شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۸:۴۸
ریگ متین

نرفتم ، بردم ، نشد ، خنديد و شد

پدر ميگويد مصطفي امانتي بود دست ما كه تحويل صاحبش داديم ...... چه حس قشنگي است اين حس زيباي رساندن بار به سرمنزل مقصود
کد خبر : ۵۶۵۴۴
به گزارش سرویس وبلاگ صراط مصطفی قاسمی در وبلاگ ریگ متین نوشت:
تقديم به حاجي بخشي ، ننه علي ، مادر آويني ، تهراني مقدم و شهداي غدير ، مصطفاي روشن  و البته مومني و جنيدي 2شهيد حركت جهادي سال 90.و همه بوصال رسيدگان امسال.

سكانس اول : نشد بريم كربلا و كربلا شد همين زير زمين محل كارمان و انگاري واقعا در اهميت كربلائي بوده و هست ..... بجايش رفتيم خونه شهيد احمدي روشن ، و به قضاي روزگار شدم راهنماي مهمانان براي اينكه كجا بروند . در آغوش پدرش قرار ميگيرم و انگار شانه هاي پدرش سجاده ترين جاده استجابت دعايت هست . عكس مصطفي ميان عكس متوسليان و عماد مغنيه هست و كيست نداند سر اين چينش عكسها را ، آنجا كه هر 3 يدي طولاني دارند در اشكهاي صهيونيست!! حرف هاي بي پاياني از اين جلسه هست كه فضاي مجازي محرم نوشتن آنها نيست... هنگام خداحافظي مادر احمدي روشن دم در ايستاده است ، كوه مثل مادر شهيد روشن است و مادر شهيد روشن مثل همه مادر شهداي ديگر..... سرم را ميگذارم روي شانه هاي پدرش ، يواش ميگويم حاج آقا تسبيحتان را به من بدهيد......

پدر ميگويد مصطفي امانتي بود دست ما كه تحويل صاحبش داديم ...... چه حس قشنگي است اين حس زيباي رساندن بار به سرمنزل مقصود

سكانس دوم : از كاروان راهيان نور باز ماندم .... براي ما هم اين جاماندن جزء زندگيم شده است.... رفتيم با بچه هاي حزب الله سايبر آسايشگاه جانبازان اعصاب و روان.... همه عشق در زير زميني بود كه بيماران حاد بودند و توصيه اكيد ميشد آنجا نرويم..... و جايتان خالي 90درصد وقتمان در همين زير زمين گذشت..... جانبازي ميگفت : ما نگذاشتيم امام احساس تنهائي بكند ...  ديگري ميگفت به اميد ايستادگي شما اين دردها را تحمل ميكنيم..... و ديگري با بغض ميگويد اگه گناهام پاك شود شهيد ميشوم..... و نهايتا ديگري ميگويد منتظر ديدن امام خامنه اي هستم!!

حرفهاي زياديست كه فضاي مجازي محرم نوشتن آن نيست...... گاه خداحافظي ميرسد ..... سرميگذارم روي شانه جانباز ، اينجا سبز ترين جاده استجابت دعا در نخ نخ سجاده هست .... مي آيم دعا كنم ، بغلم را فشار ميدهد و ميگويد حلالم كنيد ، كوتاهي كردم!!!..... چيزي نميتوانم بگويم و دعا نميكنم..... ميگويد ما يك امپراطوري قدرت مند شده ايم..... انگار اين خس خس نفس هاي سربازان خميني بهتر از ما موقعيت بدر در گذرگاه خيبر را ميفهمد

سكانس سوم : به قول آقا سيدمرتضي آويني پرستوئي كه مقصد را در كوچ ميبيند از ويراني لانه نميهراسد..... حرف قشنگي است ولي كاش سيدمرتضي جواب اين سوال را ميداد كه چرا پرستو هميشه لحظه كوچ ساعتها سكوت ميكند....... در ادامه قافله نرسيده به كوفه و خيمه زده در نينوا ، در ادامه اقامه پرچم سبز مهدوي و در ميان اشكهاي قرمز پرچم سرخ فام بين الحرمين ، عازم اردوي جهادي كه نه ، حركت جهاديم ، حركتي به استواري هجرت و سنگيني بار رسالت.

...................................................................................

اولين ساليست كه مادر بزرگ و پدر بزرگي در عيد ندارم.............تقصير آنها نيست اشتباه در چيدن نيمكتهاي زندگيست

................................................................................

ريگ هشتم : من اين سال را سال جهاد اقتصادي مينامم................