دوازده داستان کوتاه درباره بدبختی میان قشرهای مختلف اجتماعی و فرهنگی. جنسیتهای مختلف. بدبختیهایی که هرچند هر کدام با دیگری متفاوت هستند اما نقطه مشترکی هم میشود میانشان یافت: خیانت. خیانتی که در اپیزودهای مختلف معانی گوناگونی پیدا میکند. گاهی سطحیتر است و همان مفهومی که همهمان از خیانت در نظر داریم را به تصویر میکشد و گاهی در لفافه داستان پیچیده شده و حتی معنای عمیق خیانت به خود را پیدا میکند.
«گلدن تایم» را اگر در حد و اندازه خودش ببینید، مجموعهای از چند فیلم کوتاه بیارتباط با هم، کار خوبی است. به خصوص وقتی اول و آخرش موسیقی درخشان نیما قهرمانی به گوش میرسد. همه چیزش به اندازه است و فیلم در قوارههای خودش موفق ظاهر میشود.
دوازده اپیزود که به نام دوازده ماه سال نامگذاری شده و البته تفاوت ویژهای با هم ندارند. احتمالا فقط رویکردی بوده برای اینکه اپیزودها هر کدام تحت عنوانی از هم جدا شوند. چون هر چه نگاه میکنم وجه تشابهی میان مثلا سه اپیزود مربوط به یک فصل نیست. شاید هم کارگردان میخواسته از ابتدا به مخاطبش بگوید که منتظر دوازده اپیزود باشد یا از لحاظ محتوایی این پیام را بدهد که هر ماه سال بدبختیهای خاص خودش را دارد!
سابقه تئاتری پوریا کاکاوند، کارگردان «گلدن تایم» کاملا در میزانسنهایی که چیده به چشم میخورد. به نظر میرسد که ذرهای هم سعی نکرده این تمایلش به میزانسن و کارگردانی تئاتری را پنهان کند. نکته خوبش اینجاست که توانسته به این میزانسنهای ایستا یک ریتم درونی بدهد. این کار را خیلی خوب انجام میدهد چون اگر جز این بود فیلم به طرز وحشتناکی خستهکننده میشد. این وسط کوتاه بودن اپیزودها هم به کارگردان کمک میکند که قصههای کوتاهش را فشرده تعریف کند و از ریتم نیفتد. فیلمی که موسیقی ندارد. بیشتر اپیزودهایش بازیگر سرشناس سینمایی ندارد و حتی وقتی در ماشین در حال حرکت قصه روایت میشود قاب ایستا روی بازیگران و یک نمای کلی است.
روی ماشین به عنوان عنصر تکرارشونده اپیزودها از لحاظ مضمونی شاید بشود تفسیرهایی پیدا کرد اما به نظرم بیشتر کارکرد فرمی داشته است. وسیلهای برای این که حرکت درونی میزانسن ثابت را بشود تنظیم کرد. در بعضی سکانسها دوربین روی ماشین ثابت است مثل اپیزود مرداد که هوشنگ گلمکانی و کیومرث پوراحمد در آن بازی میکنند و در بعضی دیگر از اپیزودها مثل فروردین یا اسفند کاراکترها حول ماشین هستند ولی سوار و پیاده میشوند.
بازیهای بازیگران بیآنکه هیچکدام (به جز دختربچه اپیزود خرداد) درخشان باشد به قدر کافی خوب است و در حقیقت به اندازه فیلم است. هر بازی خودنمایانهتری یا حضور یک ستاره مطرح میتوانست قواعد این فیلم مستقل و جمع و جور را به هم بریزد. این وسط ولی دختربچه اپیزود خرداد درخشان است. یکی از بهترین اپیزودهای فیلم هم همین است. اقتباس از داستانی کوتاه از آلبرتو موراویا. سبع و خشن و ترسناک با فقط یک بازی با دیالوگها. مادر و دختری که جایشان عوض میشود و دختری که از دست مادر خسته شده و مرگ او را در ذهنش پرورانده است. اپیزود تکاندهنده با بازی عالی دختربچه، از تمام اپیزودهای دیگر اجتماعیتر، روانکاوانهتر و تاثیرگذارتر است.
چند تا از اپیزودها ایده مرکزی درخشانی دارند که تر و تمیز هم کار شدهاند. مثل تیر که ماجرای دختری است که برای فرار از خانواده در آگهیهای فروش دنبال کسی میگردد که قصد مهاجرت به خارج از کشور را داشته باشد و بتواند با او ازدواج کند و برود. هنر کاکاوند در این اپیزود طبیعی بودن بازیها و به اندازه بودن دیالوگها و تشریح درست موقعیت است وگرنه میتوانست تبدیل به یک کمدی فانتزی شود.
ایده بازی کردن نقش عروس و داماد در ماشین عروس و همزمان ساقیگری مواد مخدر توسط عروس و داماد هم عالی بود. اینکه عروس با لباس سفید چنان خشونتی از خودش نشان میدهد تضاد موقعیت را با عملی که انجام میشد بیشتر آشکار میکرد و تماشاگر از میزان خشونت جامعه بیشتر تکان میخورد.
شیوه فیلمبرداری و دوربین روی دست در اپیزود اتوبوس دانشجوها خیلی خوب از کار درآمده. هرچند خود داستان استاد متجاوز به دانشجویان دختر چندان تازگی ندارد. اما از لحاظ شیوه اجرایی جزو اپیزودهای خوب فیلم است.
اسفند از بقیه اپیزودها سینماییتر است. با یک نمای خوب از دریا و خورشیدی که در آن فرو میرود. در اپیزود پایانی کارگردان دوربیناش را عقبتر میبرد و قابها بازتر میشوند شاید چون اینجا رستگاری در کار است. رستگاری نه برای خواهران و برادرانی که مجبور به حذف برادرشان هستند. رستگاری برای قربانی که در آب فرو خواهد رفت.
اما واقعیت این است که «گلدن تایم» علیرغم چند اپیزود درخشان، چند اپیزود معمولی و در کل فیلمی خوش ریتم با ایدههای زیاد نمیتواند به ما بگوید که پوریا کاکاوند به عنوان یک کارگردان سینما موفق خواهد بود یا نه. «گلدن تایم» هیچ ربطی به یک فیلم بلند سینمایی ندارد. یک مجموعه داستان کوتاه است که دیدناش لذتبخش هم خواهد بود اما هیچ پیوستگی وجود ندارد. هیچکدام از اپیزودها هم قابلیت پرداخت بیشتر از این را نداشتهاند که بتوانیم کشف کنیم آیا کاکاوند ایدههای سینمایی بزرگ را میتواند به ثمر برساند یا نه.
«گلدن تایم» را اگر در حد و اندازه خودش ببینید، مجموعهای از چند فیلم کوتاه بیارتباط با هم، کار خوبی است. به خصوص وقتی اول و آخرش موسیقی درخشان نیما قهرمانی به گوش میرسد. همه چیزش به اندازه است و فیلم در قوارههای خودش موفق ظاهر میشود.