پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۱

مشاجره زن و شوهر جوان در دادگاه/ زن:چرا نگفتی قبل از ازدواج با یک دختر دوست بودی؟/ مرد:نپرسیدی که جواب بدهم!

مشاجره زن و شوهر جوان در دادگاه/ زن:چرا نگفتی قبل از ازدواج با یک دختر دوست بودی؟/ مرد:نپرسیدی که جواب بدهم!
هنوز ۶ ماه بیشتر از تاریخ ازدواج سامان و مرجان نگذشته بود که عشق تازه داماد به نفرتی عجیب تبدیل شد و کارشان را به دادگاه خانواده کشاند.
کد خبر : ۵۵۸۰۰۴

مرجان با ناراحتی روی صندلی راهروی طبقه اول دادگاه نشسته بود و همسرش نیز آن سوتر نشسته و زیر لب غرولند می‌کرد. هرازگاهی هم با خشم و نفرت نگاهی به مرجان می‌کرد و به سرعت صورتش را برمی گرداند.
ایران نوشت: بعد از نزدیک به نیم ساعت منشی دادگاه زوج جوان را به داخل شعبه هدایت کرد.
سامان به سرعت وارد اتاق شد و بعد از سلامی خشک به قاضی پرونده که مرد میانسالی بود، گفت: من دیگر نمی‌توانم با این زن زیر یک سقف زندگی کنم.
قاضی نگاهی به سامان کرد و بعد به مرجان گفت خانم بنشینید و بعد از چند لحظه از سامان خواست تا ماجرا را تعریف کند.
سامان گفت: جناب قاضی در جشن تولد یکی از دوستانم مرجان را دیدم و در همان نگاه اول عاشقش شدم. او در ظاهر خیلی مؤدب و موجه بود و می‌خواستم با او بیشتر آشنا شوم به همین خاطر از همسر دوستم خواستم تا مقدمات آشنایی ما را فراهم کند. بالاخره با هم دوست شدیم و چند ماهی هم با هم معاشرت کردیم و احساس کردم مرجان همان دختر ایده آلی است که می‌خواستم سپس خیلی زود به او پیشنهاد ازدواج دادم و او هم قبول کرد. بعد از برگزاری مراسم نامزدی و عقد در نهایت 6 ماه پیش ازدواج کردیم. زندگی‌مان خیلی خوب بود و احساس خوشبختی می‌کردم تا اینکه چند هفته پیش عکسی برایم ارسال شد که در آن مرجان در کنار پسر جوانی نشسته بود و معلوم بود که ارتباط شان خیلی صمیمی‌تر از دو دوست معمولی است آنقدر شوکه شدم که نمی‌دانستم چه کاری انجام دهم. تصور اینکه او به من خیانت کرده باشد دیوانه‌ام کرد...
در این لحظه مرجان که بغض کرده بود حرف‌های سامان را قطع کرد و گفت: من خیانت نکردم. آن عکس مال چند سال قبل بوده وقتی من در اواخر دوران دبیرستان بودم با پسری آشنا شدم و قصد ازدواج داشتیم اما بنا به دلایلی رابطه‌مان بهم خورد. این موضوع مهمی نبود که بخواهم ذهن تو را خراب کنم.
سامان گفت: اما من قبل از ازدواج سؤال کردم که آیا قبل از من با کسی دوست بودی یا رابطه‌ای داشتی که با صراحت و قاطعیت گفتی نه، اگر همان موقع ماجرا را برایم می‌گفتی اشکالی نداشت اما حالا فکر می‌کنم به من دروغ گفتی و خیانت کردی و ممکن است دروغ‌های دیگری هم گفته باشی.
مرجان جواب داد: من هیچ خیانتی نکردم. مگر خودت قبل از اینکه با من آشنا شوی با کسی دوست نبودی؟ مگر به من گفتی؟
سامان چند لحظه‌ای مکث کرد و گفت: از من نپرسیدی که برایت بگویم. اگر می‌پرسیدی مطمئن باش که حتماً برایت تعریف می‌کردم اما من از تو پرسیدم تو گفتی نه و من فکر می‌کردم تو با هیچ کسی در گذشته ارتباط عاطفی نداشتی اما انگار خیلی اشتباه می‌کردم.
مرجان ناگهان فریادی از روی عصبانیت کشید و گفت: چرا به من تهمت می‌زنی؟
جناب قاضی من نمی‌توانم با مردی که یک بیمار روانی است و به من تهمت و افترا می‌زند زیر یک سقف زندگی کنم. لطفاً حکم طلاق ما را صادر کنید.
قاضی زوج را به آرامش دعوت کرد و گفت: همان طوری که ازدواج کردن به همین آسانی نیست، صدور حکم طلاق هم آسان نیست و من باید تشخیص بدهم که راه دیگری برای شما نمانده است. شما دو نفر هنوز وارد دهه سوم زندگی‌تان نشده اید و کمی خام هستید. باید قدری واقع بین باشید و ببینید که آیا به واقع خطایی صورت گرفته یا سوء‌تفاهم ایجاد شده است. به همین خاطر ابتدا شما را به کلاس‌های مشاوره ارجاع می‌دهم و بعد از اینکه از شعبه خارج شدید با بزرگ‌ترهای شما صحبت می‌کنم. به نظرم شما قدری عجولانه تصمیم گرفتید و کمی فرصت و تأمل می‌تواند موجب تداوم زندگی‌تان شود.