شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۳ فروردين ۱۳۹۸ - ۲۰:۴۲

گزارش جذاب و پرماجرا از محل تولد علی لاریجانی

«بدموقعی آمده اید، اینجا کسی نیست، زمستان همه می روند شهر، آمل؛ فقط باغدارها هستند و سرایدارها.» دوربین مدار بسته چند متر آن طرف تر از مغازه، بالای سر یکی از نرده ها، سمت غریبه ها می چرخد. واژه ها به زحمت از میان لب های خشکیده مرد مغازه دار بیرون می آید؛ گویی تمایلی به حرف زدن ندارد: «آمده اید چه کار؟ از کجا؟ کارت تان را ببینم.» نگاهی به کارت خبرنگاری می اندازد، پشت و رویش می کند، تلفن می کند به چند نفر و با لهجه غلیظ توضیح هایی می دهد.
کد خبر : ۴۵۶۲۰۹

«بدموقعی آمده اید، اینجا کسی نیست، زمستان همه می روند شهر، آمل؛ فقط باغدارها هستند و سرایدارها.» دوربین مدار بسته چند متر آن طرف تر از مغازه، بالای سر یکی از نرده ها، سمت غریبه ها می چرخد.

به گزارش شهروند واژه ها به زحمت از میان لب های خشکیده مرد مغازه دار بیرون می آید؛ گویی تمایلی به حرف زدن ندارد: «آمده اید چه کار؟ از کجا؟ کارت تان را ببینم.» نگاهی به کارت خبرنگاری می اندازد، پشت و رویش می کند، تلفن می کند به چند نفر و با لهجه غلیظ توضیح هایی می دهد.

  • اینجا زادگاه برادران لاریجانی است؟

اینجا که به این منطقه روستای بوالقلم است، زادگاهشان پردمه است، خیلی بالاتر. بعید می دانم الان بتوانید بروید آنجا؛ جاده اش خوب نیست.

(پردمه روستایی است از توابع بخش لاریجان شهرستان آمل در استان مازندران. این روستا محل تولد میرزاهاشم آملی لاریجانی پدر برادران لاریجانی است.)

  • خودشان ولی همین جا خانه دارند.

بله؛ شیخ صادق، آقای دکتر، برادرشان آقای محمد جواد خانه ییلاقی دارند. خودشان نجف و قم بزرگ شده اند، اینجا کم رفت و آمد داشته اند.

زمستان رختخوابش را روی سر روستا پهن کرده، درختان سرمازده، پژمرده، شانه به شانه هم لم داده اند، سرد است اما آقا مجتبی می گوید که امسال زمستان ناخن خشکی کرده: «اگر پارسال می آمدید، تا این جا برف بوده و به زانوهایش اشاره می کند. «مجتبی» باغبان و نگهبان خانه علی لاریجانی است؛ به قول خودش دکتر مجتبی از کودکی با خانواده لاریجانی ها آشنا بوده، از آن زمان که برادران لاریجانی جوان تر بودند. حالا هم پسرعمه اش نگهبانی روستای زادگاه لاریجانی ها را می دهد.

خانه دکتر علی در روستای لوط است، کمی بالاتر از روستای هفت تن که چسبیده به بوالقلم است؛ روستاها همسایه اند. در یکی از جاده های فرعی لاریجان کنار هم نشسته اند. همان ابتدای جاده ای که به سمت روستاها می رود، یک کانکس نگهبانی است که آن ساعت از روز و آن روز از سال خالی است. روستای بوالقلم اولین روستای این منطقه است، بعدش هفت تن، بالاتر لوط و آن بالاها پردمه، خانه صادق لاریجانی یا به قول محلی ها شیخ صادق در روستای بوالقلم است، به گفته اهالی همان اطراف هم محمد جواد لاریجانی و فاضل فرزندان دیگر این خانواده ویلایی دارند. پردمه این وقت از سال خالی است، خانه حاج میرزاهاشم آملی لاریجانی، پدر برادران لاریجانی همان جاست،

یک بخش از جاده ای که به پردمه می رسد، آسفالت است، مابقی خاکی است، خانه دکترعلی نزدیک ترین مسیر را به پردمه دارد. مجتبی می گوید که چون آن منطقه پر بارش بوده به پردمه معروف شده است. با لبهایش هجی می کند: «پُر-دَ- مِه» دکتر خیلی وقت ها آخر هفته ها اینجاست.

کامیون در پیچی باریک گیر افتاده، قرار بود بارش را بزند و براند به سمنان. نیم ساعتی عقب و جلو می کند، بی فایده است، کامیون گرفتار سنگ های یخ زده و پیچ باریک است. مجتبی هم گرفتار شده تا کامیون تکان نخورد، مسیر باز نمی شود: «هوا که خوب باشد، خودشان می آیند، تابستان ها شيخ صادق زیاد این جا می آید، دکتر علی هم زیاد رفت و آمد دارد، هر وقت بتواند می آید و از کوه بالا می رود.»

در لوط و بوالقلم و پردمه و هفت تن دکتر علی را به کوهنوردی می شناسند؛ شوقش برای بالا رفتن از سینه کوه را همه به تماشا نشسته اند. همنوردش «خسرو اسلامی» است، مردی چهل و پنج ساله، اهل روستای لوط که کوهپیمایی با دکتر را خوش دارد.

  • چطور شد از میان تمام اهالی این روستاها شما همنورد آقای دکتر شدید؟

سال ۸۸ بود که او بازدیدی از روستای لوط داشت؛ از همان موقع آشنایی ما شروع شد. دو سه بار بلدراهش بودم برای بالارفتن از کوه، همین هم شد تا بیشتر موقع ها زنگ بزنند و با هم کوه برویم؛ البته گاهی هم با پسرشان می روند.

  • خودتان هم دوست دارید که با آقای دکتر کوهنوردی کنید؟

دروغ است اگر بگویم دوست ندارم، خوشم می آید؛ بیشتر از مردمی بودنش خوشم می آید.

«خسرو» از خیلی قبل تر با خانواده لاریجانی ها آشنا بود؛ از همان زمان که به پردمه رفت و آمد داشت. آن زمان دکتر خانه ای در لوط نداشت، مستقیم به پردمه می رفتند؛ به خانه پدری .خانه پدری را حاج صادق درست کرده بود.

  • جالب است که پردمه زادگاه لاریجانی هاست اما به گفته اهالی حتی آسفالت نشده است.

بله؛ نمی دانم چرا

  • کدام کوه را بالا می رفتید؟

همین (با دست کوه بلند روبه رو را نشان می دهد). کوه بُرز؛ کوه سختی هم هست.

  • برای خودشان بالارفتن از این کوه سخت نیست؟

نه نفس آقای دکتر خوب است.

  • معمولا چقدر طول می کشد تا بروید و برگردید؟

حدود ۶، ۷ ساعت .

  • در این ۶، ۷ ساعت درباره چه چیزهایی حرف می زنید؟

خیلی چیزها اما بحث سیاسی نمی کنیم؛ مثلا درباره طبیعت و مشکلات طبیعت حرف می زنیم، می گویند دولت بودجه می دهد اما کفاف همه نیازها را نمی دهد. پارسال که محصولات کشاورزی یخ زد، او از نزدیک خبردار شده بود، از من پرسید که دولت پول داده، گفتم نداده، خیلی تعجب کرد، گفت که ظاهراً در مجلس مصوبه ای برای آن تصویب کرده اند، در مسیری که با هم می رفتیم، بیشتر خودشان از وضع مردم سوال می کردند .

  • آقای لاریجانی را در این چند سال چطور آدمی دیدید؟

خیلی مردمی. هر جا می روند یا هر جایی که مردم هستند، خیلی خوب برخورد می کنند؛ اصلا نمی گویند که من رئيس مجلسم. مثلا در همان لیوانی که بقیه چای می خورند، چای می خورد. خیلی آدم شوخ طبعی است و علاقه زیادی به ائمه دارد. هر جایی هم که اذان بگوید، می ایستد و نماز می خواند. حتی اگر در شیب کوه باشد و برای نماز جماعت هم شرکت می کند. مراسم یادواره شهدا را در روستا گرفتند، او هم آمد.

روستاهای به هم چسبیده لاریجان بی آلایش است؛ مثل تمام روستاها و آن طور که اهالی می گویند، رفت و آمد آیت الله صادق آملی لاریجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، محمدجواد، معاون بین الملل و دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، علی لاریجانی، رئیس سه دوره مجلس شورای اسلامی و فاضل از روسای دانشگاه آزاد واحد آمل، این بی آلایشی را از بین نبرده است.

وضع روستا مثل قبل است تنها یک جاده آسفالتی به آن اضافه شده: «عقیده آنها (لاریجانی ها) این بود که منطقه بکر بماند بهتر است؟ اگر آبادی زیاد شود زمین گران می شود، مردم باغ هایشان را به ویلاسازان می فروشند و باغ ها از بین می رود. البته در همین روستای لوط تا سه چهار سال پیش جاده نداشتیم. الان هم برق آمده و هم راه آسفالت شده.» خسرو اسلامی اینها را به حرف هایش اضافه می کند.

  • تا به حال شده درخواستی از آقای دکتر داشته باشید؟

من تا الان چیزی نخواسته ام. شاید یکی از دلایلی که باعث شده دوستی ما ادامه دار شود، همین باشد که من تقاضایی نکرده ام (می خندد). البته اگر کاری داشته باشم، می گویم اگر غیرقانونی نباشد، بعید می دانم انجام ندهند. کاری از دستش بربیاد، انجام می دهد.

 علی لاریجانی سال ۸۷، ۸۸ زمینی را از خانواده خسرو اسلامی خریده متری ۳۰هزار تومان؛ زمینی به مساحت نزدیک به ۴هزار متر.

 روستای لوط نزدیک به ۲۴ خانواده دارد؛ بیشتر اهالی باغدار و دامدارند، سیب و گیلاس و گردو می کارند. این اطراف خانواده های یزدی هم هستند، سال ها پیش برای کار آمده اند و همان جا مانده اند، اهالی زمستان ها تمام درآمدشان از پرورش گوسفند است، تابستان و بهار، بهشت این چند آبادی است؛ آبادی هایی که ضلع شرقی دماوند رویشان سایه انداخته است.

«مجتبی» هنوز درگیر کامیون است. او در این روستا باغداری می کند و می گوید که علی لاریجانی، خودش هم به باغداری علاقه دارد: «فکر می کنم برادرشان آقا جواد به دامپروری علاقه دارد.» مجتبی از لاریجانی ها بدی ندیده: «آدم های خوبی هستند، در این چند سال که باغشان دست من است، چیزی از آنها نخواسته ام، آنها هم همیشه با عزت و احترام برخورد می کنند.» باغ دکتر چند درخت گیلاس دارد، چندتایش را خودش کاشته در حیاط  بعضی شاید توقع هایی از آقای دکتر داشته باشند که نتواند انجام دهد؛ ما ولی هیچ توقعی نداریم. یکی از برادرهایم بیکار است اما هیچ وقت نخواستم برایش کاری کنند.» مردم اما درخواست هایشان زیاد است، هر وقت از آمدن دکتر خبردار می شوند، می روند جلوی خانه: «به هر حال بدون درخواست که نمی شود» و دندان هایش را با خنده ای نشان می دهد.

آقای شاهنوری از اهالی روستاست، یک نیسان دارد و حالا به جمع آنهایی که برای رها کردن کامیون در تلاشند، پیوسته است. او درباره این درخواست ها تعریفی زیاد دارد: «یک خانمی بود که دنبال کارهای حق التدریسش بود، آمد یک نامه ای داد به دکتر. یک بار دیگر هم برای آسفالت کردن جاده نامه زدیم که بلافاصله پیگیری شد.»

مجتبی می گوید که دکتر برایش چای هم درست کرده، برای او که کارگرش است و این برای مجتبی یعنی احترام زیاد: «از خودمان بدی دیدیم، از دکتر ندیدیم.» آقا مرتضی پسر دکتر هم گاهی می آید: شما با این ماشین نمی توانید بروید بالا باید وانت با نیسان باشد و با دست به ماشین سواری اشاره می کند.

«حاج میرزاهاشم» را همه در روستا می شناسند. او ارباب منطقه بوده، از سرمایه داران قبل از انقلاب، گوسفنددار بوده اند. اهالی روستا اسمش را که می آورند، یک خدابیامرز  لب هایشان را تکان می دهد: «آن زمان با اسب و قاطر رفت و آمد می کردند. من که یادم نمی آید. وقتی می آمدند اینجا خودش سوار ماشین بود اما سه قاطر کتاب هایش را می کشیدند؛ مستقیم می رفت پردمه و سه چهار روز آن جا می ماند بعد می رفت، اینها حرف های پدربزرگم است. او بهتر پادش است.» مجتبی نشانی پدر بزرگ را می دهد.

پدر بزرگ، آقا رضا حبیب زاده است؛ مرد هشتاد ساله ای که از خانواده لاریجانی ها خاطره فراوان دارد. او حالا نزدیک به ۳۰ سالی می شود ترک پردمه کرده و در آمل زندگی می کند: «اگر آمیرزا آقا بودند، من هم پردمه می ماندم. آنها از پردمه رفتند، ما هم خانه را فروختیم، رفتیم آمل. حالا در لوط خانه ای داریم، ییلاق، قشلاق می کنیم.» آقا رضا و همسرش در آپارتمانی بی شباهت به حال و هوای روستا زندگی می کنند و ۱۲ فرزندشان را سروسامان داده اند:

«زادگاه ما با لاریجانی ها یکی بود، آمیرزا آقا طلاب زیاد داشت؛ یک زنی داشت که از آن زن یک دختری به اسم اختر دنیا آمد. اختر ظاهرا حالا در قید حیات نیست، آمیرزا آقا می خواست درس طلبگی بخواند، رفت نجف؛ ۷، ۸ سالی آنجا بود، زنش را نبرد، وقتی برگشت، یک زن دیگر از قائمشهر گرفت که مادر این فرزندانش است.» آقا رضا تا اوایل انقلاب برای خانواده لاریجانی ها کار می کرده، به قول خودش فراش بوده، کارگر و کشاورز و باغبان بوده، نگهبان بوده. روی زمین ها جو و گندم و عدس می کاشتند و گاو و گوسفند پرورش می دادند.

شاگردان میرزاهاشم آقا را هم می برده و می آورده: میرزا آقا ۳۰، ۳۵ طلبه داشت، وقتی می رسیدند به پایین روستا می رفتم آنها را با قاطر می آوردم، بچه ها در همین پردمه بزرگ شدند، تابستان ها این جا بودند و زمستان و پاییز می رفتند قم و تهران برای درس خواندن، وقتی هم اینجا بودند، در کلاس های پدرشان شرکت می کردند.» آقا رضا خانواده لاریجانی را برای گشت و گذار زیاد می برده این طرف و آن طرف: «آنها را می بردم لب چشمه، بیابان؛ چادر می زدیم تا غروب، بچه ها بازی می کردند و درس می خواندند. شب برمی گشتیم خانه.» شب ها در بیابان ستاره شناسی می کردند. آن زمان آقا رضا ۳۰ سالی داشت: «صبح ها می رفتم جنگل هیزم جمع می کردم، آن زمان نفت و گاز نبود تا ساعت دو و سه جنگل بودم، يعد می رفتم طلبه ها را از بایجان می آوردم، آمیرزا آقا، به آنها عشریه می داد؛ همان حقوق خودمان.» آقارضا می گوید طلاب از همه شهرها می آمدند، از بابل و آمل، قائمشهر، تهران و آقارضا زمین لرزه ای را یادش است که سال ها پیش روستاهای لاریجان را تکان داد و به گفته خودش نزدیک به ۷۰، ۸۰ نفری را هم کشت. می گوید که وقتی زلزله آمد، خانواده لاریجانی در روستا نبودند. وقتی حاج میرزاهاشم مریض شد و به قم رفت، دیگر رفت و آمدها هم کم شد. وقتی هم که به رحمت خدا رفت، آقا رضا زندگی اش را برد شهر .

  • شما از بچگی فرزندان حاج میرزاهاشم را می شناختید؟

بله، خودشان باید من را به یاد داشته باشند، الان هم گاهی دکتر علی سراغم را می گیرد، پدرشان اجازه نمی داد خیلی با بچه های دیگر رفت و آمد کنند، با خودشان بودند، با بچه های فامیل و برادرها.

  • نوجوانی علی لاریجانی را یادتان می آید؟

کل خانواده را به یاد دارم؛ رفتارشان با ما خیلی خوب بود. با ما ارباب رعیتی برخورد نمی کردند، مادرشان هم زن خیلی خوبی بودند.

دوربین های مدار بسته، غریبه های آن روز را شکار کردند، گزارش حضور آنها به روستاهای خانواده لاریجانی گزارش شد و حفاظتی ها خودشان را رساندند و گزارش خبرنگار اعزامی را ناتمام گذاشتند. همه چیز باید هماهنگ شده باشد

لوط، بوالقلم و هفت تن و پردمه، تنها روستاهای طبیعت گردی و هواخوری نیستند، آنجا همه چیز تحت کنترل است، جایی که رئیس قوه قضائیه و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس شورای اسلامی و رفت و آمد می کنند، هرگز نمی تواند تنها یک منطقه گردشگری خوش آب و هوا باشد.

دوربین های مدار بسته، غریبه های آن روز را شکار کردند، گزارش حضور آنها به روستاهای خانواده لاریجانی گزارش شد و حفاظتی ها خودشان را رساندند و گزارش خبرنگار اعزامی را ناتمام گذاشتند. همه چیز باید هماهنگ شده باشد

لوط، بوالقلم و هفت تن و پردمه، تنها روستاهای طبیعت گردی و هواخوری نیستند، آنجا همه چیز تحت کنترل است، جایی که رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس شورای اسلامی و رفت و آمد می کنند، هرگز نمی تواند تنها یک منطقه گردشگری خوش آب و هوا باشد. پایان بندی لاریجانی