پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۲۲:۳۲

جمله تکان‌دهنده‌ مادر شهید به استاد قرائتی

جمله تکان‌دهنده‌ مادر شهید به استاد قرائتی
رئیس ستاد اقامه نماز تعریف می‌کرد: در زمان طاغوت، برادرم در پادگانی خارج از شهر در حال خدمت سربازی بود. روزی به دیدن او رفتم و به او پیشنهاد کردم داخل پادگان شده، برای سربازها حدیث بخوانم!
کد خبر : ۶۱۸۸۸۸

به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از فارس، بیش از ۵۰ سال است که حجت‌الاسلام محسن قرائتی به تبلیغ و بیان تفسیر قرآن کریم مشغول است، آنچه در ادامه ‌می‌خوانید چندین خاطره کوتاه او از فعالیت‌های تبلیغی‌اش است.

خواندن حدیث با خوردن کاهو و شیره
در زمان طاغوت، برادرم در پادگانی خارج از شهر در حال خدمت سربازی بود. روزی به دیدن او رفتم و به او پیشنهاد کردم که داخل پادگان شده، برای سربازها حدیث بخوانم: گفت: اجازه نمی‌دهند، گفتم: سربازان همشهری و کاشانی را جمع کن تا به عنوان دیدار با آنان، حدیث بخوانم. گفت: اگر مسؤولان و مأموران بفهمند، آنها را اذیت خواهند کرد. شما به اینکه من یا آن‌ها را آزار دهند، راضی نشوید.

اما من بر این کار که وظیفه تبلیغی خود میدانستم، اصرار می‌کردم. بالاخره طرحی به فکرم رسید، به شهر برگشتم و مقدار زیادی کاهو و شیره و سکنجبین آماده کردم و دوباره به پادگان برگشتم و گفتم: شما جمع شوید به عنوان خوردن کاهو، من هم حدیث می‌خوانم. برادرم گفت: باز اگر بفهمند که شما حدیث می‌خوانید، مشکل ایجاد خواهند کرد. گفتم: گروه، گروه با فاصله چند متری، پشت به یکدیگر بنشینید. خلاصه در آن محیط ترس و خفقان با این نقشه و طرح، توانستم چند آیه قرآن و حدیث برای آنان بخوانم.

گریه حاج آقا به خاطر شعر اسیر ایرانی
در خانه به تماشای تلویزیون نشسته بودم که فیلم اسیران ایرانی را نشان می داد. خبرنگار بی‌حجاب سازمان ملل می‌خواست با نوجوان کم سن و سال ایرانی مصاحبه کند. نوجوان شوشتری به او گفت: ای زن! به تو از فاطمه اینگونه خطاب است/ ارزنده‌ترین زینت زن، حفظ حجاب است و به او گفت: تا حجابت را درست نکنی، من با تو مصاحبه نمی‌کنم. آن شب خیلی گریه کردم. با خود گفتم: آیا تبلیغ چند ساله من در تلویزیون با ارزش‌تر بوده یا تبلیغ چند دقیقه‌ای این نوجوان اسیر؟

دل ما را خون نکنید
خانمی به دفتر نهضت سواد آموزی تلفن کرد و گفت: آقای قرائتی! پسرم مفقودالاثر شده و پسر دیگری ندارم تا به دفاع از اسلام بپردازد، اما هر وقت به خیابان می‌روم و بدحجابی را می‌بینم، دلم خون می‌شود. شما در تلویزیون بگویید: اگر از قیامت نمی‌ترسید، دل ما را خون نکنید!

ایرانی‌ها و مسلمان واقعی
در سفری در محضر رئیس جمهور وقت، حضرت آیت‌اللَّه خامنه ای، به چند کشور آفریقایی وارد شدیم و شرط این بود که هنگام پذیرایی و سر سفره نباید شراب باشد.

در یکی از مساجدی که برای من برنامه سخنرانی گذاشته بودند، قبل از سخنرانی شخصی بلند شد و گفت: مسلمان واقعی ایرانی‌ها هستند. گفتم: چطور؟ گفت: چون ما به یاد داریم بارها رهبران کشورهای اسلامی به کشور ما آمده‌اند، اما جرأت نکرده‌اند با قاطعیت بگویند نباید شراب باشد، اما مسؤولان ایرانی این کار را کردند.

وقتی کبوتر خبر شهادت را برای مادر شهید آورد
از یکی از محلات تهران می‌گذشتم که به حجله شهیدی برخوردم، به دوستان گفتم: بدون اطلاع قبلی برویم به خانه این شهید. پس از اجازه وارد شدیم، پدر شهید گفت: شما آقای قرائتی هستی؟ گفتم: بله، دوید خانمش را صدا زد و گفت: بیا قصه را برای حاج آقا تعریف کن! مادر شهید گفت: فرزندم به دلیل علاقه اش به کبوتر، تعدادی کبوتر داشت. یک روز گفت: چرا من کبوترها را در قفس نگه داشته‌ام، باید آزادشان کنم. او کبوترهای خود را آزاد کرد و پس از چند روز در بسیج ثبت‌نام کرد و راهی جبهه شد.

مدتی گذشت، روزی یکی از کبوترها وارد خانه ما شد، داخل اتاق شد و کنار قاب عکس پسرم نشست و بال‌های خود را به عکس او می‌مالید. همان ساعت به دل من گذشت که فرزندم شهید شده است، پس از چند روز خبر شهادت او را آوردند و بعد از پرس‌وجو معلوم شد که در همان روز و همان ساعت، پسرم به شهادت رسیده است.