«تو را، چون من غلامی بیشمار است/، ولی من جز تو اربابی ندارم» مرحوم حجتالاسلام «سید ابوالقاسم شجاعی» پیر غلام اهلبیت (ع) و منبری توانمندی بود که از کودکی حنجرهاش با نوای روضه خو گرفت و کمتر اهل هیئتی را میتوان پیدا کرد که یکبار پای روضههای جانسوز او اشک نریخته باشد. جلساتی که بیش از چند دهه سابقه دارد و با تلاشهای مرحوم حجتالاسلام «محمدتقی فلسفی» برای آموزش فن وعظ و خطابه و تمرین منبر برای روضهخوانها و منبریهای جوان پایهگذاری شد نزدیک به ۲ دهه است که با همان سبک و سیاق در خانه یکی از برجستهترین شاگردان او برگزار میشود.
به گزارش فارس خانه قدیمی حجتالاسلام شجاعی در حوالی میدان قیام تنها محل برگزاری جلسات جامعه واعظان نبود بلکه سالهاست اتاق کوچک حاجی خانه امید نیازمندان، خانوادههای کمبضاعت و زوجهای جوان بسیاری است که از نقاط مختلف شهر برای حل مشکلات و رفع نیازهای مادی و معنویشان چشم امید به دل رئوف و مهربان این خطیب ساله ۸۷ داشتند. او از سالهای سرد اختناق رژیم پهلوی منبر میرفته و تا روزهای داغ انقلاب اسلامی منبرش طرفداران زیادی داشت. اما در تمام این سالها با مردم و در کنارشان بود و در دوران طاغوت به دلیل حمایت از انقلاب اسلامی و امام (ره) بازداشت شد و به زندان شاه افتاد. چندین نسل با وعظهای سید ابوالقاسم شجاعی تربیت یافتند و شاید خیلیهایشان دیگر در دنیا نباشند. این روحانی مبارز صبح سومین روز صفر دار فانی را وداع گفت. پای خاطرات خانواده، دوستان و شاگردانش روایتهایی از سبک زندگی این روحانی و پیر غلام اهلبیت (ع) جمعآوری کردیم.
سید محمد شاهنگیان، داماد مرحوم شجاعی
نیازمندان جلو خانهاش صف میکشیدند
سخن گفتن درباره حاجآقا شجاعی کار دشواری است. چون انسان بسیار منحصربهفردی بود. شخصیت ایشان را میتوان از جهات مختلف بررسی کرد. همیشه از در کنار مردم بودن لذت میبرد. همیشه ساده میپوشید و هیچوقت دنبال تجمل نبود. وقتی میخواستیم خانهشان را بسازیم به حاجآقا گفتم: «اجازه بدهید در محله ایران خانهای برایتان بخریم.» با مهربانی به من نگاه کرد و گفت: «پسر جان! اینجا محله من است. در مولوی به دنیا آمدم. با تکتک این مردم انس دارم. ازاینجا بالاتر بروم گم میشوم. عشق و صفا در همین کوچهپسکوچههای پایینشهر هست.» در خانه خودش به امور مردم رسیدگی میکرد. گاهی آنقدر فقرا در خانهاش تجمع میکردند که رفتوآمد برای اهل خانه مشکل میشد. همیشه این وضع خانه بود. گاهی وقتها افرادی که برای حل اختلافاتشان به او مراجعه میکردند همه کاسه کوزهها را به سر حاجآقا که هیچ نقشی نداشت میشکستند. وقتی اینطور میشد میخواستم دخالت کنم و چیزی بگویم. ولی نگاهی میکرد که آرام باشم. با صبوری کارها را درست و کورترین گرهها را با تدبیر باز میکرد. یکبار نیازمندی تمام شیشههای خانهاش را پایین آورده بود. چون از ایشان مبلغ پولی درخواست کرده و حاجآقا گفته بود چند روزی صبر کند. آن فرد هم عصبانی شده و تمام شیشهها را با سنگ شکسته بود. بااینحال حاجآقا او را در آغوش گرفت و به خانه آورد. او را در دفترش نشاند و تمامکارهایش را تعطیل و کار آن بنده خدا را حل کرد. همچنان که حاجآقا با او مهربانی میکرد آن فرد ناسزا میگفت. خیلی ناراحت شدم. به حاجآقا گفتم: «چرا اینگونه جواب کسی را که اینهمه بیاحترامی کرده است میدهید و چرا اینگونه مسائل را در خانه حل میکنید؟» گفت: «او گرفتار است و آدم گرفتار متوجه رفتارش نیست. مگر خانواده من از مردم جدا هستند؟ دستگاه درست کردن فاصله را با مردم زیاد میکند.»
هاشم امین بیگی، داماد بزرگ مرحوم شجاعی
۱۰۵ نفر را خانهدار کرد
نمیتوانیم بسیاری از مسائل را درباره شخصیت حاجآقا بیان کنیم. چون آن زمان که شاهدش بودیم از ما میخواست چیزی نگوییم. اما بعضی چیزها را که قراری نداشتیم میگویم. روضه ماهانهاش در بین اهل خانه و خانواده را ترک نمیکرد و نوبتی برگزار میشد. همیشه میگفت: هیچ روضهای بهاندازه این روضههای کوچک برایش لذتبخش نیست. نکتهای را که همیشه سفارش میکرد رفتار درست و با احترام به کودکان در روضهها و مساجد بود. میگفت: «کودکی زمان جذب به دستگاه اهلبیت (ع) است که اگر درست با آنها برخورد نشود از این دستگاه دور میشوند. با کودکان در هیئت امام حسین (ع) باید با احترام کامل رفتار کرد.»
محور اصلی زندگی ایشان رفع مشکل مردم بود. به همین دلیل یک صندوق خیریه با حمایتهایش تأسیس شد. علاوه بر آن کارهای زیادی انجام میداد که متوجه نمیشدیم مگر اینکه از جایی و از طریقی به گوشمان میرسید. یکبار متوجه شدیم حاجآقا برای ۱۰۵ نفر خانه خریده است. همین اینها را از اعتباری که بین مردم داشت انجام میداد. کافی بود با یک بازاری تماس میگرفت و چیزی را طلب میکرد تا بدون معطلی انجام شود.
سید حمید شجاعی برادرزاده مرحوم شجاعی
مرا به کربلا ببرید
همه ما دستپرورده حاجآقا هستیم. ایشان شاگردان زیادی دارند. تمام لحظاتی که در کنارش بودیم درسی برایمان داشت. قدرت تعبیر خواب هم داشت. خیلی علما برای این کار به او مراجعه میکردند. هیچ ندیدم از کسی بخواهد کاری برایش انجام دهد. عاشق اباعبدالله الحسین (ع) کافی بود جلویش بگویی یا حسین (ع) آنوقت بیاختیار اشک میریخت. روضه خواندنش هیچوقت ترک نمیشد. حتی در یک سخنرانی کوتاه به روضه میرسید. میگفت: «روضه نمک زندگی است و حال خوش میآورد.»
گاهی که چه عرض کنم بیشتر وقتها مسائل را پیشبینی میکرد؛ یکجوری به او الهام میشد. این را بیشتر دوستان نزدیکش میدانند. همین چند وقت پیش به من گفت: «آمادهباشید و به بچهها تأکید کن که همه پاسپورتهایشان را آماده کنند. قرار است مرا به کربلا ببرید.» تعجب کردم و گفتم: «ما شما را کربلا ببریم؟ همیشه عامل سفرهای کربلا شما بودید.» مثل همیشه لبخندی زد و گفت: «یکبار هم شما مرا کربلا ببرید.» اکنون ایشان فوت کرده متوجه میشوم که منظورش چه بود. خواستیم کارهایشان را برای انتقال به کربلا انجام دهیم که متوجه شدیم ایشان همه کارها را انجام داده. حتی هزینه و مکان مزارش را هم پرداخت کرده است.
سید مجتبی هاشمی دولابی، ذاکر اهلبیت (ع) و شاگرد مرحوم شجاعی
همهچیز مدنظرش بود
استاد بزرگی بود. آنقدر دایره معلوماتش بالا بود که بالای منبر با دیدن مستمع تشخیص میداد که درباره چه موضوعی باید صحبت کند. به همین دلیل منبرهای گیرا و پرفیضی داشت. مسائل را بهموقع تذکر میداد تا تبدیل به اشتباه بزرگی نشود. روی شعرها و روضههایی که از ذاکران میخواندند حساسیت زیادی داشت. وقتی کسی شعر و روضه بیاساسی میخواند برافروخته میشد، ولی خود را کنترل میکرد، به آن ذاکر خصوصی توضیح میداد و متون و منابع خوب به او میداد تا باعث پیشرفتش شود.
غلامرضا سازگار، پیر غلام و رئیس خانه مداحان کشور
بعدازآنقلاب اسلامی سفره روضه را پهن کرد
دوستی من و حاجآقا به سالهای قبل از انقلاب اسلامی برمیگردد. آن زمان هر دو جوان بودیم و جز ذاکری و عشق به امام حسین (ع) چیز دیگر در ذهن نداشتیم. او منبر میرفت و روضه میخواند. من هم شعر میگفتم و مدح میخواندم. حاجآقا شجاعی سفره روضهخوانی بعدازآنقلاب اسلامی را پهن کرد. یکبار گروهی از ذاکران برای دیدن امام خمینی (ره) به جمکران رفتیم. قبل از ورود به ما تذکر دادند حسین (ع) وای، حسین (ع) وای نکنید. فقط دیدارتان را انجام دهید و بروید. وقتی وارد شدیم حاجآقا شجاعی که خیلی از شنیدن این حرف ناراحت شد به امام (ره) گفت: «جایی که شما اولاد پیامبر (ص) هستید، به ما میگویند نام اهلبیت (ع) را نیاوریم. روضه نخوانیم.» بعدازآن امام (ره) سخنرانی بسیار محکمی درباره روضهخوانی و برکات آن انجام دادند و ازآنپس بساط مجالس روضه در کل کشور حال و هوای تازهای پیدا کرد. البته روضه به یادمانی هم در محضر امام (ره) خواندیدم که هیچوقت فراموش نمیکنم.
مهدی آصفی، پیر غلام و ذاکر اهلبیت (ع)
جانشین استاد فلسفی بود
حاجآقا شجاعی روحانی مجاهد و مردمی بود که بهحق جانشین مناسبی برای استادش آیتالله فلسفی بود. او در توسعه فرهنگ عاشورایی و امام حسین (ع) نقش مؤثری داشت و اگر یک ساعت روی منبر صحبت میکرد مستمع خسته نمیشد. روی ادبیات و اشعار و احادیث، مسلط و منبرش قوی بود. علمای زیادی را تربیت کرد. در منزلش مباحثه و مجالسی با روحانیون برجسته داشت. هر هفته شبهای جمعه در هیئت فاطمیون منبر میرفت. در خانهاش باز بود و فقرا و نیازمندان به ایشان مراجعه میکردند.
ابراهیم صدیق، پیر غلام و ذاکر اهلبیت (ع)
عنایت شده بود
انسان بسیار فوقالعادهای بود. به او عنایت شده بود و یکسری چیزها را میدید. یکبار در هیئت ابوالفضلیها روی منبر درباره حاجآقا گفت: «من در عالم رؤیا دیدم آقای ژولیده در محضر امام حسین (ع) شعر میخواند و موردعنایت ارباب قرار داشت.» حاجآقا چند بار تأکید کرد هوای این شاعر و خادم اهلبیت (ع) را داشته باشید. بعدازاینکه صحبتهای حاجآقا تمام شد حاجآقا ژولیده وارد شد و همه صلوات فرستادند. خیلی وقتها چیزهایی به او الهام میشد که در بین منبرهایش میشد احساس کرد. خدا رحمتش کند. مثل او دیگر نخواهد آمد. خوش به سعادت آنهایی که از او کسب فیض کردند.
محمود صویه، یکی از همسایهها
آدمی که متحول شد
آدم بسیار بزرگی بود و خیلیها را به راهآورد. روی آدمهایی مثل هفت کچلون، طیب و حسین رمضان یخی خیلی کار کرد و تأثیر زیادی روی آنها داشت. مردمی بود و هر کاری از دستش برمیآمد برای دیگران انجام میداد. ماجرایی را در ذهن دارم که هیچوقت فراموش نمیکنم. گاهی وقتها خدا موضوعاتی را جلو پای آدم میگذارد که حکمش را نمیداند. ولی اکنونکه شما درباره این مرد شریف گزارش تهیه میکنید حکمتش را متوجه میشوم. یکبار حاجآقا را دیدم که از مجلس روضه به خانه میرفت. من هم از چند متری حاجی بهطرف کشتارگاه میرفتم. یک آدم مست جلوی حاجی را گرفت و با لحن بدی به حاجی توهین کرد. ترسیدم جلو بروم. چون احتمال داشت با دیدن من تحریک شود و حاجی را با چاقو بزند. از دور حواسم بود که اگر اتفاقی بیفتد کاری انجام دهم. خوب که دقت کردم دیدم محسن قصاب است. او کسی بود که یک محل که چه عرض کنم یک شهر از دستش امان نداشتند. حاجی مرتب به آن مرد میگفت: «حالت خوب نیست. متوجه نیستی چه میگویی.» خلاصه حاجی با آرامش دست آن مرد را گرفت و گفت: «من میدانم تو سینهزن امام حسین (ع) هستی. کسی که نام ارباب را میبرد این حال و روزش نیست.» آن مرد مست وقتی نام امام حسین (ع) را شنید به دست و پای حاجآقا افتاد و شروع به معذرتخواهی کرد. آن شب گذشت و چند روز بعد دیدم آن مرد همراه حاجآقا وارد هیئت شد. در هیئت همه اهالی نشسته بودند که فریاد کشید: «آهای اهل محل! من عرقخور توبه کردم بهحق این امام مظلوم. از شما میخواهم و خواهش میکنم به همین عزیزی که اسمش را میبرید مرا حلال کنید.» ازآنپس محسن قصاب شد پای ثابت هیئت امام حسین (ع) وقتی حسین حسین (ع) میگفت: از دنیا رفت. نمیدانم بعدازآن شب بین محسن قصاب و حاجآقا شجاعی چه گذشت، ولی خوب میدانم حاجی قلب او را تسلیم ارباب کرده بود. حاجآقا همیشه میگفت: «امام حسین (ع) رئیس قلب انسان است.»