پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۲۰:۵۶

انتقاد جدی سیاوش طهمورث از وضعیت معیشتی کشور

انتقاد جدی سیاوش طهمورث از وضعیت معیشتی کشور
سیاوش طهمورث معتقد است که اگر «معرکه در معرکه» را پس از سی سال دوباره روی صحنه تئاتر برده به این خاطر است که ما از نظر اخلاقی، هنری، رفتاری و شخصیت‌شناسی، حرکت رو به جلو نداشتیم.
کد خبر : ۶۲۱۴۴۹

به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از خبر آنلاین، در آستانه ۷۶ سالگی است و ۷۵ دقیقه روی صحنه یکه‌تازی می‌کند. یک نفس می‌گوید می‌دانی پهلوان کیست؟ پهلوان برای یتیم پدر است، برای درمانده دست است، برای وامانده عصاست، برای مظلوم حق است، برای ظالم مرگ است، پهلوان نه اهل چاپ و چوپه نه ...

چرا «معرکه در معرکه» را دوباره و پس از سی سال روی صحنه تئاتر بردید؟ من ۳۰ سال پیش این نمایش را در جشنواره تئاتر فجر دیده بودم، این روزها بعد از دیدن نمایش این سوال برایم ایجاد شد که چرا سیاوش طهمورث دوباره نمایش را روی صحنه برده است، یعنی چه موقعیتی وجود دارد که احساس کردید باید دوباره این حرف‌ها را بگویید؟ فارغ از این سوال تاکید کنم شما در ۷۶ سالگی روی صحنه آن هم ۷۵ دقیقه بسیار توانمند حضور یافته و بازی کردید

برای انجام کار هنری لازم است که شما تحت تاثیر اجتماع باشید و معضلات را بپذیرید و روی شما هم تاثیر بگذارد و در نهایت شما وارد شوید تا ببینید چه جوابی برای مشکلات دارید. «معرکه در معرکه» برای بار اول و در زمانی اجرا شد که من یک نگاه و حس خاصی داشتم و یک چیز گلویم را گرفته بود و باید می‌گفتم. حالا چرا دوباره بعد از سی سال سراغ این موضوع رفتم؟ چون دوباره همان چیزها را احساس می‌کنم، به این دلیل که جامعه دیگر جریان ندارد و در همان سی سال پیش باقی مانده، پس من نمی‌توانم حرفم را عوض کنم.

جامعه از لحاظ تکنولوژی و علم، حرکت رو به جلو دارد؛ اما از نظر اخلاقی، هنری، رفتاری و شخصیت‌شناسی، حرکت رو به جلو نداشتیم. نه تنها در هنر نمایشی، بلکه ما در نقاشی و مجسمه‌سازی و موسیقی و... پیشرفت رو به جلو نداشتیم. اگر ما یکی مثل محمدرضا شجریان را داریم، فقط همان یک نفر است، در حالی که ما دست‌کم باید ۲۰ نفر مانند شجریان داشته باشیم، ما اگر یک بازیگر برتر داریم، کم است، باید هزار نفر بازیگر خوب داشته باشیم، اما متاسفانه ما هنرپیشه زیاد داریم نه بازیگر، (من بین هنریشه، بازیگر و هنرمند تفاوت قایلم و به هر کسی هنرمند نمی‌گویم) باتوجه به همه این چیزها باید گفت یکسری حرف‌ها باید زده شود که آن از هویت ملی و تاریخی ما نشات می‌گیرد. در هر حوزه‌ای اسم هرکسی را قهرمان می‌گذارند، در سیاست قهرمان داریم، در اقتصاد و اجتماع قهرمان داریم، هرکسی یک قله فکری یا عملی را فتح کند، قهرمان است؛ اما پهلوان این نیست.

من یک دیالوگ دارم که تعریف می‌کند پهلوان کیست. پهلوان برای یتیم پدر است، برای درمانده دسته، برای وامانده عصاست، برای مظلوم حقه، برای ظالم مرگه، پهلوان نه اهل چاپ و چوپه و... وقتی به این مرحله رسیدی، یعنی به هویت انسانی رسیدی، وقتی به هویت انسانی رسیدی، آن وقت پهلوانی، آن زمان تو برای دیگری هستی، دیگری برای تو هست. از این بده بستان تقاطعی ایجاد می‌شود که مرکز هویت انسانی است به همین دلیل هم این نمایش را اجرا کردم. اگر سی سال دیگر هم اوضاع این‌گونه باشد و فرصت داشته باشم، بازهم این نمایش را اجرا می‌کنم.

یعنی شما می‌گویید، دیگر دوستی نداریم، یعنی در جامعه کسانی که خود محور نباشند به اندازه تعداد انگشتان دست هستند. به قدری که در پایان می‌گویید اگر پهلوان دیدی سلام من را هم به او برسان. در واقع شما می‌گویید جان مطلب جایی نرفته، آدم‌ها رنگ عوض کردند، اما برای کسی اتفاقی نیفتاده است؟ یعنی مدرنیته آمده و هیچ حرف تازه‌ای ندارد.

صحبت از مدرنیته و پست مدرن نکنیم، ما هنوز درگیر و در راه فئودالیته هستیم، به مدرنیته نرسیدیم. شاید الان کسی نداند معنی پست مدرن چیست. فرد اگر سنت و تاریخ خودش را نداند چگونه می‌خواهد از مدرنیته بگذرد و به پست مدرن برسد؟ زمانی که در جامعه اخلاق از بین می‌رود، در جامعه تک نفره می‌شویم و خودشیفته می‌شویم، به سمت اضمحلال حرکت می‌کنیم، چون هرکسی به دنبال منافع خودش است. نباید این چنین باشد، پهلوانی این‌گونه نیست و ما در هویت تاریخی خودمان چنین چیزی نداریم.
بگذارید به یک نکته‌ای اشاره کنم، درگذشته فرد یک تار سبیلش را می‌گذاشت و فرضا ۲۰۰ هزارتومان بابت آن پول قرض می‌گرفت، بعد وقتی پول را بر می‌گرداند، آن تار سبیل را می‌خواست.

این یعنی وجود من به قدری ارزش دارد که بابت یک تار آن می‌توانم از تو پول دریافت کنم. الان هزارتا صامن و چک و سفته باید باشد تا بتوان پول گرفت و این هیچ فایده‌ای ندارد.

همه ما تک‌نفره و خودشیفته شده‌ایم، به خصوص در هنر، علی‌رغم اینکه همه این بچه‌ها بسیار با استعداد هستند، اما راه‌هایشان را اشتباه می‌روند.
هنر بازیگری شغل نیست، هنرپیشگی شغل است، حتی وزارت کار هم ما را به عنوان شغل درنظر نمی‌گیرد، او بهتر از ما فهمیده که تا وقتی شما عاشق این عرصه نباشی، نسبت به جامعه بشریت تعهدی در شما شکل نمی‌گیرد؛ چون لازمه کار فقط پول و شهرت نیست.

به نظر شما در این نمایش، زبانتان برای نسل جوان قابل فهم است؟

این زبان ماست، اگر نمی‌فهمند باید بروند یاد بگیرند. همانقدر که یک هنرمند باید تعهد و عشق به هنر و انسانیت داشته باشد، تماشاگر هم وظیفه فهم آن را دارد. هنر که خمره رنگرزی نیست هرچیزی را رنگ کنم جای آن جا بزنم. بروید ببینید در این بیغوله‌ها به اسم هنر چه چیزهایی تحویل مردم می‌دهند. مدام برای تماشاگر جوک تعریف می‌کنند، فقط مانده لخت شوند تا مخاطب بخندد.

پشت چنینی وضعیتی، هنر و خرد و دانش وجود دارد یا هدف فقط پول است؟ البته نکته‌ای که وجود دارد این است که آقای مدیر چرا جلوی این وضعیت را نمی‌گیرد؟ آیا به ضررشان است؟ نه اصلا. اگر ما بخواهیم بگوییم ۷هزار سال تاریخ داریم، فقط پز دادن است. کافیست بروید در خیابان بپرسید حافظ کیست؟ از ۱۰۰نفر ۵۰ نفر می‌گویند خیابان حافظ. هیچ‌کس را نمی‌شناسند. ما در دبستان سعدی و حافظ و مولانا می‌خواندیم؛ اما الان کجا می‌رویم؟

یعنی شما می‌گویید این مسیر کلا ضد فرهنگ ایران است؟

ما دره را می‌بینیم اما با سرعت به طرف آن حرکت می‌کنیم، بعد هم همه ما ادعا داریم، وارد سیاست که می‌شویم همه ایدئولوژی دارند، اما واقعیت این نیست همه گرفتار حزب‌های مختلف شده‌اند حتی اگر برای ایدئولوژیشان کار می‌کردند قابل احترام بودند. اگر ایدئولوژی داشتند کسی که کارش را بلد است و آن را درست انجام می‌دهد اما ایدئولوژی‌اش متفاوت است را کنار نمی‌گذاشتند و او را حذف نمی‌کردند. مگر نمی‌گویند ایدئولوژیشان برای اصلاح مملکت است؟ پس چرا با فردی که کارش را درست انجام می‌دهد مخالفت می‌کنند، چون دنبال حزب هستند، نه اصلاح امور.

الان همه چیز شده پول و کسب موقعیت کاذب در فضای اجتماعی. به این فکر کنیم که ما کجاییم و چه می‌کنیم؟ اخیرا یک منظومه‌ای را کشف کردند که ۳۹ میلیارد سال نوری با ما فاصله دارد، ما در مقابل کائنات به اندازه ۱۷ میلیاردیم ویروس هم نیستیم پس چه چیزی را می‌خواهیم ثابت کنیم. عده‌ای می‌گویند می‌خواهیم زندگی لاکچری داشته باشیم که اولا فارسی آن استفاده شود، دوما اگر آن‌گونه زندگی کنیم تمام است؟ یک مدت می‌توان این‌گونه زندگی کرد، بعد از آن این ماجرا خسته کننده می‌شود، با محبت و مردم زندگی کردن، یک چیز دیگر است.

ریشه این اتفاق در خود مردم بوده یا تلفیقی است از اتفاقات جهان، عدم فهم ما از بیرون؟ آیا این مسئولان و دولتمردان هستند که ما را به این سمت می‌برند؟ این محصول کجاست که سینه‌سوخته‌هایی چون شما مثل سپند روی آتش می‌سوزند، کجا این قطار به سمت دره حرکت کرده است؟

جامعه به طور کلی هیچ تقصیری ندارد. مشکل اینجاست که کسانی که انتخاب می‌شوند تا این جامعه را هدایت کنند، درست کار نمی‌کنند. کسی که در جامعه کار نمی‌کند، اختلاس می‌کند، ببخشید اختلاس نه، دزدی می‌کند، مقصر است؟ نه، من جامعه و من مدیر او را دزد کردم. من مدیر او را گرسنه نگه داشتم که او مجبور است دزدی کند. یک‌وقت‌هایی از دست رانندگی عده‌ای عصبانی می‌شوم، بعد پیش خودم می‌گویم چرا عصبانی می‌شوی؟ آن فرد از ۵ صبح برای کار از خانه بیرون آمده، آن وقت توقع داری خطا نکند؟