پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۳ مهر ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۳

روایت دست اول عضو حزب‌الله از روز انفجار پیجرها: پیام با فونت ریز فرستاده شده بود

روایت دست اول عضو حزب‌الله از روز انفجار پیجرها: پیام با فونت ریز فرستاده شده بود
دوماه قبل ۱۶هزار پیجر خریده بودند. ۴هزارتا را پخش و بقیه در انبار بود. بچه‌های من همیشه سر بازی با پیجر دعوا داشتند. موقع خواب‌ هم می‌گذاشتم کنار بالشت خودم و بچه‌هایم. پیجرهای جدید نسبت به قبلی‌ها بزرگتر بود. با دکمه‌های سفتی که حتما نیاز به دو دست باشد. آن‌روز روبروی رفیقم نشسته بودم. پیجر توی کیفم بود. زنگ خورد. نمی‌دانم چرا اعتنا نکردم. یکهو رو به رفیقم ترکید.
کد خبر : ۶۷۵۷۲۵

به گزارش صراط به نقل از جماران، جواد موگویی، مستندساز ایرانی که به بیروت سفر کرده است، روایتی از روز انفجار پیجر‌ها در لبنان نوشته است که می‌خوانید:

قرار گذاشتیم در کافه قلیونی.

مسلط به فارسی، ساکن ضاحیه و با سابقه چندساله در حزب. هنوز شروع نکرده، صدای انفجار آمد. العربی زد وفیق صفا ترور شد. ابوسعید گفت «مسئول حفاظت حزب است. العربی، اول از همه سوژه ترور‌ها را اعلام می‌کند. به اسراییلی‌ها وصل است.»

با دور تند پک می‌زند به سیگار:

«دوماه قبل ۱۶هزار پیجر خریده بودند. ۴هزارتا را پخش و بقیه در انبار بود. بچه‌های من همیشه سر بازی با پیجر دعوا داشتند. موقع خواب هم می‌گذاشتم کنار بالشت خودم و بچه‌هایم. پیجر‌های جدید نسبت به قبلی‌ها بزرگتر بود. با دکمه‌های سفتی که حتما نیاز به دو دست باشد. آن‌روز روبروی رفیقم نشسته بودم. پیجر توی کیفم بود. زنگ خورد. نمی‌دانم چرا اعتنا نکردم. یکهو رو به رفیقم ترکید. سروصورتش پر ترکش شد.

پیام با خط ریز آمده بود که بچه‌ها حتما بگیرند جلوی صورتشان. اگر دکمه OK را می‌زدی آنی و اگر نه، ۲-۳ثانیه بعد خودش منفجر می‌شد. خدا رحم کرد. پیجر من همیشه دست بچه‌هایم بود. در بقاع، پدری کنار دخترش بوده. با انفجار پیجر در جیبش، صورت دخترش متلاشی می‌شود.

همسرم می‌گفت «من تو آشپزخانه بودم که هر دو سه‌ثانیه صدای یک انفجار می‌شنیدم! سرم را از پنجره بیرون کردم، دیدم یک ماشین رفته توی درخت! یکی افتاده توی جوب! یکی کنار دیوار ناله می‌زند!»

آن روز مثل فیلم‌های آخرزمانی بود. در ضاحیه جلوی هر بلوکی می‌رفتی رد خون روی زمین بود.

انفجارها، آسیب‌های یکسان نداده. برخی پیجر‌ها شارژ نداشته و اصلا خاموش بوده یا همراه بچه‌ها نبوده. برخی گوشه اتاقی یا جایی بوده. یا از جیب درنیاورده، منفجر شده.

تعدادی کمی دو چشم‌نابینا شدند. برخی یک‌چشم و برخی فقط قطع انگشت یا جراحت ران و شکم. بستگی به موقعیت پیجر و چگونگی پاسخ به زنگ آن بوده.

فردایش بی‌سیم‌ها هم ترکید. با پیجر‌ها خریداری شده بودند. تا یک روز همه در شوک بودند. اما بلافاصله ارتباطات برقرار شد. تا اینکه سید را زدند. من تو ماشین بودم. یکهو ماشینم از زمین بلند شد! از شدت انفجار.

من بالا سر پیکر چندتا از شهدای کنار سید رفتم. بدن‌ها همه سالم بود. اما صورت‌ها همه کبود و سیاه با لب‌های ورم کرده. همه از خفگی گاز سمی شهید شده بودند.

الان همه چیز ممنوع است. شبکه ارتباطی کند شده، اما امن‌تر است.»