی داماد!
لذا این نکته را که عرض کردیم، فراموش نکنید، من یقین دارم و مخصوصاً تکرار میکنم که دقّت کنید. عرض کردیم به فرموده قرآن کریم و مجید الهی، یکی از خصوصیّتهای پیامبر(ص)، «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى» است، حال، این سؤال را از شما میپرسم: آیا کسی که نطق و سخنش از روی هوی و هوس نیست، میشود که نعوذبالله و نستجیربالله فعل و عملش از روی هوی و هوس باشد؟! هیهات!
لذا ما معتقد به این هستیم که ازدواج کردن پیامبر(ص) با عایشه، امر خدا بود. حالا برای چه؟ برای اینکه فردا نگویند چون امیرالمؤمنین(ع) با پیامبر(ص) نسبت داشتند، انتخاب شدند. پس خدا میخواهد که پیامبر(ص) عایشه را به همسری بگیرد که وقتی دست مولیالموالی(ع) را بالا بردند و بیان فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، یک عدّه نگویند: ببین فامیل خودش را انتخاب کرد! چون اگر قرار به فامیل بازی بود، او هم پدر خانم پیامبر(ص) است و میتوانست انتخاب شود.
همانطور که عرض کردیم: پیامبر(ص) دو عمو دارند که یکی حمزه سیدالشهدا است که تا قبل از کربلا، سیدالشهدا بودند؛ یعنی در بین همه جنگهایی که پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین و امام مجتبی(ع) داشتند، هیچ کسی جز ایشان سیدالشهدا نبود و حتّی مالک اشتر هم نبود. فقط حضرت حمزه(ع) سیدالشهدا است، آن هم تا کربلا و بعد از کربلا، دیگر اباعبدالله(ع) سیدالشهدا میشوند.
امّا پیامبر یک عموی دیگر هم دارند که قرآن تبیین میفرماید: «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَب»؛ پس ملاک در اسلام، قوم و خویشی نیست.
این را هم عرض کردیم که یک جعفر داریم که وجود مقدّس جعفر طیّار(ع) است و افضل از او هم وجود مقدّس رئیس مذهب، امام جعفر صادق(ع) است امّا یک جعفر هم داریم که ولو به این که توبه کرد و گفتند: دیگر توّاب بگویید، امّا اوّل به کذّاب معروف شد، با اینکه او، فرزند امام معصوم و برادر امام معصوم و عموی امام معصوم است.
پس انتساب ملاک نیست. لذا پروردگار عالم امر میکند که با عایشه ازدواج کند، برای اینکه معلوم شود انتساب ملاک نیست. امّا باز هم امّت غافل شدند و گفتند: هر دوی اینها با پیامبر(ص) نسبت دارند، به ما چه مربوط است؟! البته میدانیم علم او بیشتر است و بارها هم پیامبر(ص) فرمودند: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا»، امّا خلاصه این هم تجربه دارد و پیر است و به تعبیر عوام الناسی خودمان دو تا پیراهن بیشتر پاره کرده است!
لذا مردم نفهمیدند که هادی باید مِن ناحیه الله تبارک و تعالی باشد. پس این کد را به ذهنتان بسپارید: رأس هادی الهی در دین حتماً باید مِن ناحیه الله تبارک و تعالی باشد، ما معتقد به این هستیم و نمیشود غیر از این باشد.
خود پروردگار عالم هم بیان فرمود: « قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً»، همه هبوط کنید، من برای شما هادی میفرستم و رأس هادی باید مِن ناحیه الله باشد. لذا معصوم(ع) مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است، ولو بگیریم که اصلاً صحابه خوبی هم بوده باشند - البته فرض بگیریم، چون معلوم است کسی که حرف پیامبر(ص) را گوش ندهد، هر کسی که میخواهد باشد؛ بد میشود و ما دیگر در این زمینه تعارف نداریم - ، امّا مهم این است که آیا خدا انتخاب کرده است، یا خیر.
نبی هم که از خودش حرف نمیزند، چون قرآن میفرماید: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى». لذا قرآن در جای دیگری هم میفرماید: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُول»؛ حالا آیا اصلاً این عقلایی است که چنین پیامبری همه جمعیّت حاجیان را که داشتند برمیگشتند، جمع کند و بگوید: هر که مرا دوست دارد، علی را هم دوست داشته باشد؟!
آن هم پیامبری که عرض کردیم آن امّتی را که از قبل در جهالت فراوان بود، تغییر داد، به گونهای که جرج جرداق مسیحی و دکتر ژوزف فرانسوی و خیلی از کسانی که مسلمان نیستند و از غرب و شرق راجع به پیامبر (ص) تحقیق کردهاند، میگویند: پیامبر عظیمالشأن اعجازی بزرگی کرده است!
پس پیامبری با این عظمت، مردم را دو ماه مانده به رحلتش جمع کرده و بیان میکنند: آنهایی که رفتند برگردند و صبر میکنند تا آنهایی که عقب هستند، بیایند. لذا همه را در آن خمی که در غدیر وجود دارد، جمع میکنند. بعد جهازهای شترها را روی هم میگذارند تا پیامبر(ص) بالا بروند.
شیعه و اهل جماعت بیان کردند که عجیب بود، صدای پیامبر(ص) رسا بود و به همه میرسید که این هم از اعجاز بوده، چون در آن زمان باید نفراتی که نزدیک بودند، میشنیدند و همینطور به دیگران میگفتند تا همه بشنوند امّا صدای پیامبر(ص) به همه میرسید.
این روایت وجود دارد و کسی نمیتواند منکر این روایت شود. آنها فقط میگویند: پیامبر گفتند: هر که مرا دوست دارد، علی را هم دوست داشته باشد! یعنی پیامبر(ص) همه را جمع کردند و آن خطبه غرّاء را خواندند که فقط این را بگویند؟! آیا این، عقلایی است؟!
لذا «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» همان مولا محسوب میشود، یعنی هر که من، ولی و سرپرست او هستم، امیرالمؤمنین(ع) هم سرپرست اوست. لذا بعد از آن هم دعا کرده و میفرمایند: «اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله».
پیامبری که عقل کلّ است و توانسته این تغییر و تحوّل را بدهد؛ بعد پناه به ذات حق، نبی مکرّم(ص) میآید کاری عبث و بیهوده انجام دهد؟! کدام عقل سلیمی میپذیرد؟!
لذا امّت نفهمیدند که این هادی حتماً باید از ناحیه خدا باشد تا هدایت صورت گیرد. برای همین است که به پیامبر(ص) بیان میشود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» ، بعد هم بیان میشود: اگر تبلیغ نکنی، کأنّ اصلاً رسالتت را انجام ندادی، پس نترس از این که دیگران حرف و حدیث درمیآورند، ما خودمان تو را محافظت میکنیم. لذا انسان باید برای خدا کار کند و از این که دیگران چه میگویند، ترسی نداشته باشد. حالا هر چه میخواهند بگویند - که خویشاوند و پسرعمّ و داماد و فامیل اوست - ؛ بگویند. کسی که برای خدا کار میکند، نباید اینها برایش مهم باشد.
*امام برای حفظ حکومت الهی، همه مطالب را به جان و دل خریدند!
امام را دیدید. وقتی به او امر شد، قائم مقام را بردارید، دیگر همه مطالب را به جان و دل میخرد و این کار را انجام میدهد.
حالا نمیخواهم اسم آن بنده خدا را بیاورم، امّا خودش در نوشتههایش میگوید: یک روز قبل از اعلام جانشینی و قائممقامی فلانی، خدمت امام رفتم، گفتند: چرا میخواهید فلانی را انتخاب کنید؟! این کار را انجام ندهید، گفتم: نه، دیگر در دستور کار قرار گرفته و ما باید انجام بدهیم؛ یعنی امام میگویند: نه، او میگوید: دیگر در دستور کار قرار گرفته! لذا این یک خلاف است که مطیع نیست.
امّا امام آن جایی که میبیند دیگر کار دارد به جاهای باریک میکشد، همه مطالب را به جان و دل میخرد، شاید یک کسی بگوید: ببخشید! شما چه کارهای؟! مردم شما را به عنوان رهبر انتخاب کردند و دوست دارند بعد هم یکی دیگر باشد، امّا ایشان میدانند این حکومت، حکومت الهی است و با بحث جریانهای انتخاباتی ظاهری فرق دارد، لذا امام پای این قضیه میایستند و میگویند: باید فلانی از قائممقامی برداشته شود. ناراحت میشوند، چه کنیم، بعد چه کسی میآید؟ امام میگویند: نگران نباشید، فرد مناسبی هست.
به قول آیتالله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی که فرمودند: فقط من و حاج آقا بهاء (آیتالله العظمی بهاءالدّینی ) میدانستیم آیتالله خامنهای (مدّ ظلّه العالی) میخواهند رهبر شوند. خود آقای خمینی هم نمیدانستند و بعداً حضرت حجّت(روحی له الفدا) به ایشان گفتند: نگران نباش و فلانی را انتخاب کن!
*امّت، آرمانهای پیامبر (ص) را فراموش کرد و گرفتار شد!
ببینید باید بدانیم هدایت مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است. منتها هدایتپذیری هم همانطور که در بحث هدایت بیان کردیم، از ناحیه مردم است و مردم باید خودشان هدایت را بپذیرند.
امّا امّت یادشان رفت که هادی از ناحیه خداست، گفتند: ما در این دعواهای فامیلی و قوم و خویشی وارد نمیشویم. این داماد پیغمبر(ص) است، او هم پدرزنش. بالاخره او دو تا پیراهن هم بیشتر پاره کرده است. لذا کنار نشستند و گفتند: ما که هم قرآن داریم و هم کلام پیغمبر(ص) را داریم، پس دیگر چیزی نیاز نداریم!
البته بگویم: در زمان خلیفه اوّل، کلام پیامبر(ص) هم بود. امّا خلیفه دوم بود که دیگر کلام پیامبر(ص) را هم منع کرد. این را خود اهل جماعت دارند و این که میگویم مستندات تاریخی خودشان هست که او گفت: کسی از پیغمبر(ص) روایت نکند، کتاب خدا برای ما کافی است. عجبا!
لذا مردم گفتند: کلام خدا که هست، سنّت پیغمبر(ص) هم که موجود است، دیگر بسمان است. ما هم یکی را میخواهیم که وقتی دشمنان که خواستند به اسلام حمله کنند، ما را سرپرستی کند؛ حالا میخواهد زید باشد یا عمرو؛ هر دو هم که وابسته به پیامبرند، دیگر برای ما مهم نیست. لذا فهمشان مردم همینقدر شد که یادشان رفت باید من ناحیه الله باشد.
مسئله دوم حبّ به دنیا و دلبستگی بود که اینها دیگر از این طرفی افتادند. حوصله نداشتند، نه میجنگیدند و نه طرفداری میکردند. میگفتند: برای چه دنیایمان را خراب کنیم و خونریزی کنیم؟! لذا ورود پیدا نکردند.
اگر بخواهیم بدانیم انحراف بعد از پیغمبر(ص) برای چه اتّفاق افتاد، بالجد همین است که امّت آرمانهای پیامبر(ص) را فراموش کرد. آرمانهای پیامبر(ص) که فراموش شود، این گرفتاریها به وجود میآید.
لذا آنها بارها و بارها از پیامبر(ص) راجع به شرافت امام حسن و امام حسین(ع) شنیدند و خود اهل جماعت هم در این زمینه، روایات زیادی در سنن ابی داوود و ... دارند امّا تمام اینها را فراموش کردند!
من فقط یک نمونهاش را عرض کنم که در این کتابهای تاریخی آنها تبیین شده است، نکتهای که سنن ابی داوود بیان میکند، این است: پیامبر(ص) بارها بیان کردند که حسن و حسین، سیّدان شباب اهل الجنّه هستند. در طبقات الکبری هم روایتی را راجع به این موضوع تبیین میکند.
نکته ای را هم به تعبیر خودشان از «خلیفه اول» بیان میکنند که من ترجمهاش را برایتان عرض میکنم.
پیامبر(ص) بارها در پیش بزرگان مهاجر و انصار، حسن و حسین را بر دوش نهاد، بعضی از جمله من و ابوعبیده جرّاح به پیامبر (ص) عرضه داشتیم: یا رسول الله! شما پیر هستید و این دو طفل شما را آزار میدهند، پیامبر (ص) فرمودند: اگر میدانستید که این دو طفل، سیّدان شباب اهل الجنّه هستند، برای سواری دادن به اینها سبقت میگرفتید و من میخواهم در این ثواب از شما پیشی بگیرم، همانگونه که در ثواب سلام از شما پیشی گرفتم - چون میدانید پیامبر(ص) در سلام سبقت میگرفتند. حتّی وقتی کسی پشت دیوار یا درختی هم میایستاد، پیامبر(ص) صدا میزدند: فلانی! سلام -
مگر این مطالب را نمیدانستند؟! مگر این روایات را نخواندند؟! مگر ننوشتند؟! پس چه شد؟!
یا راجع به وجود مقدّس بیبی دو عالم باز در کتاب طبقات الکبری و در تاریخ طبری است که این را به نقل از عایشه نوشته که بارها پیامبر(ص) اینگونه بیان کردند: «فاطمه بضعة منّی من آذاها فقد آذانی».
خب اینها را ندانستند؟! ننوشتند؟! نگفتند؟! بیان نکردند؟! از قول خودشان هم بیان میکنند، اصحاب خودشان هم بیان میکنند. پس چه شد؟ حبّ به دنیا آنها را گرفتار کرد! لذا خیلی باید مواظبت کرد.
ببینید حبّ به دنیا چه کار کرد که با این که پیامبر(ص) این انسانها را عوض کرد و یک انسان دیگری کرد، کار به جایی رسید که امام مجتبی(ع) را زدند! کار به جایی رسید که پشت امام مجتبی(ع) را خالی کردند. کار به جایی رسید که امام مجتبی(ع) در خانه به دست همسر به شهادت رسید!
*دریای رحمت و دلسوز امّت!
امّا همین پیغمبر(ص) برای امّت، رحمت است، طوری که در لحظات آخر عمر شریفش هم به یاد امّت بود. در آن لحظات برادرش حضرت عزرائیل آمد و در زد، او برای هیچ کسی در نمیزند.
برای سلیمان (ع) که آمد، سلیمان گفت: اجازه بده من دو رکعت نماز بخوانم، گفت: نه، نمیشود. گفت: بنشینم، گفت: نه نمیشود. قبلاً هم میآمد، امّا گفت: من دیگر اینطوری مأمورم، لذا با چشم باز جانش را گرفت.
امّا درب خانه پیغمبر (ص) را میزند. بیبی دو عالم (س) پشت در میآید، میفرماید: پدرم کسی را نمیپذیرند. دوباره میآید و در میزند. پیامبر (ص) میفرمایند: برادرم عزرائیل است، درب خانه هیچ کسی را نمیزند و اذن نمیگیرد، امّا درب اینجا را زد، در را باز کن.
اینطور هم بیان میکند: یا رسول الله! عرش آماده است، انبیا منتظرند، اگر تمایل دارید، برویم.
پیامبر(ص) میفرمایند: به برادرم جبرائیل بگویید بیاید، جبرائیل میآید. میفرمایند: برادرم جبرائیل! بعد از من بر سر امّت چه میگذرد؟
باز هم در آن لحظات آخر، دلسوز امّت است. رحمة للعالمین است دیگر، خدا هم فرمود: «لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین»، حبیب من! دیگر بس است؛ اینقدر خودت را به هلاکت نیانداز که اینها ایمان نمیآورند. به تعبیر عامیانه عاماینه صدای خود خدا هم درآمد که بس است، اینها ایمان نمیآورند.
جبرئیل عرضه داشت: یا رسول الله! معلوم است آنهایی که خوب باشند و کار خوب انجام دهند، عاقبت خوبی خواهند داشت و آنهایی که بد باشند، به سزای اعمالشان میرسند.
پیغمبر(ص) گریه کردند و فرمودند: یعنی همینطوری میمانند؟! جبرائیل بیان کرد: خدا میفرماید: توبه را که بیان کردیم، اگر توبه کند از او میگذریم.
باز گریه پیغمبر(ص) شدید شد. جبرئیل عرضه داشت: یا رسول الله! چرا گریه میکنید؟! فرمودند: تا چه زمانی توبهشان را میپذیرید؟ جبرئیل گفت: اگر اینها یک سال عمل خوب انجام بدهند، جبران مافات میشود.
پیغمبر(ص) شدیدتر گریه کردند. پرسید: یا رسول الله! چرا گریه میکنید؟ فرمودند: یک سال، زیاد است! عرضه داشت: یک ماه، باز گریه پیغمبر(ص) شدید شد و فرمود: زیاد است. خدا حبیبش را دوست دارد، جبرائیل پیام آورد که خدا میگوید: حبیب ما! یک روز هم باشد، قبول است.
گریه پیغمبر(ص) زیادتر شد. عجبا! هر چه میگوید، مدام گریه میکند و میفرماید: باز هم زیاد است تا رسید به آنجا که فرمودند: اگر آن لحظه جان کندن بگوید: «استغفر اللّه ربّی وأتوب إلیه»، منِ خدا میپذیرم.
باز پیغمبر(ص) گریه کردند! جبرائیل گفت: یا رسول الله! دیگر چرا گریه میکنید؟! گفت: برادرم جبرئیل! اگر یک کسی آن لحظات مرگ، سکرات مرگ زبانش را بند آورد و نتوانست استغفار بگوید، چه؟!
خطاب از ناحیه پروردگار عالم رسید: حبیب من! پس شفاعت تو و رحمت من کجا رفته! آرام شد و گفت: حالا آمادهام.
اینقدر این پیامبر (ص)، پیامبر رحمت و باعظمت است. پیامبر(ص)، دریای رحمت و دلسوز امّت است و واقعاً باید بیان کرد: «اللّهمّ انّا نشکوا الیک فقد نبیّنا» ...
حضرت محمد (ص) در میان قومی مبعوث شدند که نه تنها آن زمان جاهلترین امت ها بوده اند بلکه هنوز هم این لقب شایسته آنها می باشد