پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۳۰ فروردين ۱۴۰۲ - ۲۳:۴۵

روزی که حاج قاسم بردست یک مدافع حرم بوسه زد

روزی که حاج قاسم بردست یک مدافع حرم بوسه زد
در این خبر به خاطره‌ای از حضور میدانی حاج قاسم سلیمانی در جبهه مقاومت با رزمنده مدافع حرم پرداخته ایم.
کد خبر : ۶۱۹۰۳۰

به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از روزنامه جوان، حاج قاسم سلیمانی فرماندهی ستاد نشین نبود. این مطلب را هم رزمندگان دفاع مقدس گواهی می‌دهند هم رزمندگان مدافع حرم. حضور او در عملیات خیبر، بدر و خصوصاً کربلای‌۵ از ماجرا‌های مشهور دفاع مقدس است. زمانی که در عملیات کربلای ۵ از حاج قاسم می‌خواهند ولو برای ساعتی از خط مقدم به قرارگاه فرماندهی برود تا در جلسه‌ای شرکت کند، او می‌گوید وقتی نیروهایم زیر آتش دشمن هستند ترجیح می‌دهم کنارشان بمانم.

 غلامحسین بهبودی

 حاج قاسم همواره کف میدان نبرد حضور داشت و در میدان دفاع از حرم نیز با وجود آنکه وارد دهه ششم زندگی‌اش شده بود، همچنان فعال و پویا ظاهر می‌شد و بار‌ها و بار‌ها در شدیدترین درگیری‌های محور مقاومت با تروریست‌های سَلفی حضور می‌یافت. رزمندگان مدافع حرم نیز همانند رزمندگان دفاع مقدس خاطرات بسیاری از شهید سلیمانی در بحبوحه میادین نبرد دارند. عبدالمحمود محمودی از رزمندگان مدافع حرم در گفتگو با ما خاطره‌ای از دیدار با این شهید بزرگوار در بحبوحه نبرد آزادسازی شهرک خلصه سوریه بیان کرده است که با هم می‌خوانیم.

 خلصه و حمره

در مقابل خان طومان، دو شهرک به نام‌های خلصه و حمره وجود داشتند که برای دستیابی به خان طومان لازم بود هر دوی این شهرک‌ها از وجود تروریست‌های سلفی پاکسازی می‌شدند. اواسط سال ۹۴ بود که رزمنده‌های مدافع حرم برای آزادسازی شهرک خلصه اقدام کردند. ورود به این شهرک مساوی با درگیری‌های خانه به خانه بود که این نوع درگیری‌ها بسیار سخت و طاقت فرساست. ما باید خانه به خانه پیش می‌رفتیم و منطقه شهرک را از وجود تروریست‌ها پاک می‌کردیم. 

 پای مجروح

وقتی به شهرک خلصه رسیدیم، پایم که از زمان جنگ تحمیلی مجروحیت داشت و در سوریه هم مجدداً ترکش خورده بود، به شدت آزارم می‌داد. طوری که خستگی و ضعف به من غلبه کرده بود. در کوچه و پس کوچه نمی‌شد محلی برای استراحت پیدا کرد، چون احتمال وجود نیرو‌های دشمن در خانه‌ها می‌رفت. به همین خاطر هر طور شده خودم را سرپا نگه داشتم تا اینکه به جاده اصلی شهرک رسیدیم. پشت سرمان هرچه بود را پاکسازی کرده بودیم و روبه‌رو هنوز نبرد ادامه داشت. در اینجا فرصتی پیش آمد تا بتوانم دقایقی استراحت کنم. 

مسئولیت چند نفر از بچه‌ها با من بود، تقسیم کار کردم و همه را به جز برادر خیبری به اطراف فرستادم. خیبری ماند تا اگر کاری پیش آمد بتوانم ایشان را به عنوان پیک بفرستم پیش باقی نیروها. به ایشان سپردم اگر خوابم برد، نگذارد زیاد طول بکشد و زود بیدارم کند. 

 اتومبیل غریبه

در حالی که روی زمین دراز کشیده بودم، اطرافم پر بود از سر و صدای درگیری و انفجار و ماشین‌های نظامی که از روبه‌رو به سرعت از جاده خلصه عبور می‌کردند و هر کدام به سمتی می‌رفتند. به زور چشم‌هایم را باز نگه داشته بودم و ناخودآگاه عبور اتومبیل‌ها را نگاه می‌کردم. در همین لحظه یک اتومبیل توجه‌ام را به خودش جلب کرد. با سرعت آمد و درست رو به روی ما زد روی ترمز!

آرام سرم را بلند کردم. دیدم اتومبیل وسط جاده ایستاده و کسی هم از آن پیاده نمی‌شود. به راننده اشاره کردم بیاید داخل کوچه مبادا مورد اصابت گلوله‌های دشمن قرار بگیرد. راننده توجهی به اشاره من نکرد. شک کردم نکند سرنشینان این اتومبیل از نیرو‌های دشمن باشند. چون هنوز تعدادی از آن‌ها خبر نداشتند که رزمنده‌های ما شهرک را تصرف کرده‌اند. 

 حاج قاسم آمد

لحظاتی گذشت و سرنشینان خودرو واکنشی به اشاره من نشان ندادند. به برادر سپهر خیبری گفتم جلو برود و از راننده بخواهد اتومبیل را به داخل کوچه بیاورد. خیبری هنوز به اتومبیل نرسیده بود که در ماشین باز شد و در کمال تعجب دیدیم حاج قاسم سلیمانی از آن بیرون آمد. با دیدن ایشان یک حالی شدم! اصلاً انتظار نداشتیم حاجی را اینجا ببینیم. 

خیبری با خوشحالی داد زد: حاجی بدو که خود سردار سلیمانی است! گفتم سر و صدا نکن خیبری، باقی بچه‌ها بفهمند حاجی آمده اینجا، ازدحام می‌شود. 

چند نفر از بچه‌های گروه ما که همان حوالی بودند، با دیدن حاج قاسم آمدند پای ماشین. حاجی با همه روبوسی کرد. بعد با اشاره خواست بچه‌ها پراکنده شوند. هنوز درگیری‌ها ادامه داشت و اگر دشمن تجمعی را می‌دید، آنجا را زیر آتش می‌گرفت. از بچه‌ها خواستم پراکنده شوند. 

در همین حین بدون اینکه من متوجه بشوم، حاج قاسم از بچه‌ها پرسیده بود اینجا چه کسی مسئول است. یکی از نیروها، من را نشان داده و گفته بود که ایشان مسئولیت دارد. با اشاره آن بنده خدا، حاجی به من نگاه کرد و خواست که از وضعیت منطقه برای‌شان توضیحاتی بدهم. رده من طوری نبود که بخواهم مستقیم به فرماندهی مثل حاج قاسم گزارش بدهم. 

ما باید به مسئول بالاتر می‌گفتیم و آن‌ها هم به قرارگاه فرماندهی گزارش می‌کردند. اما حاجی با تواضعی که داشت، از بنده حقیر خواسته بود شرایط منطقه را برای‌شان توضیح بدهم. مختصر توضیحاتی دادم و حاجی هم با خوشرویی حرف‌هایم را شنید و بعد مجدد رفت که سوار اتومبیلش شود. 

 در آغوش سردار

قبلاً حاج قاسم را در سوریه و در یک قرارگاه دیده بودم. اما آنجا آن قدر شلوغ بود که حتی نتوانستم نزدیک‌شان شوم. دوست داشتم ولو برای یکبار هم که شده او را در آغوش بگیرم و روی ماهش را ببوسم. اما از طرف دیگر نمی‌خواستم وقت حاجی را بگیرم. مسلماً فرماندهی مثل او کار‌های زیادی داشت که باید به آن‌ها می‌رسید. 

همچنان که دستم روی دستگیره در بود و داشتم من‌و‌من می‌کردم، خود حاج قاسم متوجه منظورم شد. با همان لحن عاطفی و با لبخند گفت: هان، چی شده برادر اصفهانی! به جای اینکه حرف دلم را توضیح بدهم، زرنگی کردم و دست ایشان را گرفتم تا برای چند ثانیه هم که شده او را در آغوش بگیرم. همزمان گفتم حاجی یک ماچی به من بدهید، رفتم! 

 در جا خشکم زد!

ایشان را در آغوش گرفتم و صورت‌شان را بوسیدم. اما یکهو حاج قاسم خم شد و دستم را بوسید! در جا خشکم زد و به یکباره منقلب شدم. حتی الان که دارم این خاطره را تعریف می‌کنم دست و پایم را گم کرده‌ام. آن لحظه هم نفهمیدم باید چه بگویم و چه واکنشی نشان بدهم. آمدم دستم را بکشم گفتم مبادا بی‌ادبی بشود. نمی‌دانستم چه کار کنم. سرم را پایین انداختم و آرام گفتم ما باید کفش شما را ببوسیم شما دست بنده را می‌بوسی؟

حاج قاسم لبخندی زد و با مهربانی گفت «اخوی دست شما‌ها را باید بوسید که ایستاده‌اید و می‌جنگید. من که کاری نکردم! دیشب تا حالا در قرارگاه پای نقشه بودیم». 

 شمع وجود او

من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. وقتی دیدم شخصی مثل حاج قاسم که یک عمر در میادین مختلف نبرد حضور دارد اینطور متواضعانه می‌گوید کاری نکرده‌ام. تکلیف من و امثال من چه بود. ما کجای کار بودیم؟ ما که دیگر چیزی نداشتیم برای گفتن... بعد از اینکه حاجی در اتومبیل نشست، دستگیره را گرفتم و در اتومبیل را بستم. موقع رفتن، ایشان دستش را بالا آورد و من و باقی بچه‌ها تا لحظاتی همین طور ایستاده بودیم و رفتن‌شان را تماشا می‌کردیم. 

در آن لحظات یک موضوعی به ذهنم رسید. پیش خودم گفتم اگر رزمنده کوچکی مثل من به این کشور غریب می‌آید تا با سلفی‌ها مبارزه کند، یا اگر این همه مجاهد و رزمنده از کشور‌ها و ملیت‌های مختلف به سوریه می‌آیند تا در خط اول مقاومت اسلامی بجنگند، به خاطر این است که یکی مثل حاج قاسم در معرکه نبرد پای نقشه است، کار دست کاردان است و ما هم دل به وجود ایشان خوش داریم. به خاطر شمع وجود او و افرادی مثل اوست که اینجا آمده‌ایم و با دشمن می‌جنگیم.