پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۲

تصمیم یک فرمانده اطلاعاتی درباره برادرش

تصمیم یک فرمانده اطلاعاتی درباره برادرش
محمدحسن طوسی «عملیات والفجر ۶» را نیز تجربه کرد. در همین عملیات بود که برادرش محمدابراهیم طوسی به شهادت رسید. شهید مرشدی وقتی از محمدحسن طوسی خواسته بود که اجازه دهد هر طور شده پیکر محمدابراهیم را به عقب بیاورند جمله‌ای گفت که ۱۳ سال خانواده را چشم انتظار باقی گذاشت.
کد خبر : ۶۱۷۵۹۹

به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از ایسنا، «محمدحسن طوسی» سال ۱۳۳۷ در روستای «طوسکلا» از توابع شهرستان «نکا» به دنیا آمد. پس از طی دوران تحصیلی ابتدایی به شهر نکا رفت. در مدرسه راهنمایی «فردوسی» نکا تا سوم راهنمایی درس خواند و برای ادامه تحصیل به ساری رفت.

سال سوم دبیرستان بود که محمدحسن با روحانیون مبارز آشنا شد. مدتی گذشت و دیگر میل رفتن به مدرسه را نداشت. ابتدا کمک به معیشت خانواده را بهانه‌ای برای ترک تحصیل عنوان کرد، اما بعدا معلوم شد به دلیل همکاری با انقلابیون بر علیه شاه و از ترس دستگیری به مدرسه نمی‌رود.

در همان زمان ازداواج کرد و هنوز چند وقتی از ازدواجش نگذشته بود که زمان خدمت سربازی‌اش فرا رسید. رضایت نمی‌داد به سربازی برود. می‌گفت:من به طاغوت خدمت نمی‌کنم. اما در نهایت با زور ژاندارمری مجبور شد به خدمت سربازی اعزام شود. او را یک راست به پادگان آموزشی در بیرجند بردند، اما هنوز چند روز از اعزامش نگذشته بود که به خانه برگشت و گفت: من که گفته بودم به طاغوت خدمت نمی‌کنم.

زمزمه اعتراض بر علیه شاه بالا گرفته بود. محمدحسن یک رادیوی کوچک خرید. اخبار را از کشور‌های دیگری می‌گرفت و آن را به دیگران منتقل می‌کرد تا این که مبارزات علنی شد و جزو کسانی شد که بصورت منسجم بر علیه شاه تظاهرات را سازماندهی می‌کردند. محمدحسن در آستانه ورود حضرت امام خمینی (ره) به وطن عازم تهران شد و گفت: حضرت امام می‌خواهند بیایند، اما گاردی‌های شاه اعلام کرده‌اند که نمی‌گذارند بیاید. می‌خواهیم با دوستانمان برای حفاظت از جان امام و همراهانش به تهران برویم. رفتند و پس از دیدار با امام به مازندران برگشتند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی شهرستان نکا و با همراهی تعداد از روحانیون سرشناس اقدام به حفاظت از شهر و مردم آن کرد تا این که بعد از مدت کوتاهی، در مرداد ۱۳۵۸ به سپاه پاسدران انقلاب اسلامی پیوست.

در همان زمان با اوج‌گیری درگیری ضدانقلاب در گنبد، به این شهرستان اعزام شد. پس از آرامش در این شهر به کردستان رفت. در آن جا با احمد متوسلیان آشنا و در سال ۱۳۵۹ فرمانده عملیات سپاه ساری شد. همزمان در سپاه ساری فرماندهی «گروه شهید» را پذیرفت و در برقراری امنیت در جنگل‌های آمل، سوادکوه، ساری، گرگان و جنگل‌های گیلان از خود شجاعت وصف ناپذیری به خرج داد. در همان زمان به دلیل لیاقت به فرماندهی طرح و عملیات سپاه منطقه سه – گیلان و مازندران – منصوب شد. همزمان و در زمستان سال ۱۳۶۰ بعد از پایان یافتن غائله ضدانقلاب در آمل، به «تیپ ۳۱ عاشورا» اعزام شد.

در معاونت اطلاعات و عملیات تیپ ۳۱ با دوست دیرینه‌اش شهید «حسین اکبری دنگسرکی» بار‌ها و بار‌ها برای شناسایی به قلب دشمن زد. در همین مرحله بود که افق جدیدی در مقابلش باز شد و او با غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری آشنا شد. آشنایی محمدحسن طوسی و غلامحسین افشردی تنگاتنگ شد تا حدی که بار‌ها و بار‌ها این دو در جلسات مختلف در کنار هم قرار گرفتند.

بعد از شرکت در عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس در سال ۱۳۶۱ به مازندران برگشت و جانشین قرارگاه حضرت ابوالفضل (ع) که کار اعزام نیروی رزمی و پشتیبانی به جبهه‌ها را در مازندران به عهده داشت، شد.

در سال ۱۳۶۲ به «لشکر ۲۵ کربلا» پیوست و معاون اطلاعات و عملیات این لشکر شد. محمدحسن طوسی «عملیات والفجر ۶» را نیز تجربه کرد. در همین عملیات بود که برادرش محمدابراهیم طوسی به شهادت رسید. شهید مرشدی وقتی از محمدحسن طوسی خواسته بود که اجازه دهد هر طور شده پیکر محمد ابراهیم را به عقب بیاورند محمدحسن طوسی در جوابش گفته بود: «یا همه شهدا یا هیچکدام.» که این موضوع باعث شد پیکر محمد ابراهیم طوسی بعد از ۱۳ سال کشف شود.

بعد از عملیات والفجر ۶ در عملیات‌های «قدس ۱ و ۲» و عملیات‌های ایذایی دیگر شرکت کرد. اوج زحمات محمد حسن طوسی در «عملیات والفجر ۸» بود.

در عملیات والفجر ۸ و ادامه آن برای چندمین بار مجروح شد و حتی به حالت اغما رفت. بعد از این عملیات، «عملیات کربلای۱» – آزاد سازی مهران – از محمد حسن طوسی خاطرات خوشی دارد. حضور در «عملیات کربلای ۴» و پس از آن «عملیات کربلای ۵» که سخت‌ترین نوع عملیات در جنگ هشت ساله عراق علیه ایران لقب گرفت عملیات‌هایی هستند که محمد حسن طوسی به عنوان فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر ویژه ۲۵ کربلا به ایفای نقش پرداخت.

در فروردین سال ۶۶ بار دیگر به شلمچه رفت و در حالی که جانشین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا بود، با تنی خسته و مجروح در دشت تفتیده شلمچه، نوزدهم فروردین‌ماه ۱۳۶۶ در سن ۲۹ سالگی بر اثر اصابت ترکش‌های گلوله «خمپاره ۶۰» عراق به شهادت رسید.