" از خواب چهل سالهی خود پا شده ام
گم بوده ام و دوباره پیدا شده ام
ای حس شکوهمند غمگین و شگفت
امروز چقدر با تو زیبا شده ام!
البته نظر آقای امین پور هم محترمه...
ولی چهل سالگی من اینجوریه که جدیدا دوس دارم گیاهخوار بشم، ولی نمیخوام وقتی میرم کردان قارچ کبابی بخورم یا زنگ میزنم فست فودی بین پیاز و سیب زمینی سوخاری دودل باشم.
تازه فهمیدهم وسط دوپاره استخونم چقدر شیکم دارم.
میخوام ورزش کنم، ولی میترسم زیادی هیکلی شم، خیلی از نقشها رو از دست بدم.
میخوام تایپ کردن یاد بگیرم که بعد از نوشتن هر فیلمنامه جای خودکار کنار انگشتم رو زخم نکرده باشه، ولی تا بخوام یاد بگیرم و راه بیفتم باید پنجاه سالگی رو فوت کنم.
میخوام بیشتر فیلم ببینم، ولی یا گندم خوابه یا گندم بیداره!
میخوام کتابهای صوتی گوش بدم، ولی تو پیش گفتار خوابم میبره.
میخوام دایٔم تو لاین سبقت نباشم، ولی جریمه سبقت از راست سنگینه.
میخوام یه کاری بکنم، ولی نمیدونم چیکار.
یه جا برم، ولی کجا.
میخوام امیدوار باشم، ولی نمیدونم به چی..
میخوام موهامو رنگکنم که وقتی میگمچهل، بگناصلا بهت نمیاد.
میخوام همه عکسایی که یه ساله از خودم تو اسانسور گرفتم البوم کنم بذارم اینجا، بگید چه فوتوژنیکی ژوله.
میخوام خستگیم دربره.
میخوام خستگیم دربره..
میخوام برم پیش دکترم. بگم بین اون قرصه که صبحها شنگول میکنه و اون که شبها میخوابونه، چیزی نداری کهبخورم، که آه نکشم برای همه اون کارهایی که باید میکردم و حالا دیر شد؟
میخوام فوت کنم بره همه اون امیدهایی که بستیم و رویاهایی که بافتیم و کاخهایی که ساختیم رو.
میخوام بپذیرم همینی که هستم و هستیم و همینی که هست رو.
میخوام شکر کنم این موهبت چهل ساله تلخ و شورانگیز رو.
میخوام قوی باشم که بگذرونم باقی رنجها و باقی غمها و باقی فراقها رو. "
گم بوده ام و دوباره پیدا شده ام
ای حس شکوهمند غمگین و شگفت
امروز چقدر با تو زیبا شده ام!
البته نظر آقای امین پور هم محترمه...
ولی چهل سالگی من اینجوریه که جدیدا دوس دارم گیاهخوار بشم، ولی نمیخوام وقتی میرم کردان قارچ کبابی بخورم یا زنگ میزنم فست فودی بین پیاز و سیب زمینی سوخاری دودل باشم.
تازه فهمیدهم وسط دوپاره استخونم چقدر شیکم دارم.
میخوام ورزش کنم، ولی میترسم زیادی هیکلی شم، خیلی از نقشها رو از دست بدم.
میخوام تایپ کردن یاد بگیرم که بعد از نوشتن هر فیلمنامه جای خودکار کنار انگشتم رو زخم نکرده باشه، ولی تا بخوام یاد بگیرم و راه بیفتم باید پنجاه سالگی رو فوت کنم.
میخوام بیشتر فیلم ببینم، ولی یا گندم خوابه یا گندم بیداره!
میخوام کتابهای صوتی گوش بدم، ولی تو پیش گفتار خوابم میبره.
میخوام دایٔم تو لاین سبقت نباشم، ولی جریمه سبقت از راست سنگینه.
میخوام یه کاری بکنم، ولی نمیدونم چیکار.
یه جا برم، ولی کجا.
میخوام امیدوار باشم، ولی نمیدونم به چی..
میخوام موهامو رنگکنم که وقتی میگمچهل، بگناصلا بهت نمیاد.
میخوام همه عکسایی که یه ساله از خودم تو اسانسور گرفتم البوم کنم بذارم اینجا، بگید چه فوتوژنیکی ژوله.
میخوام خستگیم دربره.
میخوام خستگیم دربره..
میخوام برم پیش دکترم. بگم بین اون قرصه که صبحها شنگول میکنه و اون که شبها میخوابونه، چیزی نداری کهبخورم، که آه نکشم برای همه اون کارهایی که باید میکردم و حالا دیر شد؟
میخوام فوت کنم بره همه اون امیدهایی که بستیم و رویاهایی که بافتیم و کاخهایی که ساختیم رو.
میخوام بپذیرم همینی که هستم و هستیم و همینی که هست رو.
میخوام شکر کنم این موهبت چهل ساله تلخ و شورانگیز رو.
میخوام قوی باشم که بگذرونم باقی رنجها و باقی غمها و باقی فراقها رو. "