پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۲

کشته شدن پسر معتاد به دست پدرش

کشته شدن پسر معتاد به دست پدرش
معلم بازنشسته‌ای که از رفتار‌های پسر معتادش به ستوه آمده بود در اقدامی جنون‌آمیز او را به قتل رساند و در همان صحنه جرم به جرمش اعتراف کرد.
کد خبر : ۴۹۳۱۴۸

گزارش این قتل ساعت ۲:۴۰ بامداد دیروز ۱۹ بهمن ماه از طریق تماس پسر جوانی با پلیس گزارش شد و پس از آن مأموران کلانتری ۱۶۰ خزانه برای صحت گزارش اعلام شده به محل قتل اعزام شدند و با حضور در محل مشخص شد که جوانی در داخل خودروی پراید با طناب خفه شده است و در ادامه موضوع به بازپرس کشیک قتل پایتخت اعلام شد.

به گزارش ایران در ادامه تحقیقات بازپرس جنایی و تیم بررسی صحنه جرم در محل حاضر شدند و تحقیقات نشان می‌داد که پدر مقتول پسرش را کشته است و به دستور بازپرس جنایی مرد ۶۰ ساله بازداشت شد. او در همان صحنه جنایت به قتل پسرش اعتراف کرد و، اما تحقیقات در این زمینه ادامه دارد.

گفتگو با متهم

آیا می‌دانی که مرتکب قتل عمد شده‌ای؟
من قتل عمد را قبول ندارم. نمی‌خواستم او را به‌قتل برسانم. زمانی می‌گویند قتل عمد که با نقشه قبلی باشد. ولی من ناخواسته او را به‌قتل رساندم. وگرنه آدم جگر گوشه‌اش را که نمی‌کشد. من معلم بازنشسته هستم و با زحمت بچه هایم را بزرگ کرده‌ام.

چرا دست به این کار زدی؟
۲۰ سال با او ساختم. پسرم اعتیاد شدید به مواد مخدر داشت و علاوه بر دعوا کردن هم به اموال مردم چشم داشت و هم به ناموس شان. بار‌ها او را در خانه یا کمپ ترکش دادم، اما بی‌فایده بود. تا اینکه شب حادثه آرش به همراه برادرش برای خرید قرص بیرون رفته بودند. ساعت ۱۱ شب بود که پسر دیگرم آرمین به خانه آمد و گفت بیا آرش داد و بیداد راه انداخته. من خودم را به خیابان رساندم و او را سوار ماشین کردم تا قدری با او صحبت کنم.

به سمت کرج رفتیم و او گفت باید به جاده چالوس برویم. به او گفتم الان دیر است و زمان دیگری به آنجا می‌رویم، اما آرش دست بردار نبود. به یکباره در خودرو را باز کرد و خودش را از ماشین بیرون اندخت. با خودم گفتم او مرد. برگشتیم و به سراغش رفتیم، اما او سالم بود. از من خواست روی صندلی عقب بنشینم و خودش روی صندلی جلو نشست. مدام با پا به شیشه و فرمان می‌زد و با مشت هم به‌صورت آرمین حمله می‌کرد و در آخر هم طنابی را به دور گردن برادرش انداخت.

پس از آن شما چکار کردید؟
یک لحظه عصبانی شدم و طناب را گرفتم و دور گردنش انداختم که آرش به‌همراه صندلی به عقب آمد و خوابید روی صندلی عقب ماشین، قدری طناب را فشار دادم که یک دفعه آرمین گفت بابا چیکار می‌کنی او را کشتی! آرش به‌خاطر قرص‌هایی که می‌خورد خیلی ضعیف شده بود در آن لحظه جنون به من دست داد و دیوانه شدم و دوباره طناب را دور گردنش فشار دادم که دیگر کار تمام شده بود. او خیلی اذیتم کرد، می‌گفت باید هزینه ۴ وعده کوکائین او را که معادل یک و نیم میلیون تومان بود بپردازم.

پشیمانی؟
من زنده نمی‌مانم. نمی‌دانم به‌خاطر این اتفاق چطور می‌توانم در چشم‌های مادرش نگاه کنم. من معلم بازنشسته هستم و ۳۰ سال به بچه‌های مردم درس داده ام. اگر پشیمان نبودم که می‌توانستم جسد بچه‌ام را در بیابان دفن کنم و، چون کسی دل خوشی از آرش نداشت اصلاً سراغش را هم نمی‌گرفت و راز این جنایت برای همیشه مخفی می‌ماند.