"صراط" - پرنده کنج قفس بیمار است و در غم پریدن ، اما آزاد که باشد ، حتی با پر شکسته هم دلخوش است . آیا تاکنون پرنده ای اسیر را دیده ای که حتی در صدایش جوهر آواز هم رنگی ندارد ؟! همان پرنده ی خموش را اگر پرواز دهی و در آسمان رهایی ، رهایش کنی ، چنان نغمه ی دلکشی ساز می کند که دل از هر دلبری می رباید . پرنده باید پرواز کند ، به قیمتی که شده و آه از دمی که پرنده ی کم رمق حرم میل به پرواز پیدا کرد ...
ماهی ، تا زمانی که در دل دریاست ، آرام است و بی هیاهو اما امان از دمی که از آب جدایش کنی ، چنان به تکاپو می افتد و تلظی می کند که دل هر سنگی را آب می نماید . آه از زمانی که ماهی کوچک حرم به تلظی افتاد ...
پرنده ، ماهی ، انسان ؛ آسمان ، دریا ، زمین . هر چه که باشی و هر کجا که زیست کنی ، این حریت و آزادی است که آسایشت را به همراه دارد و زیر بار دلت رفتن ، برابر است با نیستی و فنا .
ادای تکلیف ، بزرگ و کوچک نمی طلبد ؛ انجام وظیفه ، با راحتی و آسایش نمی شود ؛ شوق شهادت ، تشنه و سیراب نمی شناسد ؛ جهاد الهی ، شیر و شیرخوار ندارد .
وقتی امامت تنهای تنها شد ، زمانی که یسار و یمین لشکرش به خاک و خون افتاد ، در هنگامه ای که از علمدار فقط علمی باقی ماند و از جوانان پیکار ، تنها ردی و نشانی ، و تنها مرد مانده در خیام نیز در تب فراق می سوزد ، چاره چیست ؟!
یا باید نامت علی نبود و یا حالا که هستی دیگر اصغر و اکبرش تفاوتی ندارد . باید بتوانی درب خیبر را با نگاهت از جای برکنی . باید یک تنه به لشکر دشمن بزنی و به همه نشان بدهی که جواب ندل هل من ناصر ، لبیک است نه تیر و شمشیر !
اینجاست که تو باید در شش ماهگی به محسن (س) اقتدا کنی و شیر مادر به کناری زنی و شیر میدان گردی و ندای هل من مبارز سر دهی و برای حرمله ، رجز غیرت بخوانی و سند مظلومیت امامت شوی تا قیام قیامت .
نام حرمله آمد و در دل ، گره ای افتاد و سوالی تداعی شد که : مگر او با ستاره ی کوچک حرم چه کرده بود که وقتی سخن از انتقامش نزد علی (ع) دیگر حسین (ع) برده شد ، با چشمانی بارانی بر خاک افتاد و سجده ی شکر به جا آورد ؟!
هر چه که بود ، کوجکترین سرباز حرم رفت تا به آیندگان بزرگترین پیام کوفی صفتان را اعلام نماید که :
با حسین (ع) از یا حسین (ع) یک نقطه کم دارد ولی - با حسین (ع) بودن کجا و یا حسین (ع) گفتن کجا ؟!
پرنده ، ماهی ، انسان ؛ آسمان ، دریا ، زمین . هر چه که باشی و هر کجا که زیست کنی ، این حریت و آزادی است که آسایشت را به همراه دارد و زیر بار دلت رفتن ، برابر است با نیستی و فنا .
ادای تکلیف ، بزرگ و کوچک نمی طلبد ؛ انجام وظیفه ، با راحتی و آسایش نمی شود ؛ شوق شهادت ، تشنه و سیراب نمی شناسد ؛ جهاد الهی ، شیر و شیرخوار ندارد .
وقتی امامت تنهای تنها شد ، زمانی که یسار و یمین لشکرش به خاک و خون افتاد ، در هنگامه ای که از علمدار فقط علمی باقی ماند و از جوانان پیکار ، تنها ردی و نشانی ، و تنها مرد مانده در خیام نیز در تب فراق می سوزد ، چاره چیست ؟!
یا باید نامت علی نبود و یا حالا که هستی دیگر اصغر و اکبرش تفاوتی ندارد . باید بتوانی درب خیبر را با نگاهت از جای برکنی . باید یک تنه به لشکر دشمن بزنی و به همه نشان بدهی که جواب ندل هل من ناصر ، لبیک است نه تیر و شمشیر !
اینجاست که تو باید در شش ماهگی به محسن (س) اقتدا کنی و شیر مادر به کناری زنی و شیر میدان گردی و ندای هل من مبارز سر دهی و برای حرمله ، رجز غیرت بخوانی و سند مظلومیت امامت شوی تا قیام قیامت .
نام حرمله آمد و در دل ، گره ای افتاد و سوالی تداعی شد که : مگر او با ستاره ی کوچک حرم چه کرده بود که وقتی سخن از انتقامش نزد علی (ع) دیگر حسین (ع) برده شد ، با چشمانی بارانی بر خاک افتاد و سجده ی شکر به جا آورد ؟!
هر چه که بود ، کوجکترین سرباز حرم رفت تا به آیندگان بزرگترین پیام کوفی صفتان را اعلام نماید که :
با حسین (ع) از یا حسین (ع) یک نقطه کم دارد ولی - با حسین (ع) بودن کجا و یا حسین (ع) گفتن کجا ؟!