پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۰ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۴:۱۹

جزئیاتی جدید از ماجرای سوء قصد به آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر

جزئیاتی جدید از ماجرای سوء قصد به آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر
حجت‌الاسلام مطلّبی امام جماعت مسجد ابوذر تهران جزییاتی جدید از ماجرای سوءقصد سال ۱۳۶۰ به آیت‌الله خامنه‌ای در این مسجد را بیان کرد.
کد خبر : ۵۴۴۷۷۳
برنامه تلویزیونی سرچشمه با حضور حجت‌الاسلام‌ والمسلمین رضا مطلّبی امام جماعت مسجد ابوذر تهران از سال 1354تاکنون از شبکه پنجم سیما به روی آنتن رفت.

به گزارش فارس، مطلبی در پاسخ به سوالی در مورد سابقه مبارزات سیاسی در دوره پهلوی اظهار داشت: من طلبه‌ای در قم بودم و دو سه سال اصفهان بودم و بعد وارد حوزه علمیه قم شدم. چون در این وادی بودم، نوعا با افرادی که بوی نهضت و بیداری و مقاومت داشتند و مثلا با شهید محلاتی و حتی با شهید بهشتی نشست و برخواست داشتم.

وی افزود: در سازمان تبلیغات اسلامی که بودم، یک بار شهید بهشتی من را خواست و من به ساختمان سرچشمه رفتم و کمی با هم صحبت کردیم و ایشان می‌خواست واحد روحانیت حزب را به من بسپارد و من گفتم مستقل از پس این کار برنمی‌‌آیم.

مطلبی با اشاره به طریقه ارتباط‌گیری روحانیون با امام پس از تبعید ایشان به خارج از کشور، اظهار داشت: کسانی که اهلش بودند و حالش را داشتند،‌ در آبادان یک روحانی به نام قائمی بود و نوعا این افراد مثل آقای دعایی، پیش ایشان می‌رفتند و ایشان به کسانی که در دجله کار می‌کردند، یک پولی می‌داد تا آنها را به آن طرف ببرد.

امام جماعت مسجد ابوذر در پاسخ به سوالی درمورد سفرهای تبلیغاتی گفت: من کل محرم‌ها و رمضان‌ها تبلیغ می رفتم و به اراک، شیراز، لواسان، کرج، مازندران و تبریز رفتم.

وی با بیان اینکه یک سفر می خواستم به شیراز بروم و قصد فسای شیراز را داشتم و با یکی از دوستان به نام آقای تقی درچه‌ای به آنجا رفتیم،‌گفت: دلمان می‌خواست نه تنها به تبلیغ برویم، بلکه کاری هم بکنیم و به آقای صانعی گفتیم اگر به آنجا برویم پیغامی دارید؟ ایشان گفت اتفاقا آقا امشب می‌خواهد به مسجد امام قم برای ختم برود و نیم ساعت دیگر سوار ماشین می شوند. ما هم سر کوچه ایستاده بودیم که امام سوار ماشین شدند و به ما فرمود سلام مرا به آقای ارسنجانی برسانید و بگویید جلسه شب‌های شنبه یادشان نرود.

مطلبی با بیان اینکه امام این کار را ابداع کرد که علمای بلاد شب‌های یکشنبه باهم بنشینند، اظهار داشت: امام گفته بود اینها باهم بنشینند و یک چایی و شیرینی بخورند و از هم احوالپرسی کنند و همین اندازه خوب است.

امام جماعت مسجد ابوذر درباره دلیل حضورش در تهران و پذیرش امام جماعتی مسجد ابوذر، تصریح کرد: من به بیت امام گفته بودم اگر در تهران مسجدی امام جماعت خواست، من حاضر هستم و یکی از مسئولین آن موقع بیت امام شیخ حسن صانعی بود و ایشان لایزال با امام بود و تنها کسی که پشت سر امام با فاصله حدود 40متری از خانه برای درس دادن حرکت می‌کرد شیخ حسن صانعی بود.

وی افزود: مدتی گذشت و یک روز دنبال من آمدند و گفتند یک مسجد در تهران پیدا شده و من اصلا نگفتم کجاست و نگفتم این مسجد خوب یا بد یا نزدیک یا دور است. آن زمان اسم مسجد «فلاح» بود چون سازنده آن آقای فلاح بود و «داوود فلاح» تقریبا مالک بسیاری از اراضی آنجا و یک ارتشی بود و زمانی که من به این مسجد آمدم ایشان زنده بود.

مطلبی با اشاره به اینکه من همین اول که آنجا رفتم، دورم یکسری جوان جمع شد و فقط یک اتاق مسجد داشت که آن را کتابخانه کردم و کتاب‌های روز نهضتی و انقلابی را آوردم،‌گفت: یک شب آقای فلاح به مسجد آمد و ما همدیگر را دیدیم و واسطه آمدن هم باجناق ایشان به نام آقای رحیمی‌صفت بود. ایشان آمد و داخل کتابخانه رفت و گفت «آقای مطلبی! این کتاب‌ها چیست؟ این کتابها همه‌اش تکان‌دهنده است و مردم اینجا سواد و معلومات ندارند» و من گفتم «اینها مربوط به من است».

وی افزود: قبلا این مسجد بسته بود و یک هیات مسجد را اشغال کرده بود و شب‌های جمعه به این مسجد می‌آمد و من بعد از مدتی دیدم این هیات ناجور است و بالای منبر به اینها حمله کردم. وقتی که من را گرفتند و به زندان بردند، ‌این‌ها جشن گرفتند و بلافاصله یک سید جای من گذاشتند. بعد که از زندان آزاد شدم، مردم دور من جمع شدند و آن پیش‌نماز جدید بعد 4یا5 روز از مسجد رفت.

امام جماعت مسجد ابوذر درمورد اولین بازداشتش توسط ساواک گفت: من هم در قم و هم در تهران بازداشت شدم. در قم در تظاهرات و در صحن حضرت معضومه من را گرفتند و به شهربانی رفتیم و یک شب آنجا بودم و فردایش یکی از دوستان ما به اسم «سیدمحمد احسانی» که رئیس شهربانی همشهری ایشان بود، من را نجات داد.

وی افزود: یک ساواکی معروف به «رضا کوره» بود که در شهربانی، برای من وساطت کرد و گفت آقای مطلبی اهل این حرف‌ها نیست و گول خورده است. یک روز جلوی در مدرسه فیضیه طلبه‌ها جمع شده بودند و من هم آنجا بودم و این رضا کوره آنجا به من گفت «ای پررو مگر بنا نبود دست برداری و چرا باز شرکت کردی؟».

مطلبی با تشریح علت دستگیری‌اش در تهران نیز خاطرنشان کرد: برای فوت یا شهادت حاج‌آقا مصطفی در سال 56 در تهران فقط یک جلسه ختم در بازار چهل ستون آقای شیخ سعید برگزار شد و کل تهران غیر از آن هیچ ختمی نگرفت ولی من گرفتم و 33امضا از آقایان و روحانیون محله گرفتم که برای بعضی از آنها هم چندبار رفتم تا بلکه امضا کنند تا ختم برای حاج آقا مصطفی به اسم علمای منطقه بگیریم. البته می‌ترسیدند ولی به حرمت من 33امضا گرفتیم و به بچه‌ها دادیم که هم در منطقه و هم در دانشگاه تهران پخش کردند.

وی افزود: کلانتری 11هفت چنار بچه ها را گرفته بود و گفته بود این چیست و چون بنده خداها می‌ترسیدند، به آنها گفته بودیم اگر گرفتند اسم من را ببرید. بچه‌ها هم صادقانه گفته بودند فلانی ما را تحریک کرده است. من خوابیده بودم که دیدم در را می‌زنند و دیدم 10تا 20نفر با لباس نظامی جلوی خانه ایستاده‌اند و من با آنها رفتم.

امام جمعه مسجد ابوذر ادامه داد: شب تا صبح آنجا بودم و من فکر نمی‌کردم ساواک من را ببرد ولی من را به کمیته مشترک بردند. آنجا سوال و جوابی شد و من را داخل سلول کردند و من بیش از 4ماه در سلول انفرادی کمیته مشترک بودم. سلول من بغل دستشویی بود و دستشویی‌ها بالا آمد و داخل سلول من آمد.

مطلبی با اشاره به اینکه آنجا باشهامت و با تمام قدرت ایستادم و باکی نداشتم، گفت: شب تاسوعا یا عاشورا منوچهری من را خواست در حالی که در سلول خوابیده بودم. رفتم و دیدم منوچهری ایستاده بود و چند کلت وسط ریخته بود و می خواست من را وادار به اعتراف کند که این اسلحه‌ها را از کجا آورده ای؟ در حالی که دروغ بود. ساواک قدیم در خیابان به چهره نگاه می‌کرد و می‌گفت به این می‌خورَد اهل هیات و مبارزه باشد و برایش پرونده تشکیل می‌دادند.

امام جماعت مسجد ابوذر درپاسخ به سوالی درمورد محکومیتش به زندان پس از حضور در کمیته مشترک ضدخرابکاری، اظهار داشت:‌ از کمیته مشترک 4یا 5 بار با چشم بسته به دادگاه بردند و پرونده‌ای هم برای من تشکیل داده بودند و آن این بود که تو با خارج در تماس هستی و حتی درس‌هایی از مارکسیسم بازرگان را که از خانه من گرفته بودند، روی میزشان بود. من هم گفتم این کتاب علیه مارکسیسم است و ما ضد مارکسیسم هستیم. بعد از دادگاه، من را به 3سال زندان محکوم کردند.

وی با اشاره به دوران محکومیت سه ساله‌اش در زندان اوین گفت: 17یا 18روز در سلول انفرادی اوین بودم و سلول‌های آنجا هم خیلی بد است چون دستشویی‌اش داخل خودش است. من آنجا نذر کردم و گفتم اگر من را به بند یک ببرند، چند روز روزه می‌گیرم چون در آنجا امثال آقای منتظری و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای طالقانی و لاهوتی و سران نهضت و مبارزه بودند ولی در بند دو اکثرا منافقین و رجوی حضور داشتند.

امام جماعت مسجد ابوذر افزود: من را به بند یک بردند که دو طبقه است و طبقه اول یک اتاق بود که 17تا18نفر در آن بودند. بعد از چند روز من را خواستند و به طبقه دو و اتاق آقایان منتظری، طالقانی و عزت‌الله مطهری(عزت شاهی) بردند. تنها اتاقی که 4نفر در آن بودند، این اتاق بود.

مطلبی با بیان اینکه رژیم پهلوی به پشه در حال حرکت هم سوء ظن داشت و مثل الان نبود که سرمان کلاه بگذارند و خواب باشیم، اظهار داشت: در زندان از 8صبح با هم مباحثه می‌کردیم و قرآن را باز می‌کردیم و قصص قرآن را یادداشت می‌کردیم.

وی در مورد نحوه ترور آیت الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر گفت: مقام معظم رهبری بنا گذاشتند که در جنوب تهران با مردم صحبت کنند تا با این فتنه‌ها و حرف‌های ناجور مبارزه کنند و از حزب جمهوری یکی از دوستان ما آقای بشیر عبدی زنگ زد و گفت بنا شده است که آقای خامنه‌ای یک روز به مسجد جامعه ابوذر بیایند. چون آقا می‌خواست بیاید، تبلیغات زیادی در منطقه کردیم به طوری که روز شنبه‌ای که بنا بود آقا بیاید، نه تنها مسجد پر شد بلکخه مردم در خیابان بیرون هم ایستاده بودند.

امام جماعت مسجد ابوذر ادامه داد: آن روز شنبه نزدیک ظهر شد ولی آقا نیامد و زنگ زدند و گفتند که امروز روز استیضاح بنی صدر است و ایشان نمی‌آید. با اینکه برای این جلسه زحمت کشیده بودیم، خستگی‌مان رفع شد و گفتیم الحمدلله این لکه ننگ از کشور برود. من فکر نمی‌کردم هفته بعد آقا بیاید، ولی روزنامه جمهوری روز پنجشنبه خبر داد که آقا می‌آید و آن روز یک ساعت قبل از ظهر ایشان آمد.

وی با بیان اینکه آقا نماز ظهر را خواند وبین دو نماز ایستاده مشغول صحبت شدند و مقدمه ای چیدند که خلاصه اش این است که آنچه تا حال اسلام را زده، سلاح و اسلحه نبوده بلکه فتنه و شایعات دروغ بوده است و چند مثال هم از حضرت علی(ع) بیان کردند.

امام جماعت مسجد ابوذر تهران افزود: در همین حال که ما در صف نشسته بودیم، دیدم پشت سرم یک سیاهی پیدا شد و یک نفر که یک ضبط در دستش بود، صف‌ها را به سرعت شکافت و به جلو آمد ولی تا آن زمان به فکر احدی نمی‌آمد که چرا این فرد آن ضبط صوت را می‌برد. دقیقا طوری تراز کرده بود که ضبط را کجا بگذارد که به قلب آقا بخورد و درجا شهید کند. ضبط را گذاشت و یک‌مرتبه ضبط شروع به سوت کشیدن کرد و آقا فرمود «بلندگو را اصلاح کنید». اگر آقا تکان نخورده بود، درجا شهید شده بود ولی چون جابجا شد، به دست راست ایشان خورد. تعبیر خود ایشان این بود که تقدیرات الهی برای من این بود.