شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۴ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۴:۱۶

دلیل عزت‌الله‌انتظامی برای‌ماندن‌در ایران

كسي از من پرسيد دوست داري تصوير رايانه‌اي چه‌كسي را درست كنم؟ گفتم عزت‌الله انتظامي. آن تابلو الان در خانه است و جزو موزه خواهد شد.
کد خبر : ۷۲۷۳۴
تهران امروز: هفت صبح ماشيني در خانه‌اش سوارش مي‌كند و به موزه سينما در باغ فردوس مي‌آوردش تا 12ظهر كه دوباره برمي‌گردانندش. همين زمان كافي‌ است تا بتواني با تاريخ سينماي ايران ورق بخوري. بي‌شك اين گفت‌و گو و ديدار مي‌تواند براي هر علاقه‌مندي فرصتي باشد تا عظمت سينماي ايران را در چشمان، لبخند و حتي كلام بازيگرش حس كند. عزت‌الله انتظامي‌در اين گفت‌و گو از هركس كه حرفي زد، بازي‌اش كرد يا به‌قول خودش زندگي‌اش كرد و چقدر در چند ديدار كوتاه با عزت سينماي ايران زندگي كرديم و سهم من از اين پدر و بازيگر روياها و تصاويرم، گفت‌و گويي بود كه قدر لحظه‌لحظه‌اش را خواهم دانست.



چقدر از كار مجيد انتظامي‌لذت مي‌بريد و احساس رضايت مي‌كنيد؟


مجيد، هر كاري كه انجام مي‌دهد، چه سمفوني و چه فيلم، با اركستر زنده است. الان آهنگ‌سازان سينما، سينتي‌سايزر دارند. يكساعته آهنگ مي‌سازند. اما مجيد وقتي كار مي‌كند، نفر به نفر اركستر مي‌آيند و در استوديو مي‌نوازند. اينها براي ساز زدن‌شان ساعتي پول مي‌گيرند. براي اينطور كاري خيلي خرج مي‌شود. اينطور است كه با اين‌ همه فيلمي‌كه درباره ائمه ساخته شده است يكي مثل روز واقعه نيست. اين فيلم با آن موسيقي‌اش روي مردم اثرگذار است. هم عصيان دارد، هم غم‌وهم زندگي عرب را نشان مي‌دهد. فرق مي‌كند با فيلم آژانس شيشه‌اي و از كرخه تا راين. بعضي موسيقي فيلم‌ها از خود فيلم شهرت بيشتري دارند. مجيد با جان و دل كار مي‌كند. وقتي كار مي‌كند بهتر است كسي كنارش نباشد. اين را همسر و بچه‌هايش هم خوب مي‌دانند. از ششم ابتدايي نوازنده سخت‌ترين ساز يعني «ابوا» بوده است. اين ساز، مادر سازها در اركستر سمفونيك است و ديگر سازها را در اركستر و تمام دنيا با اين ساز هماهنگ و كوك مي‌كنند. نواختنش هم نفس زيادي مي‌خواهد.

در مصاحبه‌اي كه با مجيد انتظامي‌داشتيم مي‌گفت زماني پدرم، همسرم و بچه‌ها درباره كارهايي كه مي‌ساختم نظر مي‌دادند. خاطرتان هست؟


در ماشين نشسته بوديم و مجيد من را به جايي مي‌برد. گفت: اين آهنگ را گوش كن! هنوز فيلم را نديده بودم. گفتم اينكه خيلي غمناكه. گفت موسيقي از كرخه تا راين است. فيلم را كه ديدم خيلي خوب بود. آن قسمت شاهكارش را كه توي كليسا نشسته بود فراموش نمي‌كنم. انتخاب سازها بسيار عالي بود. ديگران اينگونه كار نمي‌كنند چون برايشان گران تمام مي‌شود.

شما هم سمفوني كارون را در شب نخست اجرا شنيديد. به‌نظرتان ساخت سمفوني‌‌اي براي كارون و به اسم آن چه لزومي‌داشت؟

سمفوني كارون، آهنگي مربوط به كارون است. كاروني كه شاهد بسياري از كشتارها و جنگ‌ها و خوشي‌ها بوده است. طوري كه بتواني احساسش كني. آنهايي كه اهواز رفته‌اند زمان شنيدن اين موسيقي به آن عالم مي‌روند. كارون شخصيت بزرگي دارد، مانند رود «سن» پاريس كه آقاي پاريس است. اين رودخانه هم خيلي كشته داده، اما افتخار بزرگي براي اين شهر محسوب مي‌شود و اتفاقات خاصي را در خود جاي داده است. تهران هم اگر چنين رودي داشت وضعش خيلي بهتر از امروز بود.

تهران روزهاي بهتري را نسبت به گذشته‌اش البته نه به لحاظ هوا بلكه به لحاظ شهري تجربه مي‌كند.

البته بايد به شهرداران تهران تبريك گفت. من هميشه اسم‌شان را با افتخار مي‌برم كه اين سرسبزي را در تهران به وجود آوردند. زماني كه پيشنهاد شد پايتخت مثل دوران صفويه به اصفهان منتقل شود، شهردار آن وقت تهران، غلامحسين كرباسچي گفت، تحمل كنيد. اما امروز اين شهر خشك و بي‌آب را كه كفاف آب آشاميدني مردمش را نمي‌داد، اين‌طور سرسبز و زيبا كردند. در بزرگراه «امام‌ علي»، «صياد شيرازي» تا انتها، بلوار تا هر كجا كه بخواهيد برويد، عين آلمان، اتريش و لندن است كه روزي 4 - 3 بار بارندگي دارند. خيال مي‌كنيد بارندگي شده است و همه جا سبز و خرم است.

حالا هم اتوباني كه به تونل نيايش راه دارد كار سختي ا‌ست كه قاليباف شروع كرده است. ببينيد با چه سرعتي پيش مي‌روند. انسان تعجب مي‌كند. در كشورهاي اروپايي هم اينطوري كار نمي‌كنند.

بگذاريد از سمفوني «كارون» مجيد انتظامي‌نتيجه‌اي بگيريم. شما خيلي مورد خطاب و واسطه قرار داده شديد براي برگذار نشدن اين كار. مي‌خواهم نظرتان را در اين باره بدانم.

اگر طرفداران محيط زيست معترضند، چرا كاري نمي‌كنند؟ اگر اين گروه نيز پيشنهاد يك سمفوني را بدهد به‌نظر شما مجيد برايشان نمي‌سازد؟ محيط زيست كه در اين بين صدمه ديده است بيايد و يك سمفوني بسازد. من ريشه اين دعواها را نمي‌دانم اما اين را مي‌دانم كه ربطي به هنرمند ندارد. فردا كه اين سمفوني پخش شد مردم خريداري مي‌كنند و لذت مي‌برند. اين سمفوني كارون و مردم كارون است نه سد كارون.

چقدر احساس تعلق به خانه‌اي مي‌كنيد كه قرار است نام بنياد فرهنگي هنري و موزه عزت‌الله انتظامي‌به خود بگيرد؟

همه كارهاي هنري ما در اين خانه بوده است. فيلم «گاو» را كه بازي كردم به آن خانه رفتم. 40سال همه فيلم‌هايي كه بازي كردم در اين خانه شروع شد. هيچ‌وقت براي خواندن سناريو به استوديو نرفتم. مهرجويي، تقوايي، حاتمي، فرمان‌آرا و... در اين خانه با من صحبت كرده‌اند. از «آقاي هالو»، «پستچي»، «ستارخان»، «بيتا» و... تا امروز سعي كرده‌ام انتخاب‌هايي بكنم كه از آن خجالت نكشم و مردم نگويند اين چه فيلمي‌است كه بازي كرده است؟ اگر فيلم ضعيفي هم دارم كه حتما دارم، اوايل كه كار شده است خودم هم نپسنديده‌ام. وقتي بو ببرم كه فيلم را يك كاري كرده‌اند نمي‌روم ببينم. براي فيلم «ديوانه از قفس پريد» هم اين اتفاق افتاد و اشتباه كردم و آن را نديدم.

در اين خانه فيلمي‌هم ساخته شده است؟

در خانه ما فيلمي‌ساخته شد به نام «... و آسمان آبي»، تا به‌حال خيلي‌ها پيشنهاد كردند كه از من مستندي بسازند اما من از تعريف و تمجيد خوشم نمي‌آيد. كلي پيش از اين فيلم، فيلم مستند ديدم. همه اين‌طور مستندها استشهاد محلي است. اينكه از مشايخي و ديگران بپرسند فلاني چطور هنرپيشه‌اي است و او هم تعريف كند، اين فيلم مستند نيست بلكه يك نوع استشهاد محلي است.

فيلم چطور ساخته شد و چقدر نشانه‌هاي زندگي عزت سينماي ايران را در خود جاي داده است؟

غزاله سلطاني در 12-13 سالگي‌اش به جشنواره‌اي آمده بود كه من در آن داور بودم. شب در هتل با خانواده‌اش برايم گل آوردند. بعد من را دعوت كردند به منزل‌شان. من يك هنرپيشه‌ام و آن خانه نيز خانه يك طبيب بود. اتاق اين دختر پر از عكس‌هاي من بود. آشنايي ما از اينجا شروع شد و پس از آن، اين دختر به دانشگاه رفت و طراحي پارچه خواند. استعداد و فكر خوبي داشت. پس از اتمام آن دوره به دانشگاه سينمايي ونكوور رفت. در بازگشت يك‌سناريوي 15 صفحه‌اي برايم آورد. وقتي خواندم ديدم با همه چيزهايي كه تا به حال خوانده‌ام فرق مي‌كند. آن كار را شروع كرديم. در اين فيلم من با سمندريان درباره كرگدن صحبت مي‌كنم و ژان‌‌كلود كرير فقط شخصيت من را براي مخاطب باز مي‌كند. مي‌خواهد بگويد اين كسي كه بازي مي‌كند ايراني است. نمي‌خواهد بگويد خوب بازي مي‌كند يا بد. فيلم 2 سال طول كشيد. 70-80 ساعت فيلم گرفته شده تبديل به 75 دقيقه شد كه خانم مهاجر مونتاژ كرد. اين فيلم همه‌اش در خانه من است. خانه يك طبقه‌اي كه پر از كتاب و مدال و جايزه بود. فقط جايزه بين‌المللي شيكاگو را در موزه سينما گذاشته‌ام خيلي از جايزه‌ها در خانه است. آن دختر در حين ساختن اين فيلم بود كه گفت: اينها براي موزه خوب است. دستش نزنيد.

خب، فيلم فروش هم كرد؟

فيلم ساخته شد و پروانه گرفت و پخش شد. گفتيم 10ميليون مي‌فروشد اما خيلي بيشتر فروخت. روزنامه‌ها هم خوب نوشتند. شهيدي نوشت؛ بازي انتظامي‌بالاتر از بازي كردن است.

واقعا بازي كرده بوديد يا زندگي؟

وقتي بازيگري مي‌كنم دوست ندارم بگويند بازي مي‌كند. به‌ من برمي‌خورد. من با آن نقش زندگي مي‌كنم. آنجا خانه‌ام بود. خيلي جاها را متوجه نبودم و كار خودم را كرده‌ام. مسئله اين است كه از بيرون مردم فكر مي‌كنند ما در خانه چه‌كار مي‌كنيم. من سناريو مي‌خوانم. نان و پنير مي‌خورم و به عيادت باغبانم كه مريض است، مي‌روم.

چطور شد كه پيگير فكرِ موزه شدن خانه‌تان شديد؟ يعني اينقدر اين ايده درشما جدي شكل گرفته بود؟

پس از اين بود كه شهردار سابق شميران، احمدي بافنده به احوالپرسي من آمد و برايم تابلويي آورد كه گفت: كسي از من پرسيد دوست داري تصوير رايانه‌اي چه‌كسي را درست كنم؟ گفتم عزت‌الله انتظامي. آن تابلو الان در خانه است و جزو موزه خواهد شد.

او بود كه به من گفت اين خانه را به ما بده تا ما خانه ديگري به شما بدهيم. گفتم مي‌خواهي چه‌كار كني؟ گفت مي‌خواهم موزه‌اش كنم. بچه‌هاي من هم هيچ‌كدام مخالفتي درباره اين جريان نداشتند چون همه‌شان وضع‌شان خوب است. اين در ذهنم بود تا نامه‌اي به محمدباقر قاليباف نوشتم.

قاليباف چه‌كار كرد؟

موافقت كرد. از املاك آمدند و خانه را قيمت‌گذاري كردند. بعد از آن از دادگستري آمدند و همين‌طور مراحل خريدش طي شد. بعد، خانه را به زحمت خالي كرديم. كتاب‌ها همه صورت‌برداري شدند. همه تابلوها و وسايلم در خانه هنرمندان است. يك‌سال و نيم است از اين ماجرا مي‌گذرد اما همه نگراني من همواره درخت‌هاي خانه بوده است. دكتر اسدي همسايه روبه‌روي خانه‌مان قرار شد درخت‌ها را آب بدهد.

حالا كجا ساكنيد؟

الان در خانه پسر كوچكم هستيم.

چقدر دوست داشتيد اين اتفاق براي خانه‌تان بيفتد؟

اين آرزوي من بود. من اين خانه را دوست دارم. وقتي در اين خانه‌ام، ياد همه خاطراتي مي‌افتم كه اين سال‌ها در آن خانه بر من گذشته است. از آن محله هم راضي بودم. دلم نمي‌خواست در خانه‌ام آپارتمان‌سازي شود كه پولدار شوم. در اين اتفاق هم دكتر ايازي و هم دكتر محمد باقر قاليباف؛ شهردار تهران، مجتبي يزداني؛ شهردار شميرانات، جواد عزيزي؛ رئيس املاك و مستغلات منطقه يك و حميدرضا حيدريان؛ مديرعامل سازمان املاک و مستغلات شهرداري تهران به من كمك كردند.

در خانه جديد راحتيد؟

اينجا راحتم چون گرفتاري‌هاي يك خانه بزرگ را ندارد و ديگر به اين فكر نيستم كه شوفاژ را چه كنم و.... امنيتم هم بيشتر است.

چندي پيش درباره احتمال بازي خود در فيلمي‌تازه گفته و وضعيت سناريوهاي جديد را خجالت‌آور خوانده بوديد. اين ضعف چگونه است و سينماي ايران در بحث فيلم‌نامه و سوژه چه تفاوت عمده‌اي با گذشته پيدا كرده است؟ آيا مي‌توان گفت كه دلايل اصلي افت امروز سينما ضعف در فيلم‌نامه است؟


تماشاگر وقتي به تئاتر مي‌رود يا به سينما مي‌آيد، خيلي اشتياق دارد كه آنچه دلش مي‌خواهد را ببيند. اما واقعا دلش چه مي‌خواهد؟ او دوست دارد فيلمي‌را ببيند كه انتقاد كند و مشكلي را حل كند. مردم آن چيزهايي را كه نمي‌توانند بيرون بگيرند، وقتي در فيلم به دست مي‌آورند و مي‌بينند خيلي خوشحال مي‌شوند.

از محسنات تئاتر و سينما هم اين است كه مردم را هدايت مي‌كند. مردم را به‌جايي مي‌برد كه دوست دارند. مردم دوست دارند فيلمي‌را ببينند كه مشكل‌گشا باشد. يعني مسئله را باز كند بگويد چرا اينطور يا آنطور است. مسائلي را ببينند كه در روزنامه‌ها نيست. وقتي كه قرار باشد خط قرمز به‌وجود آيد و مانع آن شود كه در سناريو آنچه مي‌خواهي را نتواني بگويي، پس سناريو مي‌شود فيلم‌هايي كه اكران شده‌اند و هيچ ربطي به زندگي مردم ندارند. تماشاگر مي‌خواهد ببيند در چه شرايطي زندگي مي‌كند و چرا زندگي‌ كردنش مشكل است. فيلم‌هاي آن زمان مهرجويي با فيلم‌هاي امروز كاملا فرق دارد. آن وقت فيلم حرف داشت و تماشاگر را مي‌برد به جايي كه دلش مي‌خواست. وقتي خطوط قرمز زياد مي‌شود خود نويسندگان هم سعي مي‌كنند خودسانسوري كنند، نوشته‌ها سطحي و سست مي‌شود و يك چيز معمولي مي‌شود و معمولي هم به درد نمي‌خورد.

پس اين كار نمي‌تواند اثرگذار باشد. وقتي «گاو» اكران شد و حضرت امام(ره) گاو را ديدند، مورد پسندشان شد و گفتند سينما اين است؛ چرا؟ چون واقعيت جامعه را نشان مي‌داد. يك گاو است و همه مي‌خواهند از شير اين يك گاو بخورند. همه گشنه‌اند. آن زمان دهات را رنگ زدند و لباس دهاتي‌ها را عوض كردند يعني اوضاع بهتر از اين است، اما فيلم بالاخره حرفش را زد. ولي با اين تفاسير در دوره گذشته فيلم اكران نشد. مثلا سر فيلم «دايره مينا» كه مسئله خريد و فروش خون در ايران است، آن زمان هنوز سازمان انتقال خون افتتاح نشده بود و بخش‌هاي خصوصي در تهران از افراد مختلف بدون توجه به سلامت فرد، خون را با قيمت 10-15 تومان مي‌خريدند و در بيمارستان‌ها به مردم تزريق مي‌كردند كه باعث هزار نوع بيماري خوني مي‌شد. الان هم لحظات بد سينماي ايران است. تا وقتي كارگردان چيزي را كه مي‌خواهد نتواند بسازد اوضاع بر همين منوال است. روي اين حساب من مي‌گويم: خجالت مي‌كشم در چنين فيلم‌هايي بازي كنم.

در ميان فيلم‌هايي كه بازي كرديد، فيلم‌هاي ماندگار زيادي در تاريخ سينما ديده مي‌شود. به‌نظرتان چرا طي سال‌هاي اخير فيلم‌هايي با آن درجه ماندگاري كه فيلم «گاو» داشت ساخته نمي‌شود. آيا اين خصلت جامعه امروز است؟

زماني فيلمي‌ماندگار است كه مشكلي را مطرح كند. مثلا جامعه«علي سنتوري» مهرجويي را مي‌بيند، ريشه موادمخدر چه مي‌كند. اين فيلم هميشه تماشاگر دارد. فيلمي‌كه خواست مردم را نشان دهد ماندگار مي‌شود. مثلا فيلم «روسري آبي» رخشان بني‌اعتماد آن واقعيت را به مردم نشان داد كه آن آقا كه زنش مرده است مشكل تنهايي دارد. همه دار و ندارش را مي‌گذارد براي ورثه تا با آن دختر زندگي كند.

اين فيلم فرهنگي را ميان مردم جا انداخت. من خيلي وحشت داشتم تماشاگر اين را بپسندد و فيلم لبه تيغ بود اما آن عشق پاك و باورپذير كه در فيلم بازي شد فيلم را نجات داد. اين فيلم زندگي آدم‌هاست و خوب تصوير شده است. اجازه داده كه مردم عشق را باور كنند. چون تماشاگر از عشقي كه ميان آقا رسول و نوبر است باخبر شده و به آن باور رسيده است.

چهره‌هاي سينما جديدا رو به تئاتر آورده‌اند، به‌نظرتان مي‌شود اينگونه تعبير كرد كه اين روزها شاهد روزهاي اقبال به تئاتر هستيم؟


به نظر من تئاتر بتون‌آرمه سينماست. من معتقدم در سينما چون از قسمت‌هاي صورت و بدن جدا جدا فيلمبرداري مي‌شود بازيگر راحت‌تر مي‌تواند نقشش را بازي كند تا در تئاتر كه عريان و بدون هيچ‌واسطه و محدوديتي وسط صحنه و جلوي چشم بازيگران است. آنجا سلطان صحنه‌اي و دست و پا و چهره‌ات همه ديده مي‌شوند. من و بچه‌هايي كه تئاتر بازي كرديم اگر موفقيتي در سينما داريم مديون تئاتر هستيم. اما اگر از سينما بخواهي به تئاتر بروي بايد به اين فكر كني كه تئاتر را جلوي جماعتي زنده‌بازي مي‌كني و سالن بزرگي است كه بايد صدايت به انتهاي سالن برسد.

در سينما نيازي نيست چون دوربين جلوي دهانت است، اما بايد خودت را آداپته كني و زيرپوستي بازي كني. حضور اين هنرپيشه‌ها به تئاتر لطمه نمي‌زند همانطور كه حضور تئاتري‌ها به سينما لطمه نمي‌زند. اگر كسي خواست تئاتر بازي كند بيايد؛ شلوغ مي‌شود چه بهتر اما تجربه‌ هم مهم است و كار سختي است. ماه‌ها بايد كار كند تا روز اجرا برسد و بايد وقت و انرژي زيادي بگذارد.

تا به حال به بازي در سينماي هاليوود فكر كرده‌ايد؟

وقتي رفتم در ايتاليا «حاجي واشنگتن» را با علي حاتمي‌بازي كنم، ريچارد هريسون آمد و با هم كار مي‌كرديم و البته او كار خودش را مي‌كرد و ما كار خودمان را مي‌كرديم. من دوست دارم براي اين مملكت كار كنم. چون رفتم و ريچارد هريسون خواست كه من آنجا در باشگاهش كه «هريس» نام دارد كار كنم و سالي چند فيلم هم ‌بازي كنم. قرار شد فكر كنم. فكر كردم نمي‌توانم. در ايتاليا كه همه هنرپيشه‌هايش قدبلند و خوشگل هستند من با اين قد يا بايد طياره ‌دزد باشم يا آدمكش باشم اما در كشورم مي‌توانم وزير و شاه‌بازي كنم، دزد هم مي‌توانم بازي كنم. آنجا براي من سخت است. به هر حال دوست دارم در تهران باشم.
نظرات بینندگان
پسرک
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۱۲ - ۰۵ مرداد ۱۳۹۱
۰
۰
درود بر آقای انتظامی بزرگ و گرامی افتخار میکنم هموطنی همچون این اقا رو دارم.چه چیزی میتونه باعث موندنش شده باشه جز اینکه مرده اخلاق مردانه داره وطن دوسته اقاست مردم دوسته مگه مثل شجریان بچه است که تا بهش بگن بالا چشمت ابروست قهر کنه بره در دامن دشمن دولت اخه مردم چی؟خدارو شکر ایران بی صدا نمونده خواجه امیری گرامی و اصفهانی عزیز و بقیه هستن.این کشور کشور موذن زادها و فرشچیان هاست کشور مردانی که بخاطر مردم و به احترام مردم میانند تا اسطوره بشن کشور شهید همت باکری کلاه دوز بابای ستاری.....کشور نامردها ی مشروب خوار زنباز نیست