به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از برنا، محمدحسین دانایی نسبت به بیتفاوتی مسئولان در قبال سرنوشت خانه پدری زندهیاد جلال آل احمد انتقاد کرد و گفت: این خانه در حال حاضر به میوهفروشی تبدیل شده است.
ماجرای خانه پدری جلال آل احمد، داستاننویس مشهور ایرانی و خالق آثاری، چون «زن زیادی» و «مدیر مدرسه» همچون بسیاری دیگر از ابنیه فرهنگی و خانههای بزرگان ادبیات و موسیقی در کشور، روزگار غمباری را سپری میکند. خانهای که محل اجتماع علما و روحانیون تهران و مکان برگزاری جلسات سرّی علیه سیاستهای سرکوبگرانه استبداد رضاشاهی بود و یکی از مواریث فرهنگی کشور به شمار میرود، چندی پیش به خوابگاه معتادان و خلافکاران بیخانمان تبدیل شد و حالا گفته میشود که تبدیل به مکانی برای میوهفروشی شده است.
این خانه که در خیابان خیام، کوچه شهید کارکن اساسی (گذرقلی سابق) واقع شده، یکی از بناهای تاریخی متعلق به دوره احمد شاهی است و مرحوم آیتالله حاج سید احمد طالقانی (آل احمد) یکی از علمای معروف و متنفذ تهران و پیش نماز مساجد پاچنار و لباسچی، از سال ۱۳۱۰ شمسی تا پایان عمر خود در این خانه به سر برده و فرزندانی، چون جلال و شمس آل احمد را در این خانه تربیت کرده است.
محمدحسین دانایی، خواهرزاده زندهیاد جلال آل احمد، در یادداشتی به شرح اتفاقاتی پرداخته که از سر این خانه گذشته است. یادداشت او را میتوانید در ادامه بخوانید:
عملکرد دستگاههای مسئول حفظ میراث فرهنگی، اعم از خود وزارتخانه و واحدهای تابعهاش، همچون "صندوق توسعة صنایع دستی و فرش دستباف و احیاء و بهرهبرداری از بناهای تاریخی و فرهنگی" گاه ضعیف، ناقص و غیر قابل قبول بوده و در برخی موارد هم به یک فاجعه یا تراژدی بیشتر شبیه است تا به یک عملکرد هوشمندانه و هدفمند یک نهاد دولتی. برای اثبات این مدعا کافی است به عملکرد این وزارتخانه در مورد یکی از بناهای تاریخی تهران توجه کنیم. بنای مورد نظر خانه مرحوم آیت الله حاج سید احمد طالقانی، پدر زندهیاد جلال آل احمد است، خانهای ۱۰۰ ساله واقع در محله پاچنار تهران که هم نشاندهنده مقطعی از تاریخ ملی و گوشهای از زندگی درگذشتگان ماست و هم با شخصیتهای برجسته تاریخ کشور مرتبط است و از لحاظ افکار عمومی و عرف جامعه نیز دارای آبرو و احترام است و مورد توجه خاص و عام قرار دارد.
به همین لحاظ، مسئولان میراث فرهنگی کشور در سال ۱۳۸۳ تشخیص دادند که این خانه یکی از بناهای تاریخی شایسته حفاظت است و باید زیر نظر دولت قرار گیرد و محافظت شود؛ بنابراین، ابتدا نام و نشانش را در فهرست آثار ملی و بناهای تاریخی ثبت کردند و بعد به سراغ مالکانش آمدند تا آنان را راضی، اما در واقع، مجبور کنند که خانه را به دولت واگذار کنند تا ظاهراً هم از تخریب و ویرانی آن جلوگیری شود و هم پس از تعمیرات و اصلاحات لازم، به عنوان یک نهاد فرهنگی عامالمنفعه در اختیار جامعه قرار گیرد!
مسئولان مزبور برای موفقیت در این امر نیز از شیوههای سلبی و ایجابی متعدد استفاده کردند تا سرانجام در سال ۱۳۸۹ موفق شدند و خانه را تصاحب کردند؛ ولی تنها اقدام قابل ذکرشان در این مدت انجام کارهای جزئی و سطحی در حد رنگآمیزی در و دیوار و نصب یک تابلوی نامربوط و برگزاری یک مراسم تبلیغاتی متظاهرانه با حضور مقامات وقت میراث فرهنگی و ایراد سخنرانی و بریدن نوار و ... بود. بعد هم در خانه را بستند و رفتند، بدون دغدغه نسبت به گذشته و بدون اعتنا به مسئولیتهایی که قانوناً و شرعاً و عرفاً بر عهدهشان گذاشته شده است.
خلاصه اینکه آنچه در این ۱۲ سال بر سر این خانه آمده، یا آنچه بر سرش آوردهاند، مصداق بارز همان وضعیتی است که به عنوان فاجعه یا تراژدی تعریف شد و سند متقنی است از وجود یک جریان قوی برای "حذف" میراث فرهنگی کشور با عنوان فریبنده "حفظ" میراث فرهنگی. خانهای که در زمان حضور مالکان بیادعای قبلی، گرچه پیر و فرتوت شده بود؛ ولی باز هم پاک و محترم و مورد استفاده بود، اکنون بدل شده است به یک آینه دق، یک ویرانه، ویرانهای آکنده از زباله و نخاله. در این مدت نه تنها هیچگونه کار علمی و اساسی برای مرمت و بازسازی و احیای این بنای تاریخی صورت نگرفته است؛ بلکه به علت اهمال و سهلانگاری مکرر و مطول مسئولان امر، این خانه بارها مورد تعرض و دستبرد افراد مختلف قرار گرفته، از جمله هجوم مکرر عدهای از افراد بیخانمان و معتادان و قاچاقچیان مواد مخدر و تبدیل آنجا به پاتوق و محل تجمع و تفکیک زباله و توزیع مواد مخدر. بدیهی است که در این مدت هم آنچه دزدیدنی بوده، دزدیده شده، آنچه سوزاندنی بوده، سوزانیده شده و آنچه هم که قابل تبدیل به احسن! نبوده، دودستی به طبیعت تقدیم شده تا خود طبیعت خدمتش برسد!
دانایی در بخش دیگری از این یادداشت به بیتفاوتی برخی از مسئولان نسبت به سرنوشت این خانه انتقاد کرد و نوشت: این ماجرای رقتانگیز که با انتقادات و اعتراضات اعضای خانواده و همچنین کسبه و اهالی محل و پیگیری رسانههای فرهنگی همراه بود، متأسفانه سالهای سال ادامه داشت تا اینکه سرانجام "صندوق توسعه صنایع دستی و فرش دستباف و احیاء و بهرهبرداری از بناهای تاریخی و فرهنگی" که ظاهراً مسئولیت مرمت و بازسازی اینگونه سازههای میراثی را به عهده دارد، اعلام کرد که سرمایهگذار و بهرهبرداری را برای این پروژه انتخاب کرده و بهزودی کار مرمت و بازسازی این بنای تاریخی آغاز خواهد شد؛ ولی متأسفانه باز هم اقدام قابل قبولی در این راستا صورت نگرفت تا اینکه اخیراً سرنوشت شوم این پروژه بار دیگر ورق خورد و اینبار به جای اینکه این بنای تاریخی به یک مرکز فرهنگی عامالمنفعه تبدیل شود، عملاً به یک دکه فروش میوه و ترهبار تبدیل شد!
تصویر سمت چپ وضعیت خانه پدری جلال در سال ۹۸ را نشان میدهد و عکس سمت راست، تصویری است که اخیراً از این خانه ۱۰۰ ساله گرفته شده است.
بازماندگان و اعضای خانواده در حالی که از اینگونه رفتارهای سهلانگارانه و وعدههای پوچ و گزارشهای عاری از حقیقت مسئولان این پروژه عمیقاً متأسف هستند، باز هم بر ضعفها و خطاهای مدیریتی چشم فرو بسته و ترجیح دادهاند که از افشای حقایق تلخ در اینباره بپرهیزند و اصطلاحاً آبروداری کنند؛ ولی مگر میشود همیشه با خیالهای واهی دلخوش بود و سکوت کرد؟ همانطور که نمیشود خورشید حقیقت را برای همیشه به بند کشید و در پشت ابر نگاه داشت، دروغ و زشتی هم سرانجام از پرده بیرون خواهد افتاد و باعث رسوایی و شرمساری خواهد شد.
آیا در وزارتخانه معظم حفظ میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی کسی نیست که نسبت به اینگونه عملکردهای ناشایست حساسیت داشته باشد و از مسئولان این پروژه بازخواست کند؟ آیا مدیران و مسئولان حفظ میراث فرهنگی وظایف اصلی خودشان را فراموش کردهاند و گمان میکنند که وظیفه اصلیشان، تأمین محلی برای توزیع مواد مخدر و برپاکردن بساط فروش میوه و ترهبار است؟
مقایسه دو تصویر از درب این خانه در سالهای ۱۳۸۹ و ۱۴۰۱ نشاندهنده عملکرد مسئولان در این ۱۲ سال است و تصویر دیگر هم نشاندهنده سرنوشت تازهای است که برای این بنای تاریخی رقم خورده است.