سه‌شنبه ۰۱ آبان ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۷ مهر ۱۳۹۱ - ۲۲:۲۴
اللهم عجل لولیک الفرج

خوشا به غیرتت ای جوان خام

همین جمله کافی بود تا تمام توان از پاهایم برود و کنار این مادر زانو بزنم و کنارش بنشینم و به حرفهایش گوش دهم.
کد خبر : ۸۱۰۶۳
به گزارش سرویس وبلاگ صراط، اللهم عجل لولیک الفرج در آخرین به روز رسانی خود نوشت:
 

4شنبه 5 مهر هنگام اذان مغرب  به سمت منزل در حرکت بودم که در خیابان دیدم جلوی یک مسجد شلوغ شده و جمعیت زیادی جمع شده اندهرچند خسته بودم اما حس کنجکاوی غلبه کرد و رفتم ببینم چیشده. دیدم جمعی از افراد بسیجی مشغول  نصب پلاکاردهای اعتراضی وجمع آوری امضا برای شکایت علیه یک روزنامه هستند و خب چون من هم از موضوع اطلاع داشتم بنابراین از آنجا حرکت کردم و به مسیرم ادامه دادم اما.....

اما در فاصله ی چند متری از مسجد گوشه ی یک دیوار یک پیرزنی را دیدم که یک قاب عکس در بغل خود گرفته و به حالت نیمه خمیده به دیوار تکیه داده معلوم بود که مدتهاست ایستاده و پاهایش دیگر توان ایستادن ندارد رفتم جلو وسلام کردم نمیدونم چرا دست و پایم میلرزید این مادر پیر با گرمی جوابم راداد و از او علت حضورش را پرسیدم گفت آمده ام که حق پسرم را بگیرم. گفتم مادر آخه اینجا که جای حق گرفتن نیست باید برید دادگاه .یک لحظه برافروخته شد و حس کرد که میخواهم جلوی کار اورابگیرم و گفت نه همینجا جایش هست جلوی همین خانه خدا، همینجایی که اولین بار پسرم را بدرقه کردم و رفت جبهه .............!

همین جمله کافی بود تا تمام توان از پاهایم برود و کنار این مادر زانو بزنم و کنارش بنشینم و به حرفهایش گوش دهم.

ادامه داد که اومدم حق فرزندم را بگیرم فرزندی که گفت مادر میرم تا فکر نکنند که اسلام تنهاست و یاور ندارد. بغض مادر لبریز شده بود و من ازش پرسیدم که مادر اصلاشما میدانید که چه توهینی انجام شده ؟ که ایکاش خاک بر دهانم میامد و این سوال را نمیپرسیدم، بعد از این سوال درهمان نگاه اول معصومانه ی این مادر جوابم را گرفتم اما او ادامه داد که میدونم چیشده واومدم به این جوان خوش غیرت که عکس طنز رزمندگان را کشیده بگم که من خودم سربند یازهرا را به پیشانی فرزندم بستم و پیشانی اورابوسیدم و راهی جبهه اش کرده ام.....

بغض این مادر شکست و همینطور که قطره های اشک صورت نحیفش را نوازش میداد ادامه داد و گفت 25 سال است که منتظر هستم فقط یک خبر از فرزندم بشنوم و .......

 

و قصه ی این بی وفایی های ما ادامه دارد و افسوس......

 

شهید آوینی:
بگذار اهل ظاهر در جنگ، جز ترس و مرگ نبینند، ما این جنگ را دری از درهای بهشت می‌دانیم که خداوند جز بر خاصه‌ی اولیای خویش نمی‌گشاید و این‌چنین، حال ما حال عاشقی است که به سوی معشوق می‌رود

برچسب ها: خغیرت خام جوان