به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از باشگاه خبرنگاران، رضا پهلوی که روزگاری تاج و تخت سلطنت را در کف دست خود میدید هیچ گاه فکر نمیکرد در ۱۸ سالگی به همراه خانواده مجبور به فرار از ایران شود و حالا در ۶۲ سالگی برای پس گرفتن ارثیه پدری خود دست اتحاد به سوی تجزیه طلبانی نظیر عبدالله مهتدی دبیرکل حزب تجزیه طلب کومله دراز کرده است. ربع پهلوی با اینکه در عنفوان جوانی ولیعهدی ایران را تجربه کرده، اما پدر تاجدارش به او یاد نداد که یکی از وظایفش به عنوان پادشاه حفظ تمامیت ارضی کشور است چرا که پسر ارشدش دست در دست کسی میگذارد که در دوران پدرش هم فعالیتهای تجزیه طلبانه داشته است گرچه که محمدرضا پهلوی هم نتوانست مثل پدرش رضا پهلوی تمامیت ارضی را حفظ کند و با بخشیدن بحرین بی کفایتی خود را آشکار کرد.
پس از اتحاد نامیمون رضا پهلوی با کومله شاهد رخ نمایی پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور در رژیم پهلوی) و عامل اصلی شکنجه انقلابیون در زمان شاه پس از ۴۴ سال فرار از ایران آن هم در راهپیمایی مخالفان نظام در روز ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ در لس آنجلس بودیم.
ثابتی، بهایی زادهای است که مخالف سرسخت شیعیان اثنی عشری است و خود را یک بیدین میداند.
در سال ۱۳۹۰ کتابی با عنوان در دامگه حادثه منتشر شد که راوی خاطرات و نظرات پرویز ثابتی بود و پس از آن یک مصاحبه از وی در صدای آمریکا درباره این کتاب پخش شد و از آن موقع تا کنون خبری از وی نبود تا اینکه عکسی از او در روز ۲۲ بهمن در تجمع ایرانیان مخالف نظام جمهوری اسلامی در لس آنجلس منتشر شد که وجهه ضد حقوق بشری رژیم پهلوی را یادآوری کرد.
زندانیان دوره پهلوی روایتهای مشترکی از برخوردهای سراسر خشونت وی و عمالش دارند.
طاهره سجادی از زندانیان زمان شاه درباره شکنجههای ساواک گفته است: همسرم از شدت شکنجه با شوک الکتریکی فلج شده بود، اما بازپرسی که مرا با کابل میزد، گفت: «شوهرت را کشتیم! حیف که نشد اطلاعاتش را بگیریم.» احتمالا انتظار داشت با شنیدن این خبر متاثر شوم و روحیهام را از دست بدهم، اما من خوشحال شدم. آنجا آدمها را به قدری شکنجه میکردند که وقتی خبر شهادتشان را میشنیدی، از اینکه دیگر درد نمیکشند خوشحال میشدی.
زندان همیشه سخت است. من یک سال و نیم در کمیته مشترک، ۲ سال در اوین و ۲۰ روز در زندان قصر بودم. اما کمیته مشترک واقعا کابوسی دردناک بود. زندانیان آنجا، برای شکنجه شدن و تخلیه اطلاعاتی نگهداری میشدند. باورش سخت است، اما ۲ ماه در انفرادی بودم و آفتاب، یکسال از من دریغ شد. کتک خوردن در کمیته مشترک، شب و روز نداشت. آنها حتی نیمهشبها، ناگهان میآمدند فرنچی را روی سر زندانی میانداختند یا چشمهایش را میبستند و برای شکنجه میبردند. شکنجهها متنوع بود. گاهی سوزن را زیر ناخن زندانی میکردند، بعضی وقتها با اشیای نوک تیز، زخمهای بدن زندانیها را عمیقتر میکردند، بعضی وقتها دندان یا ناخنشان را میکشیدند یا از سقف آویزانشان میکردند و شلاق میزدند. بندهای عمومی بینور و پر از شپش بود و زندانبانها ناچار میشدند زیلوها را بیرون ببرند و سمپاشی کنند. زندان کاملا بوی تعفن میداد. مرا هم با کابل یا شلاق میزدند یا با موم مذاب میسوزاندند یا موهایم را میکندند. البته از نظر روانی هم سعی میکردند تضعیفم کنند. گاهی خبر کشته شدن بستگانم را میدادند یا میگفتند بچههایم را میآورند و شکنجه میکنند و یا تهدیدهای دیگر.
یک شب که در اتاق حسینی شکنجه میشدم، صدای ضجههای دلخراشی را در ساختمان کمیته مشترک شنیدم. بازجوهای دیگر آمدند و برای حسینی تعریف کردند که منوچهری دختری را با چادر شب کفنپیچ کرده، سر و ته پارچه را بسته و با کابل کتک میزند. گاهی صدای جیغهای دخترک میآمد که «میگویم، نزنید!»، اما ظاهرا اطلاعات دروغ میداد که باز کتکش میزدند. ناگهان صدای جیغهای دخترک قطع شد و من حدس زدم که احتمالا شهید شده است.
وقتی قرار شد ناظران صلیب سرخ بیایند، ماموران ساواک، زندانیهایی را که از شدت شکنجه وضع بدی داشتند از زندانیهای دیگر جدا کردند و بردند، لباسهای تمیز تنمان کردند و به هر کداممان یک قاشق و حوله دادند. با این همه سعی در مطلوب نشان دادن وضع ما، ناظران صلیب سرخ پس از بازدید بهتزده میگفتند حتی در اسپانیا که در آن زمان معروف به دیکتاتوری بود چنین زندان مخوف و شرایط غیرانسانیای را ندیدهاند.
علیمحمد بشارتی از مبارزین زمان شاه که پس از انقلاب نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی و در دولت مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به عنوان وزیر کشور فعالیت کرده است درباره شکنجه شدن در زمان ساواک گفته است: یک نفس، یکی میزد و هنگامی که خسته میشد شلاق را به دیگری میداد تا خود استراحت کند. فردای آن روز فریدونی رسید. او از بس مرا زده بود، مجبور شد دستش را باندپیچی کند و شاید یک هفته باند روی مچ دستش بود.
برای شلاق زدن از وسایل دیگری نیز کمک میگرفتند، از جمله به صلیب کشیدن، آویزان کردن و در نهایت استفاده از دستگاه آپولو بود که در شکلها و شدت و ضعفهای مختلف مورد استفاده قرار میگرفت.
بشارتی با اشاره به کشیدن ناخنهایشان، میگوید: دربارهی کشیدن ناخنهایم مسئلهی عجیبی اتفاق افتاد. در آغاز شکنجه کمی مقاومت و یکدندگی کردم و گفتم ناخن مرا میکشی؟ خیال میکنی اسراری زیر این ناخن است؟ با این حرف، آنها خیلی عصبانی شدند و شروع به کشیدن دیگر ناخنهای دست و پایم کردند؛ و سپس با شلاق، هویه، آتش سیگار، مشت و لگد و باطوم بر سر و صورت و بدنم زدند و سوزن به زیر ناخنهایم فرو کردند.
عزت شاهی یکی دیگر از شکنجه شدگان در زندان ساواک است که میگویند رکورد دار تحمل شکنجه است. او که شکنجه بسیار زیادی را تحمل کرده است میگوید شکنجهها هم که زیاد بودند. رایجترین آنها شلاق بود که در زندان در میان بازجوها معروف بود به مشکلگشا. گاهی هم متهم را به صلیب میکشیدند و دست و پاهای او را به نرده میبستند. کشیدن ناخن، فرو کردن سوزن داغ زیر ناخن ها، گرفتن فندک زیر پوست بدن و... انواع دیگر شکنجه بود.
وی درباره وحشتناکترین شکنجه ساواک میگوید: در این میان یکی از وحشتناکترین شکنجهها آپولو بود. آپولو یک کلاه خود آهنی بود که روی سر میگذاشتند و آن را به برق وصل میکردند. بعد انواع شکنجههایی که گفتم را بر او اعمال میکردند. متهم اگر فریاد میکشید، صدایش در کلاهخود میپیچید که شکنجهای بدتر از بدتر بود، اگر هم ساکت میماند که تحمل درد برایش غیرممکن بود.
فریدون توانگری معروف به آرش یکی از معروفترین شکنجه گرهای ساواک است که اعمال شنیع او حین شکنجه هیچ گاه از ذهن زندانیان زمان شاه پاک نمیشود.
آرش پس از دستگیری در بخشی از اعترافاتش درباره نحوه شکنجه گفته بود: باتوم بود، شلاق بود یک تختی بود در یک اتاق مخصوصی که معروف به اتاق حسینی بود درست کرده بودند و روی این تخت میبستند. به کف پای آنها شلاق میزدند و یک دستگاه دیگری هم بود به نام آپولو که صندلی مانند بود که متهم را روی آن مینشاندند و دستها و پاها شلاق میزدند و فرد وقتی بر اثر درد سر و صدا میکرد داخل کلاه میپیچید و اثر نامطلوب بر وی داشت و از نظر روحی هم فرد شکنجه میشد.
یکی از ماندگارترین آثار شکنجه ساواک در سازمان ملل متحد رقم خورده است. وقتی که شهید محمدعلی رجایی رئیس جمهور کشورمان به هنگام سخنرانی خود در مجمع عمومی آثار شکنجه بر پاهای خود را به حاضران نشان داد.
روایات مذکور بخش کوچکی از وقایع اتفاق افتاده در کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک به ریاست پرویز ثابتی بود.
در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری که ثابتی راه انداخته بود در دهه ۵۰ بیش از ۸٠٠٠ نفر در آن زندانی و شکنجه شدند.
کمالی که یکی از شکنجهگران مخوف ساواک بود درباره خوی وحشیانه پرویز ثابتی گفته است: هر وقت ثابتی میآمد عضدی داخل حیاط میشد و با صدای بلند داد میزد؛ بازجوها مگر مرده هستند که صدایشان درنمیآید. داد بزنید و فحاشی کنید، آقا خوشش میآید. بارها در جمع کلیه کارمندان اظهار میداشت هر وقت آقا یعنی پرویز ثابتی میآید، شما متهم را بیاورید داخل اتاق و بزنید و فحاشی کنید با صدای بلند که آقا بشنود.
ثابتی که خشونت بی حد و حصری علیه زندانیان اعمال میکرد در مورد ارتباط ساواک و شخص خودش با موساد و سیا گفته است: با سیا و موساد در تماس بودیم و ارتباط حرفهای داشتیم مبادله اطلاعاتی داشتیم و سفر به اسرائیل هم میکردم، ولی رابطه خارج از مسائل اداری با موساد نداشتم!
ناگفته نماند اعمال تهدید و شکنجه فقط برای زندانیان سیاسی نبود حتی سینماگران هم از گزند تهدیدات پرویز ثابتی در امان نبودند.
فیلم گوزنها یک نمونه بارز از فشار ساواک بر سینماگران بود. مسعود کیمیایی که سکانس پایانی این فیلم را با مرگ سید و قدرت به دست نیروهای امنیتی ساخته بود با غضب میرغضب ساواک مواجه شد.
فشاری که ساواک آورد باعث شد تا سکانس آخر فیلم دوباره ساخته شود و این بار سید و قدرت دو شخصیت اصلی فیلم زنده میمانند و با عوض کردن دیالوگها، قدرت که در داستان اصلی یک مبارز سیاسی بود در نقش دزد معرفی میشود و قول میدهد دیگر دزدی نکند!
بهروز وثوقی گفته است پس از بازی در فیلم گوزنها، ثابتی او را تهدید کرده که جوری او را میکشد که مرگش عادی به نظر برسد. مثلا در نیمههای یک شب که با ماشین از مهمانی به خانه برمیگردد یک کامیون او را به دیوار میکوبد و سپس ساواک یک شیشه مشروب در داخل ماشین او میاندازد تا علت مرگ او را رانندگی در حین مستی جلوه دهد!
این بازیگر قدیمی گفته است پس از این تهدید، تا مدتها از ترس، Nightmare (کابوس) میدیده است! این در حالی است که بهروز وثوقی در آن زمان یکی از بازیگرانِ نزدیک به دربار به شمار میرفت.
ثابتی که در کتاب در دامگه حادثه منکر خشونت ساواک است و با این بهانه که برخی مبارزین قصد اعمال تروریستی در کشور داشتند به تطهیر اقداماتش پرداخته، اما نتوانسته مخاطب را قانع کند که چرا این حجم از خشونت را به کار برده است.
ثابتی در این کتاب غافل از دلیل اقدامات انقلابیون است چرا که اگر حجم سرکوب و اعدام مخالفان شاه روز به روز افزایش نمییافت و تمامی گروهها حق برابر در حکومت داشتند و انتخابات آزاد برگزار میشد فضای کشور به خشونت کشیده نمیشد، اما ثابتی فقط با نگاهی جانبدارانه اقدامات خود را توجیه کرده است.
ثابتی در کتاب در دامگه حادثه در خصوص اتفاقی که برای هما ناطق استاد دانشگاه تهران در کوران انقلاب اسلامی افتاده است، گفته است: هما ناطق
حالا سرشکنجهگر پهلوی با تمسخر اتفاق رخ داده برای هما ناطق در تجمع مخالفان نظام جمهوری اسلامی ایران در روز ۲۲ بهمن در لس آنجلس با شعار زن، زندگی، آزادی شرکت کرده است.
سرشکنجهگر ساواک در تجمع ضدانقلاب؛
پرویز ثابتی؛ از شکنجه انقلابیون تا سر دادن شعار زن، زندگی، آزادی
سرشکنجهگر ساواک با فراموش کردن اقدامات خود علیه زنان و مردان انقلابی به صف شعاردهندگان زن، زندگی، آزادی پیوسته است.