دکتر محمدحسين رجبيدواني در جلسه شانزدهم از سلسله جلسات کارگاه آموزشي - تحليلي تاريخ اسلام كه به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، به سوالات حضار پيرامون وقايعي كه از زمان رحلت پيامبر تا شهادت حضرت زهرا (س) رخ داد، پرداخت.
سؤال: جايگاه بيعت در زمان پيامبر چگونه بوده است؟
رجبي دواني: بيعت از قبل از اسلام بوده است و اعلام وفاداري، اطاعت، تبعيت و عدم خيانت به بزرگي است و در اسلام رنگ و لعاب شرعي به خود گرفت و تعهداتي را براي فرد به وجود آورد. با بيعت مراتب اطاعت و وفاداري را به رهبر بايد اعلام نمود و سرپيچي از فرامين او خلاف شرع خواهد بود.
در ديدگاه شيعه از آنجايي که رهبر معصوم است ديگر موقعيتي پيش نخواهد آمد که رهبر صلاحيتش را از دست بدهد و شما مجاز به نقض بيعت باشيد، البتهاهل تسنن به اين قائل نبودند و حتي در مورد عثمان بیعت را نقض کردند، اما با روي کار آمدن اميرالمؤمينن ميبينيم که به راحتي بيعت ميشکنند و بعد از آن ميبينيم که اين مسئله در فقه اهل تسنن مبنا پيدا ميکند و مواردي بيان ميشود که ميتوان از رهبر اطاعت نکرد و حتي ميتوان رو در روي او ايستاد.
بدترين و سختترين رفتار غاصبين خلافت با خاندان پيامبر
غاصبين خلافت با بني اميه و بني زهره کنار ميآيند، حتي با ابوسفيان که در موقع رحلت پيامبر در مدينه نيست کنار آمده و به او باج ميدهند با انصار مخالف مدارا ميکنند، اما بدترين و سختترين رفتار را با خاندان پيامبر انجام ميدهند. امام رضا (ع) فرمودند: «فرض کنيد اين آيه شريفه «قل لا اسئلکم عليه اجرا الا الموده في القربي» مردم ميخواستند زحمات پيامبر را جبران کنند و به حضرت پاداشي بدهند آيه آمد: اي پيامبر بگو من هيچ اجر و مزدي در برابر رسالتي که انجام دادم از شما نميخواهم به جز محبت خويشان نزديک من، اين بود عمل به آيه قرآن که بدترين رفتار را با خاندان او بکنيد؟!»
بهترين و نزديکترين نقل به شيعه را ابن قطيبه دينوري در کتاب «الامامه و السياسه» آورده است ترجمه اين کتاب با عنوان امامت و خلافت موجود است. در اين کتاب با بيان مطالبي، ارکان اعتقادي اهل تسنن به لرزه درآمده، برخي به دروغ معتقدند اين مطالب را شيعه اضافه کرده در حالي که اينطور نيست. برخي معتقدند اين فرد وجود خارجي ندارد! متأسفانه وقتي نخواهند حق را بپذيرند دست به هر کاري ميزنند.
چند روز پس از غصب خلافت ...
ابن قطيبه دينوري ميگويد: «چند روز پس از غصب خلافت عمر ابن خطاب به ابوبکر گفت تا علي بيعت نکند پايههاي خلافت محکم نخواهد شد و براي حکومت خطرساز خواهد بود. بايد از او بيعت بگيريم. ابوبکر اين نظر را پذيرفت و قنفذ غلام آزاد شده عمر را نزد علي فرستاد و به او گفت به او بگو خليفه رسول الله تو را ميطلبد. قنفذ آمد و پيام را داد.
علي (ع) خطاب به ابوبكر: چه زود به رسول خدا دروغ بستيد!
حضرت فرمود: چه زود به رسول خدا دروغ بستيد! قنفذ به ابوبکر گزارش داد، ابوبکر مدتي طولاني گريست و گفت: دوباره نزد او برو و بگو خليفه رسول خدا از تو درخواست ميکند نزد او بيايي. قنفذ پيام را رساند. حضرت فرمودند: چيزي را ادعا کرده که شايسته او نيست و قنفذ را رد کرد ابوبکر دوباره گريست و براي بار سوم او را فرستاد که باز هم حضرت او را رد کردند.
عمر: ميخواهم اين خانه را با اهل آن به آتش بکشم اگرچه دختر پيامبر در آن باشد اين کار را خواهم کرد
عمر گفت علي به صورت مسالمت آميز نميآيد بايد اجازه دهي بر او سخت بگيريم ابوبکر اجازه داد و عمر همراه با گروهي به طرف خانه علي حرکت کرد، در حاليکه شعله آتشي در دست داشت از او پرسيدند چه ميخواهي بکني گفت: ميخواهم اين خانه را با اهل آن که مرکز توطئهاي بر عليه خلافت ما شده به آتش بکشم. به او گفته شد دختر پيغمبر در اين خانه هست گفت: اگرچه او باشد اين کار را خواهم کرد و نزديک آمد.»
ابن ابي الحديد در کتاب «شرح نهج البلاغه» به نقل از کتاب «سقيفه» ابوبکر جوهري که اين کتاب از دست رفته ولي ابن ابي الحديد در اختيار داشته نقل ميکند، «عمر با سيصد نفر رجاله (نه به معني پياده در برابر سواره بلکه به نوعي معناي منفي دارد و مقصود آدمهاي بي سر و پا ميباشد) به طرف خانه حضرت زهرا رفتند.»
عمر: ايدختر پيغمبر! ميدانم نزد پدرت چقدر محبوب بودي اما ...
ابن قطيبه ادامه ميدهد: «آمد و فرياد ميزد، ايدختر پيغمبر! ميدانم نزد پدرت چقدر محبوب بودي اما افرادي را که در خانهات پناه گرفتهاند را بايد به ما تسليم کني وگرنه خانهات را آتش ميزنم حضرت زهرا (س) پشت درب خانه آمدند و فرمودند: اي پسر خطاب اين بود عمل به سفارش پيامبر؟! هنوز کفن پدرم من خشک نشده شما با خاندان او اينگونه رفتار ميکنيد؟!»
عمر: آتش زدن اين خانه از آنچه پدر تو آورده است مهمتر است
در نقل ديگر گفته است: «آتش زدن اين خانه از آنچه پدر تو آورده است مهمتر است. حضرت زهرا (س) به شدت منقلب شده و خطاب به پيامبر فرمودند: «يا ابتاه بعد از تو ما از پسر ابي قحافه و پسر خطاب چهها که نديديم» و استغاثه نمودند که «خدايا به فرياد ما برس» استغاثه حضرت بهقدري سخت و سنگين بود که کسانيکه همراه عمر آمده بودند از شدت تأثر نزديک بود قلبهايشان پارهپاره شود و جگرهايشان دريده شود و گفتند ما اين کار را نميکنيم و آنجا را ترک کردند، اما گروهي با عمر ماندند.»
در ادامه به باز شدن در اشاره كرده اما چگونگي باز شدن در را نميگويد اما در منابع شيعه آمده: «عمر تهديد را عملي کرد آتشي را به در انداخت و وقتي در نيم سوز شد با لگدي محکم در را گشود حضرت زهرا پشت در بودند و بين در و ديوار ضربتي به حضرت وارد شد و حضرت بيهوش شده و بر زمين افتادند، آنها وارد منزل شدند.»
زبير در خانه زهرا(س) در دفاع از علي شمشير كشيد اما ...
ابن قطيبه و ديگر منابع سني هم نقل کردند که «به سمت حضرت علي رفتند. زبير بد عاقبت در آنجا در دفاع از اميرالمؤمنين سلاح کشيد او را خلع سلاح کردند و به سراغ اميرالمؤمنين رفتند و بازوان حضرت را بستند و ايشان را کشان کشان ميبردند.»
به دستور عمر قنفذ با غلاف شمشير به قدري بر دستان زهراي اطهر زد که دست ايشان کبود، توانشان زايل و دوباره بيهوش شدند
باز اينجا نقل شيعه است که «حضرت زهرا به هوش آمدند و لباس حضرت را گرفتند و گفتند نميگذارم با پسرعمويم اينگونه رفتار کنيد به نقلي خود عمر و به نقل ديگر به دستور او قنفذ با غلاف شمشير به قدري بر دستان حضرت زدند که دست ايشان کبود شد و توانشان زايل شد و دوباره بيهوش شدند و آنها اميرالمؤمنين را بردند و به داخل مسجد بُرده.
علي (ع): اي عمر تو امروز کار را براي ابوبکر درست ميكني که فردا به تو باز گرداند
عمر شمشير بالاي سر حضرت گرفت و گفت بايد با خليفه رسول خدا بيعت کني. حضرت فرمودند اگر بيعت نکنم چه؟ گفت: با همين شمشير سر از تنت جدا خواهيم کرد. فرمود: اي عمر مرکب خلافت را بپوش که تو امروز کار را براي ابوبکر درست ميكني که فردا به تو باز گرداند و سپس خطاب به مردم بي بصيرت جاهلي که آنجا بودند فرمودند: اي مردم نگذاريد امري را که خداوند در خاندان پيامبرتان قرار داده از بين آنها خارج شود که سعادت دنيا و آخرت را از دست ميدهيد. در اينجا ابوعبيده جراح گفت: اي علي کسي منکر فضائل تو نيست تو خدمات زيادي کردي اما بدان مردم بر روي ابوبکر توافق کردهاند و فرصت براي به خلافت رسيدن تو هم زياد است!»
عمر: اي علي ما تو را به برادري رسول خدا به رسميت نميشناسيم
عمق خباثت اينان اينجاست که حضرت فرمودند: «با برادر پيامبرتان و بنده خدا اينگونه رفتار ميکنيد؟ عمر گفت: بنده خدا آري اما ما تو را به برادري رسول خدا به رسميت نميشناسيم.
زهراي اطهر: دست از علي برنداريد که به خدا قسم به سوي قبر پيامبر ميروم و در حق همه شما نفرين ميکنم
حضرت زهرا به هوش آمده و وقتي ديد حضرت را بردهاند با وجود اينکه آسيب ديده بودند به مسجد آمدند و وقتي آن صحنه را ديدند به شدت برآشفتند و گفتند دست از علي برنداريد که به خدا قسم به سوي قبر پيامبر ميروم و در حق همه شما نفرين ميکنم و حرکت کردند که بروند.
حضرت علي به سلمان فرمودند: «برو و جلوي دختر رسول خدا را بگير که اگر نفرين کند خدا عذابي خواهد فرستاد که هيچ کس روي زمين باقي نميماند.» سلمان جلو آمد و گفت: اي دختررسول خدا پدر شما رحمه للعالمين بود شما نفرين نکنيد. حضرت فرمودند: «بگذار حقم را از اين نامردان بگيرم»؛ سلمان گفت: اين گفته من نيست فرموده اميرالمومنين است.»
آنچه حضرت زهرا را به اوج رسانده ولايتمداري ايشان است
آنچه حضرت زهرا را به اوج رسانده ولايتمداري ايشان است، تا شنيد که حضرت دستور دادهاند متوقف شده و اطاعت كردند و گفتند: «شکيبايي ميکنم اما از خدا ميخواهم که بين ما و اينها داوري کند» ابوبکر اين صحنه را که ديد به شدت به هم ريخت و گفت: دست از علي برداريد ما او را ملزم به بيعت نميکنيم و اميرالمؤمنين همراه با حضرت زهرا بيعت نکرده مسجد را ترک کرده و به منزل رفتند.
منابع سني: اعتبار علي به زهرا بود و تا او زنده بود حضرت علي مقابل اينها ميايستاد!
نقل ديگري در منابع سني هست که ابن قطيبه نياورده است.« ابوبکر دستش را جلو آورد و به دست علي زد و عده اي فرياد زدند که بيعت کردند» اما اين نقل معتبر نيست و ديگر منابع اهل سنت هم ميگويند تا حضرت زهرا زنده بودند علي بيعت نکرد. آنها ميگويند اعتبار علي به زهرا بود و تا او زنده بود حضرت علي مقابل اينها ميايستاد!
علي (ع) براي اتمام حجت حضرت زهرا را سوار بر مرکبي نموده و دست حسنين را گرفته و شبانه به سراغ اصحاب پيامبر رفتند
سني ها اين مدت را شش ماه ميدانند در صورتيکه يکي از کارهايي که حضرت علي در مقابله با جنگ نرم دشمنان داشتند که سني و شيعه هم نقل کردهاند عبارت بود از اينكه براي اتمام حجت حضرت زهرا را سوار بر مرکبي نموده و دست امام حسن و امام حسين را گرفته و شبانه به سراغ اصحاب با سابقه پيامبر و عمدتاً انصار رفتند و با آنها مطرح کردند، که چرا مرا رها کرديد و با اينها بيعت کرديد مگر با من بيعت نکرده بوديد؟ آنها گفتند اگر تو زودتر آمده بودي ما هيچکس را بر تو برتري نميداديم حضرت فرمودند: سبحان الله انتظار داشتيد پيکر پيغمبر را به عنوان وصي او دفن نشده روي زمين باقي بگذارم و بر سر قدرت باقي مانده با مدعيان آن درگير شوم؟ آن وقت خود شما به من چه ميگفتيد؟
علي (ع): در موقعيتي که کسي حاضر نيست در دفاع از من سر خود را بتراشد چطور ميخواهد از جانش مايه بگذارد
حضرت زهرا با آنها صحبت کردند آنها قول دادند که حضرت را ياري کنند و قرار گذاشتند فردا در فلان ساعت در فلان نقطه همه با سلاح هايشان حاضر شوند تا بر ضد غاصبان قيام کنند منتها شرطي هم گذاشتند که براي شناسايي سرهايشان را بتراشند طبق نقل منابع سني در موعد مقرر تنها سه نفر حاضر شدند سلمان، ابوذر و مقداد و عمار هم با تأخير خود را رساند. حضرت چند ساعت معطل ماندند اما حتي يک نفر هم نيامد و در آخر فرمود در موقعيتي که کسي حاضر نيست در دفاع از من سر خود را بتراشد چطور ميخواهد از جانش مايه بگذارد لذا از مقابله مسلحانه با دستگاه خلافت صرف نظر نمودند.
شيعه همين نقل را دارد منتها با اين تفاوت که ميگويد: حداقل سه بار تکرار شد حتي نقل است چهل شب تکرار شد قرار ميگذاشتند اما سر قرار دوازده نفر ميآمدند و وقتي حضرت ديدند کسي نميآيد فرمودند که (در نهج البلاغه هم آمده است): «در کار خويش انديشيدم خواستم با اينها مقابله کنم ديدم با اين گروه اندک اينها از بين ميروند و خوش نداشتم اينها را ازدست بدهم، لذا خار در چشم و استخوان در گلو ميراث الهي خود را تاراج رفته ميديدم.»
علي(ع) و استفاده زيبا از منطق دشمن بر عليه او
در جلسهاي که حضرت را به زور آوردند بسيار زيبا از منطق دشمن بر عليه آنها استفاده کرد و فرمود:.« شما چرا انصار را از صحنه خارج کرديد؟» گفتند: چون سابقه اسلام ما از آنها بيشتر بود و ما خويشان پيامبر بوديم و به جانشيني پيامبر سزاوارتر بوديم. حضرت فرمودند: «من با اينکه ادله بسياري دارم بر حقانيت خودم اما بر همين ادله شما استناد ميکنم. اگر قدمت در اسلام و خويشاوندي با پيامبر ملاک است خود ميدانيد که سابقه اسلام من از همه شما بيشتر است و نزديک ترين خويشان اويم.»
پدر ابوبكر: اگر به سن است که من پدر او هستم، من بايد خليفه شوم و نه او!
در منابع خود اهل تسنن آمده: «بعد از قضيه غصب خلافت در سقيفه وقتي خبر انتخاب ابوبکر به جامعه رسيد عدهاي از جمله قحافه پدر ابوبکر تعجب کردند که چطور ابوبکر انتخاب شده، در جواب گفتند: چون سنش بيشتر از بقيه بود قحافه گفت: اگر به سن است که من پدر او هستم من بايد خليفه شوم و نه او!»
آگاهي بخشي به مردم در راستاي حقانيت خويش روشي بود که اشاره کرديم. در سقيفه سه نفر وارد شدند و بين انصار اختلاف انداختند اما چطور خلافت ابوبکر در جامعه جا افتاد و غدير به فراموشي سپرده شد؟
ابوبکر از تيرههاي مهم قريش نبود و به همين دليل بني اميه و بني زهره با او مخالف بودند، آنها هم دشمن علي بودند، اما ابوبکر را در شأن خود نميدانستند. برخي ديگر در قريش هم همين نظر را داشتند. انصار هم که نميخواستند خلافت به دست مهاجرين بيفتد، اما چطور شد که ابوبکر پذيرفته شد؟
همان طور که گفته شد اين دو تيره مهم را با دادن وعده متقاعد کردند و اين در حالي است كه هنوز ابوسفيان در سفر تجاري به سر ميبرده اما به سبب آنکه خطر اصلي را بنيهاشم ميدانستند مجاب شدند که فعلاً از ابوبکر که از تيره اي پايين است حمايت کنند تا بعداً خلافت را از اين تيره پست بيرون آورده و خود به خلافت برسند.
انصار و اختلافي که بين آنها دو دستگي ايجاد كرد
انصار هم به سبب اختلافي که بينشان ايجاد شد، دو دسته شدند. تودههاي انصار برايشان سؤال ايجاد شد، اما بزرگان انصار توجيه کردند. اوسيها گفتند ما مجبور بوديم اين فرد را بپذيريم تا خلافت به خزرجيها نرسد و گروه ديگر انصار هم توجيه کردند که با توجه به فرمايش پيامبر که فرمودند بايد جانشين ايشان از قريش باشد، فرقي نميکند که چه کسي باشد.
البته در تاريخ داريم غاصبين خلافت احساس آرامش نميکردند، تا اينکه قبيلهاي به نام «اسلم» كه براي خريد خواروبار وارد مدينه شده بودند. عمر به اينها گفت: ما خواروبار شما را با قيمت مناسب در اختيارتان قرار ميدهيم به شرط آنکه با خليفه ما بيعت کنيد و آنها ميپذيرند.
جريان گسترده مخالفت و سرپيچي نسبت به حکومت مدينه در دوره ابوبكر
يکي از علل هم که باعث شد مخالفتهاي جدي با ابوبکر صورت نگيرد اين بود که بعد از انتشار خبر رحلت پيامبر و کنار زدن اميرالمؤمنين و روي کار آمدن ابوبکر، يک جريان گسترده مخالفت و سرپيچي نسبت به حکومت مدينه در کل عربستان پديد آمد، تا حدي که گروهي از اسلام برگشتند ميگفتند اگر اسلام حقيقتي داشت بايد همان چيزي که پيامبر گفته بود انجام ميشد. عدهاي هم که زکات را باج ميدانستند و برايشان دادن زکات سخت بود وقتي ديدند کس ديگري روي کار آمده دو دسته شدند گروهي به کل منکر زکات شدند (که مرتد محسوب ميشوند) و گروهي هم گفتند به اين دولت زکات نميدهيم. (جريان مانعين زکات)
شكل گيري جريان پيامبران دروغين در زمان ابوبكر
جريان ديگري که پديد آمد پيامبران دروغين بود، که چند نفر پيدا شدند و عده پيامبري کردند و گروهي هم به آنها پيوستند. فتنهاي بر پا شد و ابوبکر مجبور شد با اينها مقابله کند و بهانه هم اين بود که اساس اسلام در خطر است دراين شرايط ديگر کسي به فکر اين نميافتاد که خليفه غاصب است و ...
کشتارهاي وسعي در اين مورد اتفاق افتاد (توسط خالد ابن وليد) که توانست شبه جزيره عربستان را از اين فتنه آرام کند. ابوبکر در اواخر عمرش از بيم آنکه اصحابي که در اين جنگها ورزيده شدهاند خطري براي حکومتش باشند به بهانه گسترش اسلام آنها رابه جنگ فرستاد و فتوحات را آغاز کرد و نگذاشت آنها به مدينه بازگردند که ديگر عمرش کفاف نداد و دومي روي کار آمد.
علت اصلي جا افتادن ابوبکر رقابت بين مهاجران و شرايط پديد آمده بود
علت اصلي جا افتادن ابوبکر رقابت بين مهاجران و شرايط پديد آمده بود، حتي طبق نقل امام باقر(ع): امام علي (ع) با ابوبکر بيعت نکردند تا زماني که احساس کردند اگر بيعت نکنند شعار لا اله الا الله و محمداً رسول الله در خطر نابودي است و آن در موقعيتي بود که متنبيان (مدعيان دروغين پيامبري) و مرتدان به طرف مدينه حمله آورده بودند. حضرت ابوبکر را خبر کردند و گفتند براي آنکه خيالت از جانب من راحت باشد و بتواني با اينها مقابله کني به خانه من بيا و من در خانه با تو بيعت ميکنم و همين هم شد.
خبرگزاري دانشجو
الهی نگاهی . . .