جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۲ مهر ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۸
استاد محمد شجاعی:

محبت محصول قلب بزرگ ماست

کد خبر : ۴۳۵۴۲۲

محبت خدا شامل حال چه کسانی می شود؟ خداوند از اینجا بحث محبت را شروع می کند، کسی بحث محبت را می فهمد که باطن انسانی دارد. یعنی بخش فوق عقل و کودک عزیز روانش فعال است. تا آدم در رابطه شخصی با کسی نیفتد، دوست داشتن و راضی کردن او و به دست آوردن دل او معنا ندارد. وقتی دو نفر با هم همگون می شوند و چیزی به نام محبت، حرمت و علاقه بین شان اتفاق می افتد، اینجا دیگر روابط فرق می کند. جمله «دوست دارم و دوست ندارم» بین اشخاصی اتفاق می افتد که حدّ بالای رابطه را دارند. یعنی روابطشان عالیترین سطح را دارد. عالیترین سطح رابطه حسنه را دارد.

«حدیث معراج» ارمغان سفرِ پیامبر صلی الله علیه و آله در شب معراج است

حدیث معراج برای کسی که دنبال دستورالعمل های اساسی و کلیدی می گردد، کاملترین دستورالعمل است.

«یا احمد! وجبت محبتى للمتحابین فىّ، و وجبت محبتى للمتعاطفین فىّ، و وجبت محبتى للمتواصلین فىَّ، و وجبت محبتى للمتوکلین علىَّ، و لیس لمحبتى علم و لا غایة و لا نهایة ... != اى احمد! محبتم شامل حال کسانی است که تنها به خاطر من یکدیگر را دوست می دارند و تنها به خاطر من با هم مهربانند، و تنها به خاطر من پیوند دوستى برقرار می کنند،  و نیز محبتم بر کسانى واجب است که بر من توکل مى‏کنند و براى محبت من حد و حدود، و مرز و نهایتى نیست!».

این گفتگویی که بین خداوند تبارک و تعالی و پیامبرش صورت گرفته، مهمترین گفتگوی بین انسان و خداست و گفتگوی دیگری مهمتر از آن صورت نگرفته است. رسول خدا که حقیقت همه ماست؛ صادر نخستین، مظهر تمام اسماء، صفات الهی و مظهر اسم اعظم خداست. به نمایندگی از طرف ما پیش خدا رفته و با رحمت بی پایان الهی که نسبت به همه ما داشته، از خداوند تبارک و تعالی سوالاتی کرده و راهنمایی هایی خواسته است تا بالاترین و مهمترین چیزهایی که ما در سیرمان به سمت خدا نیاز داریم را برای ما به ارمغان بیاورد.

بنابراین، شما دنبال سوغاتی بالاتر از این نگردید. اگر چیزهایی بالاتر از آنچه که اینجاست وجود می داشت، خداوند از پیامبر دریغ نمی کرد. گفتگوهای زیادی بین ائمه مثل، امیرالمؤمنین با پیغمبر، حضرت زهرا و پیغمبر، حسنین با رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یا اصحاب و اولیاء خاص شان با آنها رد و بدل شده، اما هیچ کدام از این گفتگوها به اندازه این گفتگو مهم نیست. یک سری دستور العمل کامل برای انسانی است که «لمن کان له قلب= قلب انسانی‌اش فعال است» و می خواهد این چیزها را بشنود و بفهمد.

تلاش ما تعیین کننده بهشت و جهنم ماست و«رضا» و «توکل» تباینی با تلاش ما ندارد

مجموعه خیرها و قضا و قدرهای الهی با تلاش و خواست و ظرفیت ما تنظیم می شوندو «توکل» و «رضا»  هیچ منافاتی با تلاش و کوشش ما ندارند. یعنی از اول چیزی را نبریده و ندوخته اند که بگویند تو این هستی و این می شوی. اراده انسان و تلاش های او، جدیت، سستی، تنبلی، دعاها و ضجه ها و ظرفیت سازی های انسان، مجموعه ای از قضا و قدر الهی است. یعنی تلاش ما تعیین کننده قضا و قدر الهی است. خداوند تبارک و تعالی خودش را تابع انسان معرفی می کند. ما صدها آیه در قرآن داریم که قرآن می گوید: ما هرجا دوست دارید، شما را می بریم. جنت لقاء می خواهید، جنت عدن می خواهید، فردوس می خواهید، اعراف می خواهید، هر جا می خواهید شما را می بریم. اگر هم جهنم می خواهید آنجا شما را می بریم؛ «جزاء بما کانوا یعملون=جزای عملی که انجام می دادند».

بنابراین، تعیین کننده و انتخاب کننده ما هستیم. اقتضائاتی هم هست که دست ما نیست. مثلاً پدر و مادرمان را خودمان انتخاب نکردیم؛ خیلی از عوامل وراثتی و محیطی را ما انتخاب نکردیم؛ این عوامل روی ما تأثیر گذاشتند، شکل، فکر، اندیشه، خیال و عقیده ما را تغییر دادند. خداوند با هیچ یک از این عوامل کاری ندارد. مثلاً در مجموع، همه آدمها مثل دوندگانی هستند که در یک میدان مسابقه دو می دوند. میدان مسابقه دو را دیده اید؟ هیچ یک از دوندگان کنار هم و در ردیف هم نمی ایستند. آن کسی که در محیط میدان قرار می گیرد، از بقیه دوندگان جلوتر می ایستد، چون مسافت بیشتری را باید بدود و به ترتیب دوندگان مثلا به فاصله نیم متر عقب تر از هم می ایستند تا آخرین نفر که تقریبا در داخل میدان مسابقه قرار دارد و مسافت کمتری را خواهد دوید. دوندگان بعد از یک دور کامل که دویدند، در یک خط قرار می گیرند. اینکه در ابتدا چه کسی کجا ایستاده، جلو بوده یا عقب، زیاد مهم نیست.

اینکه یک نفر امیرالمؤمنین شده، دیگری حضرت زهرا، یا پدر و مادر تو چطور آدمی بودند؟ یا محیطی که به دنیا آمدی چگونه بوده؟ وراثت چقدر اثر گذاشته؟ محیط چقدر اثر گذاشته؟ اینها مهم نیستند. خدا روز قیامت اینها را از حساب آدم کم می‌کند. چون انتخاب هیچ کدام از اینها دست ما نبوده. اما مجموعه فعالیتهایی اختیاری که تو انجام دادی، مهم است. « جزاءٌ بما کانوا یعملون؛ جزاءٌ بما کانوا یکسبون=جزای آن چه که عمل می کردند و کسب می کردند». در معرفت نفس، مختصات مهم است. شما در مختصات خودت حرکت کن. پدرت، مادرت، خواهرت، زنت، و ... هر که می خواهد باشد. حرکت تو با مختصاتت باید درست باشد، در این صورت به درجه امیرالمؤمنین و دیگر ائمه می رسید. زمان و مکان هم ندارد. مثلا کسانی بگویند ای کاش زمان امیرالمؤمنین بودیم؛ کاش کربلا بودیم؛ کاش ...؛ همین الان هم می توانی آنجا باشی؛ می توانی کربلا باشی؛ می توانی پیش امیرالمؤمنین باشی؛ باختنی نیست. ما می توانیم از سه رحم «زمانی و مکانی و رحم استاد» استفاده کرده و گذشته ها را جبران کنیم. پس ما باخت نداریم. افسوس و ای کاش نداریم. « یا لیتنی» هایی که در دعاها هست، از باب نشان دادن قیاس و معیار است. «یا لیتنی کنتُ معکم» یعنی تو باید این را آرزو کنی و به آن هم می رسی.

در کدام بخش راضی باشیم؟بخش فطرت یا طبیعت؟

اگر گفتند راضی باشید به رضای خدا؛ یعنی در بخش طبیعت راضی باشید، نه در بخش فطرت. در بخش فطرت سرعت و سبقت خوب است. در مسائل فطری اگر چشم و هم چشمی کنیم، خوب است. این که آدم بخواهد در دل خدا جا باز کند و دل خدا را به دست آورد خوب است.

پس یادتان باشد که وقتی می گویند: «رضا و توکل» بدان در کدام حرکتهاست؟ وقتی می گویند، رضا یعنی هر چی داد قبول کن. وقتی مختصات جدید برایت تعریف شد، برو. الان رفتی تصادف کردی، پایت شکست، مقصّر هم بودی خیلی خوب، برایت مختصات جدید تعریف شده، طبق این مختصات جدیدت حرکت کن. قبلا پولدار بودی با مختصات پولداری کارهای خیر می کردی. حالا ورشکست شدی. یا خودت تنبلی و بی عرضگی کردی، یا خدا خواست ورشکسته بشوی، اصلا می خواست آدم بشوی؛ این تو هستی که وظیفه داری در هر دو سیستم ساخته شوی. حال ورشکست شدی، طبق مختصات جدید حرکتت را درست انجام بده، در این صورت موفقی.

وقتی مختصات حرکتت عوض شد، آن را بپذیر

عین عقلانیت و سلوک این است که وقتی مختصاتت عوض شد، آدم هوشیار با مختصات خود پیش خدا می رود. نه این که شرط بگذارد.

اما اگر کسی بگوید: نه. من تا فلانی شوهرم نباشد، تا فلانی زنم نباشد، تا حرم عبد العظیم نباشم، تا کربلا نباشم، تا قم نباشم، تا ...نشود راضی نمی شوم، درست نیست. ما همیشه صفر و یک فکر می کنیم. این بدترین نوع تفکّرّ است. همیشه هم برای ما این شرایط فراهم نیست. خیلی وقت ها برایت شرایط فراهم است، استاد خوب، منطقه زندگی خوب، حرم اولیای الهی، علما، ولی یکدفعه خواست خدا تعلق می گیرد به این که تو به خارج از کشور بروی، مشکلی برای پدرت پیش می آید، مجبوری سالها در خانه بمانی و خدمت پدر کنی. باید در هر حال راضی باشی.

اگر با مختصاتت حرکت کنی، از سرعتت کم نمی شود. حادثه هم که اتفاق بیفتد، سرعتت را می توانی بیشتر کنی. انسان تا درد و بلا نبیند، به سومی که موهبت است نمی رسد.

اگر خدا بخواهد به کسی چیزی بدهد، درد به او می دهد، بلا هم می فرستد، بعد که خوب از پس امتحان برآمد، تازه چیزی به او عنایت می کند. آدمهایی که از مریضی فرار می کنند و تا مریض شدند، روی عقای و معنویاتشان تأثیر می گذارد و زود پژمرده و کسل می شوند، اینها اصلا حرکتی ندارند.

باید از امتحان ها استفاده کنی. تا بلایی می آید، طلاقی صورت می گیرد، ورشکستگی، زلزله ای، تصادفی، مرگ و میری، سرطان و بیماری پیش می آید، از آن استفاده کن و سرعتت را زیاد کن. نه این که تا اینها آمد، تو سرعتت را کم کنی. دائماً شرط نگذاریم برای خودمان که اگر اینطور نشود، من نمی توانم. تو فکر کردی خیلی خوش به حالت می شود، اگر همسر همراه به تو بدهند؟ نمی دانی که اگر همسر همراه به تو بدهند، امتیازت کم می شود. «به کلاس نمی رسم؛ به جلسه نمی رسم؛ دستورالعمل ها را نمی توانم اجرا کنم؛ کتابها را نمی توانم بخوانم؛ و ...» یک آدم حسابی، هیچ حادثه ای که سرعتش را کم کند را جدی نمی گیرد؛ بلکه مسیرش را می رود.

اما ما همیشه برای خدا ناز می کنیم؛ برای خدا شرط می گذاریم؛ خدا هم حجتهای خودش رابه ما نشان می دهد. آدمی را که صد برابر مشکلاتش از تو بیشتر است، جلوی چشمت می گذارد و می گوید پس این چرا توانست؟! حال بعضی ها خیلی احمقند، می گویند از وقتی که این اتفاق افتاده، من از همه چیز بیزار شدم. از همه چیز بدم می آید. از حرکت به سوی خدا افتادم.

دین خود را با رفتار دیگران تنظیم نکنیم

 بعضی ها از اینها هم احمق تر هستند، دینشان را به رفتار دیگران تعیین می کنند. فلانی آدم خیلی خوبی بود، کلاه بردار شد. فلانی که الگوی ما و مربی ما بود و ما از او درس می گرفتیم، عوضی از کار درآمد. پس ول کن، همه این حرفها دروغ  است. شیطان روز قیامت همه را به گردن خودت می گذارد. حرکت جنینی تو در رحم دنیا متوقف نمی شود؛ اما تو خودت داری مسیر را عوض می کنی. تو خوشت می آمد مختصات را عوض کنی. تا فلان کس که رفیق تو بود و خیلی آدم کار درستی بود، پایش لغزید و زمین خورد، بهانه خوبی برای تو شد. گفتی اینها اینجوریند. پس بی خیال، ول کنیم برویم دنبال کار و کاسبی هایمان. اسلام و مسلمین به چه دردی می خورد؟ ولی سر خدا کلاه نمی رود. خدا می گوید آیا من حقم یانه؟ رسول الله، کتاب، حساب و صراط و ... حق است یا نه؟

هیچ غیر معصومی الگوی ما نیست؛ بلکه معصومین میزان اعمال ما هستند

امیرالمؤمنین علیه السلام این همه در شأنش آیه و حدیث آمده، 20 سال امیرالمؤمنین تبلیغ کرده، در غدیر برایش جشن گرفتند و حدود 120 هزارنفر آمدند و با او بیعت کردند. مختصاتش چیست؟ خلافت است. از فردایش که پیامبر از دنیا رحلت می کنند، مختصات را خدا عوض می کند. خلافت؟ نه. جانشینی پیغمبر؟ نه. برو زنت را دارند می کشند. گردن خودش طناب بیندازند. تا دیروز با او بیعت کردند به عنوان رهبر جامعه و جانشین پیغمبر؛ امروز طناب می اندازند گردنش. حالا باید با بدترین آدم زمان خودش کوتاه بیاید و با او سازش کند. از آن بدتر این است که همان آدمها زنت را هم می کشند، باید حرف نزنی. ببین چطور مختصات یک دفعه سریع عوض می شود. تازه باید رفیق شان هم بشوی؛ با آنها هم بخندی؛ به آنها هم محبت کنی؛ 25 سال وزیرشان باش؛ هر چی آمدند به تو گفتند بطورکامل راهنمایی شان کن.

عاشقی رب العالمین و مشتی خاک!؟

حال خدا چه منتی سر ما گذاشته که این باب را باز کرده بین خودش با بنده ها. رب العالمین با یک مشت خاک  این رابطه را برقرار کرده و با او در عالیترین سطح حرف زده. «وجبت محبتى للمتحابین فىّ»، خیلی آدم حسابی می خواهد که این ادبیات را بفهمد. اصلاً حرفی از بهشت و جهنم نیست. رفاقتِ رفاقت است؛ دوستی است. چه کسی لیاقت این نوع حرف زدن را دارد که با خدا به یک جایی برسد که خدا فقط با او با زبان عشق حرف بزند. «حب» در اسلام و در قرآن «عشق» است. با زبان عشق حرف می زند. ما  این حرفها را نمی فهمیم. چرا؟ چون کودک عزیز روان ما اصلا به بلوغ نرسیده تا عاشق بشود. بنابراین، چیزی به اسم محبت خدا خیلی برایش مهم نیست!

خداوند با ما رفتار عاشقانه دارد و حرف زدنش عاشقانه است؛ ادبیاتش عاشقانه است. خرابکاری می کنیم ندید می گیرد؛ گناه می کنیم می بخشد؛ قهر می کنیم در را نمی بندد و پلها را پشت سرت خراب نمی کند؛ چون می داند قرار است با او به عاشقی و محبت بیفتی.

خداوند در قرآن به ما فرمود:« وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ  لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ [1]= و با خدا معبودى دیگر را مخوان. خدایى جز او نیست». یعنی فقط و فقط خداوند معشوق ماست. پیامبر را برای ما فرستاد که واسطه عاشقی بین ما و خودش باشد. پیغام این عاشقی را به دستش فرستاد تا به ما برساند. مگر ما روزی 10 بار نمی گوییم:« اشهد ان لا اله الا الله = شهادت می دهم دلبری جز الله نیست». مگر در نماز نمی گویم: « اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له= شهادت می دهم دلبری جز او نیست، شریکی ندارد». پس چرا همیشه دنبال معشوق های دیگری غیر از خدا هستیم؟ همه چیز از خدا می خواهیم، مگر خودش را. وقتی هم حاجت های ما بنابر مصالحی برآورده نشود، با خدا و معصومین قهر می کنیم.

ادبیات محبت را با گوش انسانی باید شنید

«ادبیات محبت» ادبیات سنگینی است. این مقدمات طولانی برای این بود که شما تا زبان محبت را نفهمید و با گوش بخش حیوانی و جنسی سر کلاس معراج بنشینید، این احادیث را هم نمی فهمید. ذهناً می فهمید که من چه می گویم؛ اما تبدیلی صورت نمی گیرد. یک سال یا دو سال بعد، درگیر مشکلات اخلاقی و عرفانی و مشکلات خانوادگی می شوید، عصبانیت و زودرنجی را هنوز دارید، با اخلاق روح دیگران را آزار می دهید، چون این مباحث را با گوش انسانی و فطری گوش نداده اید.

شما وقتی تصمیم به آدم شدن نگرفتی و اراده نکردی که رشد کنی، سر هر کلاسی بروی، چه معراج و چه کلاس دیگری هیچ فایده ای ندارد.

حدیث معراج برای آدم های کنجکاو در عشق و عاشقی است. آدم های کنجکاوی که سرک می کشیدند تا ببینند رابطه رسول الله با خدا چگونه بوده؟ رابطه امیرالمؤمنین با خدا چگونه بوده؟ آدم هایی که کشیک امیرالمؤمنین را می کشیدند تا ببینند شبها که حضرت به نخلستان می رود، چه کار می کند؟ برای همین در حالات حضرات که در دعاها و نماز و مناجات های شبانه داشتند، می خوانیم که اشک می ریختند و به سجده می افتادند و ... .

به خطابی که خداوند در حدیث معراج به پیامبرش می کند دقت کنید. خصوصی ترین اسم حضرت را صدا می زند: « یا احمد». اسم زمینی اش را صدا نکرده و نگفته « یا محمد». نگفته «رسول الله؛ عبدی». گاهی خداوند آنقدر با رسولش صمیمی حرف می زند که می گوید: «به جان تو». دو نفر وقتی خیلی با هم صمیمی هستند از این عبارت استفاده می کنند. خدا خیلی رفیق باز است. به ادبیاتش دقت کنید، اول مقدمه را می گوید «توکل» و «رضا». با توکل و رضا دلت همیشه آرام است و دیگر غصه و دغدغه ای نداری. پس از آن، برای عشق آماده می شوی.