شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۱ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۲:۲۸
حسین قدیانی

شرق با خميني ؛ غرب با خامنه‌اي

ما خود شأن خویش می‌دانیم. اندکی از نور ولایت، همه جانمان را مست می‌کند. آقای اسرائیل! «ما می‌دانیم تیغ و حلقوم شما، یک مو ز سر علی اگر کم گردد». جناب نتانیاهو! اول مخاطب شعار «مرگ بر ضدولایت‌فقیه» تویی.
کد خبر : ۷۷۲۵۱
قبلا که خانه‌ها حیاط داشت، با گل و گلدان و شاخه و برگ و دار و درخت و طناب و رخت و خاک و جارو و خاک‌انداز و احیانا یکی دو تا خروس و مرغ، زندگی قشنگ‌تر حیات داشت. حالا باید برای این واحدهای نقلی، از جناب گل‌فروش، فقط تعدادی گل آپارتمانی خرید یا بدتر، گل مصنوعی که مجبوری با ادوکلن خودت معطرش کنی! بله دیگر. خوب که نگاه کنی، خنده‌دار به نظر می‌رسد اغلب کارهای این آدمیزاد آخرین.

 
این روزها به شکل مرتب، روزی 2 ساعت مشغول بازنویسی سفرنامه حج‌ام هستم. به فراخور این ویرایش، نیم ساعتی چیزهای مرتبطی می‌خوانم. هر مردمی از هر جای جهان، عمدتا با طیاره عازم حج می‌شوند. ما از تهران با یک پرواز 3 ساعته وارد خاک حجاز می‌شویم. قبلا اما سفر حج، حکم یک جهاد را داشت. از مجاهده سخت‌تر! آنی تصور کن مسلمانی از کشمیر می‌خواست حج به جا آورد. نقشه را نگاه کن و ببین چه سفر دور و درازی می‌داشت؛ در خشکی با پای پیاده و در بحر با سفینه‌ای نامطمئن. ظاهر ماجرا آسانی حج‌گزار امروز را نشان می‌دهد اما اخیرا گروهی از روانشناسان به علاوه دانشمندان و پزشکان تحقیق کرده و به این نتیجه رسیده‌اند هنگام سوار شدن بر هواپیما، ناخودآگاه اضطراب عجیبی به آدمی دست می‌دهد که فعالیت قلب، مغز و گردش خون را بشدت مختل می‌کند. حد این اختلال که بعدها تاثیرات مخربش را بر گرده جسم و روح انسان سوارتر و آشکارتر می‌کند، تا آنجاست که به نظر می‌رسد سفرهای دور و دراز و پر رمز و راز قبلی، با همه بعد مسافت، در مجموع آسان‌تر از طیاره‌گردی‌های امروز آدمی است. هنوز هم هیچ ارابه‌ای مطمئن‌تر از «پا» نیست. پایی که آهسته و پیوسته می‌برد اما بی‌اضطراب. حتی به سراب، به رهزن هم اگر رسیدی، اضطرابی که ناشی از حمله قطاع‌الطریق بر تو مستولی می‌شود، آنقدر نیست که هنگام باز شدن چرخ طیاره، هنگام فرود.

 
این حرف‌ها اگرچه با قلم من است اما حرف من نیست و پشتش مطالعه خوابیده و تحقیق. من هم مثل شما، اول بار که این چیزها را خواندم، باورش سخت بود برایم اما کمی تفکر کردم و فهمیدم پربیراه نمی‌گویند اهل کنکاش. از ماشین بگیر تا هواپیما، هیچ جنگ و سیل و زلزله‌ای، اینقدر از نوع آدم قربانی نگرفته که مرکب گرفته. گویی این مرکب، مرکب مرگ آدمی است، نه اسباب حمل و نقل آسانش. آسان هم که می‌بردت، با دل و جان و عقل و هوشت بازی‌های بدی می‌کند.

 
مجموعه‌ای از همین چیزهاست که امروز با همه پیشرفت‌های بشر، شاهد کوتاه‌ترین عمر آدمیزاد هستیم در همه سالیان عمرش. قبلا اگر آدمی به سرایت طاعون جوان مرگ می‌شد اما اینقدر بود؛ آنکه می‌ماند، خیلی بیش از پیرهای امروزی عمر می‌کرد. دیروز آدمی دختربچه سرطانی نداشت. پسربچه 5 ساله ام‌اسی نداشت. بعضا یکی دو سال حج‌اش طول می‌کشید اما در همه این سالیان سخت، آن اندازه فشار خونش دچار نوسان نمی‌شد که فی‌الحال هنگام نشست و برخواست طیاره می‌شود.

 
نه عزیز! من اصلا نمی‌خواهم بگویم علاج این درد، رجوع به دوران غارنشینی است. منکر خوشی‌های عینی طیاره‌گردی نیز نیستم، بلکه همه حرفم این است؛ باطن تکنولوژی بر خلاف ظاهرش، ضربه‌های اساسی اما خاموش و ندیدنی می‌زند به انسان. کافی است فکر نکنیم خیلی راحت داریم نسبت به گذشتگان زندگی می‌کنیم. یا حتی نسبت به آن روستایی که اینترنت ندارد!

 
در شهیدآباد مازندران، سالی پیش از این، پیرزنی را پرسیدم: حاجیه خانم! شما اینجا حوصله‌تان سر نمی‌رود؟ جواب داد: شما تهران حوصله‌تان سر نمی‌رود؟ و بعد گفت: من مکه نرفته‌ام. از هواپیما می‌ترسم! همین شهیدآباد یکهزار سال پیش هیچ پیرزنی از رفتن به حج با پای پیاده هراس نداشت، مگر به نقصی و علتی!

 
توی مخاطب، گمانم داری با خود زمزمه می‌کنی؛ این چیزها چه ربطی دارد به آن گل و گلدان که پاراگراف اول نوشتی؟! شاید هم جناب سردبیر دارد با خود زمزمه می‌کند؛ این چیزها چه ربطی دارد به یادداشت روز «وطن‌امروز»، یک روز بعد از اجلاس سران عدم تعهد؟!

 
می‌گویم، همه را می‌گویم! گل‌های آپارتمانی اغلب محتاج نورند، نه آفتاب مستقیم. مقداری آب کم و کمی نور غیر‌مستقیم بس‌شان است. زیاد بگذاری‌شان جلوی خورشید، پلاسیده می‌شود برگ‌شان. شعاعی از نور خورشید را می‌خواهند، نه خود خورشید را. آفتاب اذیتشان می‌کند؛ نه اینکه آفتاب استغفرالله آزار داشته باشد! مشکل از آپارتمانی بودن، بگو؛ زیادی نازک‌نارنجی بودن این گل‌های نازنازوست!

 
بهتر بگویم؛ گل‌های آپارتمانی لیاقت همنشینی با خورشید را ندارند. تاب آفتاب ندارند. از همه آنچه ما بدان آفتاب می‌گوییم، پرتویی نور غیر‌مستقیم برایشان کافی است. همین‌قدر نور باشد که تاریک نباشد.

 
این را در مقام نقد هیچ گل و گیاهی ننوشتم؛ بیان واقعیتی است. اهل موضوع خوب می‌دانند چه دارم می‌گویم. ما یک نور داریم، یک آفتاب. درخت سیب باید علاوه بر نور آفتاب، خود آفتاب را هم ببیند اما گل بامبو همان به کنج دیوار باشد و در طول روز ساعاتی نور ببیند، آن هم نور غیر‌مستقیم از پشت پنجره.

 
این وجیزه را می‌خواهی ربطش بدهم به سیاست؟! تا به حال چندبار از خود پرسیده‌ای؛ چرا کسانی که معصوم را درک کرده و در روزگار مثلا امیرالمومنین زندگی کردند، داد «این عمار» مولای خود را درآوردند؟! از «علی» تا به حال چندبار گذر به روزگار «سیدعلی» کرده‌ای که؛ چرا بعضی خواص نزدیک بزرگان، دچار بی‌بصیرتی می‌شوند؟!

 
اصلی حاکم است بر امور دنیا که باید تنظیم باشد روابط. تو یک وقت حدت، شعاعی از نور غیر‌مستقیم آفتاب است، یک وقت هم هست که رسما می‌شوی مالک‌اشتر. گل آپارتمانی وقتی شأن خود نمی‌داند یا دچار بدقلقی‌های روزگار می‌شود و عدل، می‌شود همنشین معصوم یا جانشین معصوم، وقتی پژمرده شد، آفتاب را مقصر می‌داند یا برمی‌دارد به «حضرت ماه» نامه سرگشاده می‌نویسد. عزیز من! کنج دیوار باید می‌نشستی و قناعت به اندکی از نور می‌کردی. اگر همه نور ماه، همه ماه، چشم تو را می‌زند، وای به حال آفتاب!

 
حال وقت آن است که سوزنی هم به خودمان بزنیم. از من و ما بسیارند دوستانی که در به در دنبال آشنایی، رفیق بانفوذی، واسطه‌ای، چیزی می‌گردند تا مگر «آقا» را از نزدیک ببینند. بله! روزهای گذشته، بویژه آن ساعت که ساحت ولایت، مساحت اجلاس را منور کرد، ما همه درگیر اجلاس بودیم! دیدن سردار، اگر نشد لااقل افه آن، علاقه فطری هر سربازی است اما تویی که می‌خواهی نزدیک‌ترین ستاره‌ها به ماه باشی، اول نظری به خود بینداز. ببین بامبویی یا درخت سیب؟! خودت را بشناس و معرفت داشته باش و پیش وجدان خود قضاوت کن؛ نسبتت با پرتویی از یک نور غیر‌مستقیم است یا تاب رفتن زیر آفتاب هم داری؟! اندکی دقیق باشی در این تحقیق، خواهی فهمید چرا در نهج‌البلاغه، حضرت ابوتراب گلایه‌ها داشت از بعضی منصوبین خود. جماعتی بامبو بودند که گمان کردند درخت سیب‌اند! شدند اصحاب جمل. شدند یاران خوارج. شدند اهل کوفه. جملگی عکس‌ها داشتند با علی! دست بر قضا آنکه فرق مولی را شکافت، در 2 قدمی‌اش نشسته بود.

 
خب! هنوز یک ربط ناتمام ماند؛ اول و آخر این نوشته چه ربطی داشت به وسطش؟! تکنولوژی قادر است مصنوعی همه‌چیز را بسازد، از فاصله‌های بعید بکاهد، حج چندساله را تبدیل به حج 3 ساعته کند، چه کند، چه کند، چه کند اما آیا در همه دنیای مدرنیته، سنتی همپای «سنت شهادت» پیدا می‌شود؟! شهادت، همان طیاره‌ای است که تو را زود به مقصد می‌رساند اما بی‌هیچ اضطرابی! هم فال و هم تماشا. در حیاط جمهوری اسلامی تا گل لاله هست، حیات جاودان جاری است. لاله باید مستقیم از آفتاب نور بگیرد. لاله اما تو مپندار عمرش به کوتاهی بهار است. با «آرمیتا و علیرضا»، شهدای هسته‌ای، کار ناتمام تکنولوژی را تمام کرده‌اند. تکنولوژی به ما انرژی هسته‌ای داد اما همین تکنولوژی، دانشمندان هسته‌ای ما را ترور کرد. تکنولوژی مثل دیروز و امروز می‌ماند. در حسن و عیبش قصه‌ها می‌توان نوشت. نظام سلطه ام‌القرای تکنولوژی است اما با کدام تکنولوژی می‌توان نوسان فشار خون آقای «جفری فلتمن» هنگام باز شدن چرخ هواپیما در آسمان جمهوری اسلامی را محاسبه کرد؟! کاش آقای وحید، نبض این یهودی‌الاصل نانجیب را می‌گرفت! اصولا نور آفتاب ولایت، وقتی مستقیم می‌تابد، پژمرده می‌کند اندام نظام سلطه را. ما دیروز با خمینی، پژمردگی بلوک شرق را از نزدیک در حسینیه ساده و با صفای جماران دیدیم و امروز با خامنه‌ای، پژمردگی غرب را از نزدیک در حسینیه ساده و با صفای بیت رهبری به تماشا نشسته‌ایم. غرب نیز مثل شرق، قبل از سقوط ابتدا باید آفتاب بگیرد! یعنی از نزدیک، از هرم و حرارت ولایت، بمیرد! ما با انوار سخنرانی خامنه‌ای، نتانیاهو را از اینکه هست، عصبانی‌تر می‌کنیم. این دیروز بود که فرعون برای دیدن موسی پیاده می‌آمد. وقتی همه دنیا «آرمیتا و علیرضا» را دوست می‌دارند، امروز باید بیشتر زجر بکشند فراعنه.

 
عصر امروز، عصر ایمان است. حج‌گزار اصلی از دل تاریخ می‌آید. از دل همه زمین‌ها و همه زمان‌ها. دیر و زود. دور و نزدیک. ماه که چنین سیلی می‌زند، ببین آفتاب چه خواهد کرد با چشم بدکیشان.

 
انقلاب اسلامی سحر است، بیداری اسلامی نور آفتاب. خود آفتاب را همین حوالی باید دنبالش بگردیم. به ما می‌گویند حواریون ظهور، همراهان نور. ما خود شأن خویش می‌دانیم. اندکی از نور ولایت، همه جانمان را مست می‌کند. آقای اسرائیل! «ما می‌دانیم تیغ و حلقوم شما، یک مو ز سر علی اگر کم گردد». جناب نتانیاهو! اول مخاطب شعار «مرگ بر ضدولایت‌فقیه» تویی. تو به ما حمله نکنی، «وای اگر خامنه‌ای، حکم جهادم دهد»، ما به تو حمله می‌کنیم! قدس را زودتر می‌خواهی از چنگت درآوریم، حتما به ما حمله کن. قدس، درخت سیب است. نور مستقیم آفتاب می‌خواهد این روزها. ما برای لاله شدن، دنبال بهانه می‌گردیم. دنبال خانه‌هایی که حیاط داشت. ما در خانه قدس، اول‌بار رو به سوی قبله کعبه نماز گزارده بودیم. سقف خانه ما آسمان بود. دیوار نداشت. قدس را از قفس، بیرون خواهد کشید مداد رنگی‌های آرمیتا با گل و گلدان و شاخه و برگ و دار و درخت و طناب و رخت و خاک و جارو و خاک انداز و احیانا یکی دو تا خروس و مرغ.
نظرات بینندگان
احمد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۱۲ - ۱۲ شهريور ۱۳۹۱
۳۷
۶۶
خ .داوند انشااله همیشه این نگاه و روحیه را برات حفظ کند رفیق
راضيه
|
Netherlands
|
۱۸:۱۴ - ۱۳ شهريور ۱۳۹۱
۱۱۷
۷
از گراني و ناراحتي مردم خبر داري؟حسين آقا...
ناشناس
|
Netherlands
مردم ؟ از طرف خودت صحبت کن
آشنا
|
Netherlands
رابطه گرانی و اسلام چیست؟
ناشناس
|
Netherlands
ناشناس عزیز شما جزء اون کامنت گذار های هفت هزار تومانی هستید که میگی از خودت حرف بزن؟ واقعا معلومه وضع مالیت توپه. حق حساب خوب میرسه؟
ناشناس
|
Netherlands
جواب ناشناس
این چیزی این خانم گفته چه ربطی به یادداشت آقای قدیانی داره
بد نیست ولی اصلا به 40 میلیون دلار هیلاری کلیتون که به شما داده نمیرسه
reza
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۰۵ - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱
۱۷
۷
خداوند متعال شفا عنایت کند
هما
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۴۶ - ۲۰ شهريور ۱۳۹۱
۰
۲
خداوند متعال همه ی مریضارو شفا بده از همه زود تر اونایی که تاب شنیدن حرف حق را ندارند ومغز کوچیکشون قدرت تحلیل وقایع را نداره.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۵۲ - ۲۱ شهريور ۱۳۹۱
۱
۱
اندکی از نور ولایت، همه جانمان را مست می‌کند.
متاسفانه تمام جامعه شده همین حرفها و شعارهایی که به نوعی دکان خیلی هاست و خیلی ها از قبل این حرفها به نان و نوایی رسیده اند.
در جامعه ای که در آن فقط و فقط پول حرف اول و آخر را می زند، این شعارها دیگر جایگاهی ندارد. البته برای رسیدن به منفعت بد نیست. دریغ از ذره ای اعتقاد.