جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۳۰ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۳:۴۱

رزمنده‌ای که دلش نمی‌خواست عکس فرزندش را ببیند

رزمنده‌ای که دلش نمی‌خواست عکس فرزندش را ببیند
مهدی چند روز پیش بچه‌دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه‌ پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: هان، آقا مهدی خبری رسیده؟ چشم‌هایش برق زد.
کد خبر : ۶۲۵۹۷۴

به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از فارس، مهدی اهل وفا بود. امکان نداشت قولی بدهد یا مسئولیتی را بپذیرد اما لحظه ای به آن وفادار نباشد. چه آن وقت که پای تعهدش به این انقلاب ماند و از رفتن به فرانسه صرف نظر کرد و چه وقتی که به پدرش قول داد مغازه کتابفروشی‌اش را تعطیل نکند و به خاطر همین موضوع از رفتن به دانشگاه صرف نظر کرد. حالا که مهدی زین الدین شده بود فرمانده لشکر و جان تعدادی از جوانان این ملت به تصمیم و عملکردش در جنگ ارتباط داشت، تعهدش خیلی بیشتر از قبل شده بود به همین خاطر از عزیزترین چیزهایش می‌گذشت. یکی از همرزمانش خاطره‌ای را از او اینطور روایت می‌کند: 


چند روز پیش بچه‌دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه‌ پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: هان، آقا مهدی خبری رسیده؟ چشم‌هایش برق زد و گفت: «خبر که... راستش عکسش رو فرستادن.»

خیلی دوست داشتم عکس بچه‌اش را ببینم. با عجله گفتم: خب بده، ببینم.

گفت: خودم هنوز ندیدمش. خورد توی ذوقم. قیافه‌ام را که دید، گفت: راستش می‌ترسم؛ می‌ترسم توی این بحبوحه عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش. نگاهش کردم. چه می‌توانستم بگویم؟ گفتم: خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می‌بینم.