شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۷ آذر ۱۳۹۱ - ۰۸:۴۴
علوم انسانی ایرانی به کجا می رود

شاگردان مطیع به جای دانشجویان پرسش‌گر/ چند نکته مهم درباره غرب گرایی ارتجاعی در دانشگاه‌های ایران

کد خبر : ۸۷۹۳۵
علم نیازمند کسانی است که از آن سرپیچی کنند. آن وقت ما شاهد آنیم که اساتید علوم انسانی در برابر مکاتب موجود همچون کودکانی مطیع سر به زیر آورده و در پیشگاه اندیشمندان غربی خاضعانه زانو می زنند. به همین دلیل دانشکده های علوم انسانی ما تبدیل به مدارسی می شود که شاگردانی مطیع می پروراند و اگر خلاقیتی ببیند با آن برخورد می کند.

به گزارش صراط، قرون وسطی مقطعی از تاریخ جهان غرب است که نامش در اذهان تداعی گر صفاتی از قبیل تحجر، حاکمیت دین بر جامعه، تاریک اندیشی و ... . این مقاله کوششی است در جهت یافتن نقطه اشتراک دوران پایانی قرون وسطی ( قرن 14 میلادی) با روزگار ما.

یکی از ویژگی های قرن 14 میلادی ظهور پدیده ای آموزشی در دل مراکز علمی به نام مدرسه گرایی است. مدرسه گرایی منش و رویکرد مراکز علمی بود که هر کدام دلبسته یکی از اندیشمندان گذشته بودند و تمام تلاش خود را می کردند تا به شرح و بسط و مهمتر از همه دفاع از نظریات او بپردازند. این تلاش و جهد بی ثمر به گونه ای بود که امکان بازبینی و بازاندیشی در اندیشه های گذشتگان را منتفی و باب گفتگو و تعامل علمی را مسدود می ساخت. تحجر و انسداد فکری ای که این جریان در طول قرن 14 ایجاد کرد به خوبی در کلام دکارت و بیکن طنین انداز گشت. «بیکن» اندیشمند انگلیسی قرن شانزدهم میلادی در جایی می نویسد: علوم بر جای خود متوقف مانده است و کوچکترین پیشرفت با ارزشی در راه انسانیت به وجود نیاورده است ... و سنت و روش مدارس پیروی شاگردان از استادان است نه پرورش کاشفان و مخترعان. آنچه در ساحت علوم انجام می گیرد دور خود گردیدن و برگشتن به نقطه مبدا است.

دکارت، بیکن و دیگر اندیشمندانی که طلایه دار جهان مابعد قرون وسطی گشتند، به گونه ای اصحاب مدرسه را خطاب کردند که امروزه این برداشت حاصل می شود که گویی در اندیشه قرون وسطی چیزی غیر از مدرسه‌گرایی و لفاظی‌های خشک و بی‌ثمر وجود نداشته است. پنداری که امروزه اعتنای چندانی در محافل علمی جهان غرب ندارد. به هر کیفیت مدرسه گرایی عاقبت خوشی نداشت. این جریان با حملات بیرونی و درونی از پا درآمد و در محافل علمی پس از آن تبدیل به یک فحش و ناسزای آکادمیک شد.

اما مقصود از این بیان تاریخی چیست و چرا ما در پی بازگویی مقطعِ تاریخیِ جهانی دیگر هستیم. جهانی که جغرافیا و پیشینه فرهنگی متفاوتی با ما دارد. به نظر می رسد با همه تفاوت ها برخی ریشه های مشترکی بین دنیای کنونی ما و قرون وسطی وجود دارد. برخلاف آنچه که عموما گفته می شود شباهت تاریخی ما با قرون وسطی نه در حاکمیت دین بر جامعه است و نه در سیطره تام نهادهای دینی بر تصمیم‌گیری‌های اجتماعی، بل بیشترین قرابت ما با دوران قرون وسطی در مدرسه گرایی مراکز علمی است. باز برخلاف آنچه که ممکن است در بدو امر به ذهن برسد ما در حوزه های علمیه دچار این نوع مدرسه گرایی منحط نیستیم. بلکه دقیقا در رشته های علوم انسانی دچار این بیماری مهلک هستیم. بیماری ای که قطعا سیستم آموزشی رشته های علوم انسانی ما را در بلند مدت از پا در خواهد آورد. امروزه رشته های علوم انسانی اعم از روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و ... تبدیل به مدارسی شده اند که با تحجر و انجماد سعی بر حفظ و دفاع از دیدگاه خاصی در حوزه علوم انسانی دارند. نقطه اشتراک بسیار مهمی که دانشکده های علوم انسانی ما با مدارس قرون وسطی دارند بی توجهی هر دوی آنها به تغییرات و تحولات دنیای پیرامون خود است. فضای فرهنگی و اجتماعی قرون وسطی در حال تحول بود و پوسته نازک مسیحیت تحریف شده در حال ترک خوردن، اما مدارس بدون توجه به نیاز های جدید و اقتضائات خاص این دوران دل‌مشغول اندیشه‌های گذشتگان بودند. جامعه علمی ایران امروز هم حقایق و تحولات علمی جهان غرب را فراموش کرده و هم اقتضائات و شرایط دورنی را. سال هاست که غرب از رویکردی پوزیتیویستی و اثبات گرایانه عدول کرده و خود مدعیات سالیان پیش را به ریشخند می گیرد. ولی ما همچنان شاهدیم که در حوزه روش شناسی برخی از افراد نام آشنا همچنان به آرمان های مستهلک و از کار افتاده پوزیتیویستی ایمان دارند.

زمانی است یک جامعه علمی برای حل مشکلات خود راه کاری ارائه می دهد، و با وجود به بن بست رسیدن راه کارش تلاش می کند از آن دفاع کند. اما زمانی دیگر است که یک جامعه علمی نسخه دیگران را برای درمان مشکلاتش بر می گزیند، و با وجود اعتراف صاحبان اصلی نسخه به دفاع کور از آن می پردازد. اگر واکنش جامعه علمی در مورد اول یک ارتجاع فکری باشد در مورد بعدی ما با یک ارتجاع مضاعف روبه روییم. وضعیت دانشکده های علوم انسانی ما متاسفانه این گونه است. ما در زمانی زندگی می کنیم که اندیشمندان غربی خود می گویند: علم نیازمند کسانی است که از آن سرپیچی کنند. آن وقت ما شاهد آنیم که اساتید علوم انسانی در برابر مکاتب موجود همچون کودکانی مطیع سر به زیر آورده و در پیشگاه اندیشمندان غربی خاضعانه زانو می زنند. به همین دلیل دانشکده های علوم انسانی ما تبدیل به مدارسی می شود که شاگردانی مطیع می پروراند و اگر خلاقیتی ببیند با آن برخورد می کند.

اما وجه دوم بی توجهی دانشکده های علوم انسانی که اتفاقا از اهمیت بیشتری هم برخوردار است به اقتضائات ناشی از انقلاب اسلامی مربوط است. انقلاب اسلامی تعریف جدیدی از انسان و مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی او ارائه کرده است. طبیعی است که این نظام زمانی می تواند تقرب بیشتری به آرمان هایش داشته باشد که این مناسبات تحت راهبری علومی انجام شود که تعریف او از انسان و هستی را پذیرفته باشد. کاملا بدیهی است مکتبی که هر آنچه را که نادیدنی است و در چنگال حواس گرفتار نمی آید، مهمل و بی معنا قلمداد می کند و حکم قوه عقلانی را ناظر به عالم واقع نمی داند، نمی تواند به نظامی که اساس قوانین اش بر پایه حقوق و قواعد الهی – که اموری نادیدنی است، خدمت کند. به همین دلیل است که امروز بحث تحول در علوم انسانی مطرح می شود. بحثی که اگر بخواهیم از منظری کلان و تاریخی بدان نگاهی بیندازیم اهمیت دوچندانی می یابد. نقش علم در تمدن سازی نقشی محوری است.
منبع: فردا