ریحانه پارسا نوشت: ۱۶سالم بود که برای بار اول به من تجاوز شد! از آنجایی که ظاهرم به عمد یا غیر عمد سن من را بیشتر نشان میداد. آن اتفاق را هیجانی از سر احساس و عشق طرف مقابل تلقی کردم. به اصرار خودِ فرد رابطه ما از دور به صورت تلفنی چند شب در هفته حفظ شد. در تمام طول دو سال من از ترسی که به جان و تنم افتاده بود از خانه بیرون نیامدم و هر چیزی را بهانه میکردم برای خانه نشینی؛ و دل خوش به تماسهای آن شخص؛ به خودم آمدم ۲ سال گذشته بود و من باید تسلیم این تعرض که حقیقتاً صورت گرفته بود میشدم!
اکنون ۵سالی از آن نیمه شب میگذرد و من امروز بعد از این همه سال به حقیقتِ تاریکِ رخداده در نقطه ایی از زندگیم خیره شدم؛ برای بار هزارم با خودم تکرار میکنم: ((قبول واقعیت نصف موفقیت است))... عادت به این نوع نوشتن نداشتم؛ «از شما میخواهم با خواندن نگاهِ شخصِ من به این موضوع، ((نگاهی به نقاط تاریک خود که نهان است بیندازید))!»
تقدیم به سکوتهای پاک؛
اکنون ۵سالی از آن نیمه شب میگذرد و من امروز بعد از این همه سال به حقیقتِ تاریکِ رخداده در نقطه ایی از زندگیم خیره شدم؛ برای بار هزارم با خودم تکرار میکنم: ((قبول واقعیت نصف موفقیت است))... عادت به این نوع نوشتن نداشتم؛ «از شما میخواهم با خواندن نگاهِ شخصِ من به این موضوع، ((نگاهی به نقاط تاریک خود که نهان است بیندازید))!»
تقدیم به سکوتهای پاک؛