جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۴ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۵:۵۲

روایت سردار سلیمانی از ازدواجش

همسرم از سردار خواهش کرد یک بار با خانواده‌شان به منزل ما بیایند. حاج‌قاسم گفت راستش همسر من خیلی جایی نمی‌رود اما یک دختر دارم که برای خودش چریک است، با او می‌آیم.
کد خبر : ۴۹۶۹۰۹

محسن کمالی دهقان به سال 1363 در حصارک کرج متولد شد. محسن با آغاز جنگ سوریه همراه تعدادی دیگر از رزمندگان اسلام به سرزمین شام اعزام شد تا با تروریست های تکفیری مبارزه کرده و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنند.

به گزارش فارس سرانجام این شهید عزیز روز 27 فروردین سال 94 در حلب سوریه به شهادت رسید و عنوان اولین شهید مدافع حرم استان البرز را از آن خود کرد. آنچه در ادامه می خوانید روایت دیدار حاج قاسم سلیمانی است با خانواده این شهید که پدرش اینگونه روایت می کند:

روایت سردار سلیمانی از ازدواجش
شهید محسن کمالی دهقان

 

در یک مراسمی که قرار بود سردار سلیمانی آنجا سخنرانی کند ما هم حضور داشتیم. خودم را به یکی از نزدیکان او رساندم و گفتم حرفی دارم. سردار سلیمانی تا کنون منزل شهدای مدافع حرم در شهرهای مختلف رفته اما تا به حال به خانه هیچ یک از شهدای استان البرز نیامده است. از او خواستم پیام مرا به حاج قاسم برساند.

مدتی گذشت تا اینکه 8 فروردین سال 98 مردی با خانه ما تماس گرفت و گفت قرار است فردا سردار سلیمانی به منزل شما بیایند. باورم نمی شد و بسیار هیجان زده و خوشحال بودم. به فرزندانم و عروس ها و دامادها زنگ زدم و گفتم فردا چنین مهمانی داریم هر کدام دوست دارید بیایید او را ببینید.

بچه ها که همه مشتاق دیدار این سردار محبوب بودند صبح فردا پیش از آمدن سردار خود را به منزل ما رساندند. همه هیجان زده و خوشحال منتظر بودند. مجدد اوایل صبح همان آقا تماس گرفت و گفت سردار تا 2 ساعت دیگر به منزل شما می رسند.

روایت سردار سلیمانی از ازدواجش

همان زمانی که قرار بود، زنگ خانه ما به صدا درآمد، خودم در را باز کردم. سردار بسیار ساده و بدون هیچ تشریفاتی با راننده شان تشریف آورده بودند. یک ماشین پراید و یک تیبا هم همراهشان بود که آنها هم بالا نیامدند. البته راننده هم پایین منتظر ماند و حاج قاسم تنها وارد منزل شد. به قدری صمیمی که گویی سالها با هم رفت و آمد نزدیک داشته ایم. یک ساعتی دیدارشان طول کشید و با تک تک پسرها و دامادها دست دادند.

همسرم پرسید چرا با خانواده تشریف نیاوردید؟ و از سردار خواهش کرد یک بار با آنها بیاید. حاج قاسم گفت راستش همسر من خیلی جایی نمی رود اما یک دختر دارم که برای خودش چریک است با او می آیم. منظورشان زینب خانم بود. نمی دانم بحث به کجا رفت که همسرم از سردار خواست ماجرای ازدواجش را بیان کند. سردار سلیمانی گفت: زمان جنگ در اهواز بودم که همان ایام خواستگاری رفتم و با همسرم خیلی ساده زندگی مان را شروع کردیم.

به سردار گفتم در یکی از عملیات ها که نیروهای کرمان به اهواز آمده بودند من هم آنجا بودم اما شما نیامده بودید. سردار گفت: بله من همان موقع مجروح و در بیمارستان بستری بودم. صحبت هایمان خیلی عادی و صمیمی بود با او.

سپس موقع رفتن چون عید بود به رسم عیدانه هزار تومنی ای به ایشان دادم و خواستم برای راننده شان هم ببرند. سردار قبول کرد و به همراهش گفت انگشترها را بیاورید. یک سینی انگشتر آوردند و به همه بچه ها گفتند هر کدام یکی بردارید. بعد به سمت همسرم رفت و گفت برای شهادت من دعا کنید. سپس یک هدیه هم به خانمم داد. اول حاج خانم قبول نمی کرد و گفت همین که خودتان به منزل ما آمدین بزرگترین هدیه است. اما سردار گفت وقتی برادری به خواهرش هدیه می دهد خواهر نباید هدیه را رد کند. حاج خانم هدیه را با این حرف قبول کرد. بعد شیرینی و شکلات تعارف کردیم. خانمم گفت برای خانواده هم شیرینی بردارید اما سردار قبول نکرد، گفت از شکلات ها بر می دارم. یک پلاستیک بیاورید. پلاستیک آوردیم و حاج قاسم چند شکلات ریخت داخل آن و برای همراهان و خانواده اش برد.

موقع رفتن سردار از یکی از پسران من پرسید شهیدتان کجا دفن است؟ پسرم گفت بهشت سکینه بنا به وصیت خودش کنار مزار مادر بزرگم. من در گوشی عکس مزار را نشان دادم. مزار محسن را با آلاچیق مانندی درست کرده بودند. سردار گفت این خوب نیست باید شمایل سنتی داشته باشد و مقبره ای که مشخص شود مزار شهید است. یعنی تا این حد دقیق بودند. بعدها من طرحی دادم و مزار شهید را تغییر دادند.

وقتی حاج قاسم رفت و خبر آمدنشان در شهر پیچید از استاندار گرفته تا همه مسئولین از ما گلایه کردند چرا نگفتید ما هم بیاییم. عذرخواهی کردم و گفتم ببخشید واقعا هم کمبود وقت بود و هم امکانش را نداشتیم.

آمدن سردار سلیمانی به خانه ما یکی از بهترین روزهای زندگی مان بود و برکت حضورشان را به عینه در زندگی خودمان دیدیم. سردار به خانواده شهدا به خصوص خانواده شهدایی که نیروهای خود سردار بودند وابستگی و علاقه خاصی داشتند واینطور نبود که بعد از شهادت بچه ها خانواده شان را فراموش کرده باشد.

وقتی شنیدیم چنین شخصیتی با همه مشغله هایی که در سطح منطقه و جهان دارد وقت گذاشته و به خانواده شهدا سر می زند برای ما بسیار ارزشمند بود و واقعا فراموش نشدنی بود. احساسمان را نمی توانیم آنطور که بود بیان کنیم. خودمانی بودن و تواضع و محبت سردار مثال زدنی بود. سپس با همه اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت و رفت.