جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۸ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۲:۰۷
ریگ متین

تقدیم به سال جهاد اقتصادی

دکتر میبدی اونروز با اصرار میگفت بیارش یزد واسه بستری، خودم بارها جویای احوالش بودم و به نوعی شده بود پاره تن بچه های جهادی...
کد خبر : ۵۱۶۴۷
به گزارش سرویس وبلاگ صراط؛ مصطفی قاسمی در ریگ متین نوشته است:
تقدیم به سال جهاد اقتصادی

دکتر میبدی اونروز با اصرار میگفت بیارش یزد واسه بستری، خودم بارها جویای احوالش بودم و به نوعی شده بود پاره تن بچه های جهادی. با اینکه ماهها از سفرمون میگذشت ولی بچه ها آمارش رو داشتند. همین فروردین امسال که نماینده های مجلس برای اثبات ذوب در ولایت بودنشان سریع السیر کمیسیون جهاد اقتصادی در مجلس تشکیل میدادند بچه ها 2میلیون 450هزار تومن واسه رفع کسالتش جمع کردند. از 5هزار تومن تا بالای 500هزار و البته بعضی بچه ها که تصمیم به مقرری ماهانه گرفتند و بیمارستان اهواز خرج درمان و البته بهزیستی حق الزحمه بازتوانی. گرچه خیلی از اینها محقق نشد یا حداقل تصمیمی برای دریافت کمک آنها نداشتیم ولی نفس این همگرائی عالی و شیرین بود. خانه ای در دل کوه،که البته زیر پلاستیک بود، پدری که دلخوش به اندک یارانه بود و مادری که 3فرزند را تربیت میکند. سمیه دختر 5ساله این خانواده نیز مثل مادلبسته این پسر بچه بود و هرگاه مادر خسته برادر 3ساله کاملا معلول جسمی حرکتیش را دقایقی بغل میکرد. حالا این خانواده صاحب خانه شده اند، برق و آشپزخانه، ضمنا پدر خانواده حالا صاحب 20تا گوسفند شده و این مجتبی کمائی اینقدر رفته و اومده که انگار این 20تا بز دارائی خودشه. بله همه چیز بر وفق مراد هست ولی برادر سمیه و در واقع برادر کوچیکه همه بچه های جهادی 2روزه که دیگر در آغوش مادرش نیست. سامان امشب میگفت عفونت شدیدی کرده بوده خانواده اش نفمیدن و بعد میمیرد میمیرد میمیرد. این همه سهم مادر مقصودیست از دستها و آرنج های خسته، همه سهم سمیه 5ساله هست در اینکه حالا دوباره ته تقاری خونه شده و باید شب تا صبح اشکهای مادر را پاک کند. آه خدایا چه میکینی و چیست در این جهادی و حرکت جهادی که چندتا جوون در گوشه گوشه این مملکت همنوا با زنی عزادار در سوگ کودکی معلول مینشینند. الهی شکر

.............................................................................

شبها گاهی 10 یا 11شب از سرکار میزنم بیرون. خودم اصرار داشته و دارم برای برگشت سرویس نمیخواهم و پیاده روی 50دقیقه بهتره. بچه ها میگویند حقته و با سرویس برو و من خوب میدانم همین حق هاست که چنان ذائقه ات را تغییر میدهد که...... . بگذریم حال و هوای 11شب تهران هم دنیایی دارد. چندین کودک سر4راه اسفند دود میکنند. چند تا نوجوان گونی گونی آشغالهاشون رو پشت شمشادها برای دور بودن از چشم شهرداری جاسازی میکنند.(آنهم زیر همین ساختمان و خوابگاه صداوسیما در تقاطع فاطمی) ساندویچی یا به قول این تهرونیها، فست فودها دارند مغازه را میشورند، رفتگر پیرمردیست که خیابان کارگر را جارو میکند، شهرداری برای اشاعه فرهنگ ناب اسلامی بنرها را عوض میکند، و نهایتا اینکه هر مترمتر اون موقع شب برای خودش داستانی دارد، راستش اصلا نفس اون موقع با نفس صبح دم بازدم غریبانه تری دارد. بگذریم، گذرتان اگر خورد شبهای زیبا و البته زیرپوست شهرگونه تهران را ببینید.آنوقت بهتر میفهمید تا ثریای واقعی کجاست؟!

.......................................................................................

خدا قسمت کرد امروز پای درس حضزت استاد فرزانه علامه مصباح بودم. میخواستم اندکی از جلسه بنویسم ولی خبر فوت این کودک اعصابم را بهم ریخت. تلخی این نشست آنجا بود که چند سال پیش40یا50نفر بچه های اتحادیه میومدند و حضور داشتند و حالا...... . بگذریم، به رسانه ملی اگر پیامک زدید بگید عموعزت بهمن ماه شده، میفهمی.

.............................

تیتر از خودم نیست عنوان کتابیه