جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۸ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۵:۰۹

ماجرای جوان عراقی که امام حسین (ع) با لبخند به استقبال او می‌آمد

ماجرای جوان عراقی که امام حسین (ع) با لبخند به استقبال او می‌آمد
حجت‌الاسلام عالی به روایتی از رؤیای صادقه عالِمی درباره جوانی عراقی اشاره کرد که امام حسین (ع) در هنگام زیارت، با لبخند به استقبال او می‌رفت.
کد خبر : ۵۲۱۷۷۸
حجت‌الاسلام مسعود عالی استاد حوزه علمیه قم و کارشناس مسائل دینی در مراسمی که به مناسبت ایام عزاداری سید و سالار شهیدان امام حسین علیه‌السلام برگزار شد، گفت: در شهر کربلا عالِمی بود، شب جمعه‌ای خواب دید همین الان جوانی وارد صحن امام حسین شد و جلوی ضریح حضرت ایستاده است، امام حسین هم از داخل بیرون آمد، این جوان سلام کرد و امام حسین هم با لبخند جواب سلام او را داد، او از لبخند امام حسین نیز تبسّم کرد.

به گزارش تسنیم، وی افزود: این عالِم از خواب بلند شد و فهمید این رؤیا صادقه است و همین الان در صحن حضرت خبری باید باشد. به سرعت به صحن امام حسین علیه‌السلام آمد و گوشه‌ای نشست، منتظر بود ببیند چه می‌شود. چند دقیقه بعد دید جوانی از یکی از درب‌ها بیرون آمد، دقت کرد و دید همان جوانی است که در خواب دیده است.

«دید آن جوان درست آمد جلوی ضریح در حیات ایستاد؛ اما در بیداری دیگر امام حسین را نمی‌بیند که به استقبال او می‌آید و فقط آن جوان را می‌بیند. آن جوان سلام داد و بعد تبسّم کرد؛ فهمید خواب کاملاً درست است. نزد آن جوان رفت و گفت: تو چه کرده‌ای که امام حسین علیه‌السلام به استقبالت می‌آید و به تو لبخند می‌زند؟ آن جوان گفت: ما در روستا‌ها و قبیله‌های اطراف کربلا زندگی می‌کنیم، از چند ماه قبل با پدر و مادر پیرم قرار گذاشتم هر هفته یکی از آن‌ها را به زیارت بیاورم؛ مرکبی داریم که ضعیف است و نمی‌توانم دو نفر را با خود ببرم.»

حجت‌الاسلام عالی خاطرنشان کرد: یکبار که نوبت پدرم بود و داشتیم حرکت می‌کردیم به سمت حرم، دیدم مادرم گوشه‌ای نشسته، ما را نگاه می‌کند و می‌گرید، جلو رفتم و گفتم مادرجان چرا گریه می‌کنی؟ گفت: دلم هوای زیارت کرده، گفتم: مادرجان نوبت شما هفته بعد و این هفته نوبت پدر است، گفت: می‌دانم، اما شاید هفته بعد من زنده نباشم؛ گفتم: مادرجان روی سرم شما را می‌برم.

وی اضافه کرد: او را روی دوشم گذاشتم، یک مقدار که رفتیم، نفسم بند آمد و نشستم، وقتی به صحن حضرت رسیدیم، همینطور که مادرم روی دوشم و سرم پایین بود، رفتم داخل و روبروی ضریح ایستادم، دیدم امام حسین علیه‌السلام به استقبالم آمد، سلام کردم و ایشان نیز با لبخندی جواب سلامم را دادند.

«الان دو سه ماه است که پدر و مادرم هر دو از دنیا رفته‌اند، اما هر وقت به زیارت امام حسین علیه‌السلام می‌آیم، ایشان هر بار به استقبالم می‌آید و جواب سلامم را با همین لبخند می‌دهد.»