براي آنها كه عطاي غروب و طلوع ملادادي را يكجا بخشيدهاند و رفتهاند ديگر فرقي نميكند كه شن تا كجاي ديوار خانههايشان بالا آمده است. چهبسا خانههايشان زير بار سنگين شن مدفون شده باشد. نقل امروز و ديروز كه نيست. حكايت ٢٠ سال فراموشي است؛ قصه زندگي مردماني كه نيميشان به هيچ تدبيري دل نبستند جز هجرت.
به گزارش ایسنا آنها كه ماندهاند دلشان با رفتن است اما نتوانستهاند بروند: «رفتن پول ميخواد آقا. به خداي احد و واحد كه ما پول نداريم به وانتها بدهيم بارمان را بار كنند.» اين را محمد ميگويد كه همه خانوادهاش ١٠ سالي ميشود به گرگان رفتهاند. براي اهالي سيستان «هامون» مساوي است با «امكان زندگي» همان موقع كه نشانههاي مرگ تالاب را به چشمشان ديدند و گفتند ديگر سيستان جاي ماندن نيست: «سه برادرم با زن و بچههاشان رفتند، مادرم را هم بردند. ١٠ سال آرزو به دلمان مانده برادرها و مادرم را ببينيم. فقط يك دانه خواهرم را ميبينم كه با شوهرش در زاهدان مانده.»
از ملادادي تا هامون راهي نيست
خانهها انگار كه به ساحل تالاب چسبيدهاند. اگر جغرافيا متعلق به جايي ديگر بود حالا اين مردم داشتند براي اجاره دادن خانههايشان با گردشگرها سروكله ميزدند و قيمت را پايين ميكشيدند تا گردشگرها يك شب را هم كه شده در خانهشان بگذرانند. ولي اين حرفها حتي در شمار روياهاي مردمي كه در حاشيه ماندهاند هم جايي ندارد. رويا اينجا بازگشت آب به تالاب است تا بتوانند كشاورزي كنند، تا قايقهاي به خاك نشستهشان را به آب بيندازند و ماهي صيد كنند. رويا اينجا اين است كه دامها چيزي داشته باشند براي خوردن و تلف نشدن. «اون قايق رو ميبيني؟ آنجا سيلبند ما بوده. از زماني كه افغانستان حقابه هامون ما را قطع كرده و سد كجكي را بسته ديگه آبي برا ما نيامده. از سال ٧٨ ديگه روي آب نديديم. يه مقداري توي رود هيرمند ميآمده اين همه تقسيم ميشده هزار جا صد دروازه داشته باز هم به ما نميرسيده اما خب به همان حالت هم امرار معاش ميكرديم.
به هر بدبختي شبمان را صبح ميكرديم.» مردهاي «ملادادي» دور «محمدعلي بزي جوان» عضو شوراي اسلامي روستاي ملادادي حلقه زدهاند و داد و قالكنان حرفهايش را تاييد ميكنند. يكي از ميان مردها كه جوانتر است، نهيب ميزند كه ساكت باشند. به يكباره صداها ميخوابد و عضو شورا سخن گفتنش را ازسر ميگيرد: «حاجي آقا! الان اين شايد دهمينبار است كه كسي پيدا شده و درددلهاي ما را مستند ميكند. بيشتر از اين هم تهيه شده. زماني بوده كه ما اينجا ٤٠٠ خانوار بوديم به ٣٠٠ خانوار كه رسيديم مستند تهيه شده. به ٢٠٠ تا كه رسيديم مستند تهيه شده به ١٠٠ خانوار... الان كه ديگه چيزي نمانده. از هر ١٠ تا خانه ٩تايش خالي است و يك خانه پر.»
دمِ غروب است. داد و قالها خوابيده. دستهجمعي راه افتادهايم به سمت تالاب. «محمدعلي بزي جوان» ولي دست از حرف زدن نميكشد. حتي اگر به قول او ١٠ تا مستند هم تهيه شده باشد باز هم ميخواهد صداي مردمي باشد كه در بنبست ماندهاند: «اونهايي كه مُردن، ديگه مُردن. زندهها را نگذاريد كه بميرند. همه دارن تلف ميشن از بدبختي، از بيآبي، پريشاني. نه آبي، نه چيزي. نه فرمانداري به ما ميرسه. نه بخشداري به ما ميرسه. نه استانداري به ما ميرسه. اصلا از مسوولان اثري نيست كه بگن شما زندهايد. شما مردهايد. شغل مردم همين دامداري و كشاورزي و ماهيگيري بوده حالا كه هيچ چي نيست. هيچ چي. نه آبي مانده، نه علوفهاي همه گوسفندها و گاوها از بين رفتن. يك كيسه كاه به ٤٠ هزار تومن رسيده. تازه آن يك كيسه هم دو، سه روز براي ١٠ تا گوسفند كفاف ميدهد.»
با دست گله بيرمق گوسفندان را نشان ميدهد كه در تالاب سرگرداناند: «نه علفي هست، نه سبزهاي. بيست ساله همين وضع مااست.» يكي از همراهان حرف عضو شورا اصلاح ميكند: «بيست ساله همين وضعمان است. ولي در اين ٥، ٦ سال آخري ديگه چارهمان يا مرگ است يا هجرت.»
قصه مردم ملادادي، شرح درد همه مردمي است كه در پنج شهر شمالي استان سيستان و بلوچستان زندگي ميكنند كه حياتشان به كشاورزي و دامپروري و صيد گره خورده بوده. سدسازيهاي افغانستان و بدعهديهايش در دادن حقابه هامون از رودخانه هيرمند اما تلخي روزگار را صدچندان كرده است. مردم زابل همان چيزهايي را ميگويند كه مردم زهك، هيرمند، هامون و نيمروز ميگويند.
در سال ۱۳۵۱ قراردادي به امضاي نخستوزير وقت ايران، نخستوزير وقت افغانستان رسيده بود تا بر اساس آن در هر ثانيه ۲۶ مترمكعب آب (معادل ۸۵۰ ميليون مترمكعب در سال) به هامون و مردم سيستان برسد. اين قرارداد هرچند به قوت خودش باقي است اما بهانه براي اجرا نكردنش فراوان است. احمدعلي كيخا، نماينده زابل در مجلس قبلا گفته بود كه براساس برآوردها حداكثر سه ميليون مترمكعب آب ازطرف افغانستان به هيرمند داده شده.
محمدجواد ظريف وزير خارجه ايران هم ارديبهشت ماه همين امسال از ارسال دو يادداشت تذكر به وزارت خارجه افغانستان حرف زده بود. اما طرف افغانستاني اين حرفها را كه قبول ندارد. مثالش حرفهاي «نصير احمد نور» سفير افغانستان در ايران است كه پيش از اين به «اعتماد» گفته كه معاهده سرجايش هست و افغانستان خودش را به آن پايبند ميداند اما «فراموش نكنيم كه افغانستان در نتيجه گرفتاري در جنگهاي تحميلي چند دهه گذشته و در نتيجه مهاجرتها و ويرانيهايي كه به سيستم آبهاي كشاورزي افغانستان وارد شده است در طول اين سالها ساخت و ساز و پروژههاي راهاندازي نداشته و نهتنها حقابه پرداخت شده بلكه در برخي سالها افغانستان حتي استفاده سنتي هم از آبهاي خود نداشته و درنتيجه تقريبا همه آبهاي افغانستان به كشورهاي همسايه رفته است. متاسفانه شاهد خشكساليهاي دوامدار و كمسابقه و تغيير اقليم هستيم و زماني كه اين مسائل بحث ميشوند بايد عوامل اصلي سازنده مشكل شناسايي شوند.»
حالا تا «عوامل اصلي سازنده» را ديپلماتها شناسايي كنند از همين چند خانوار باقيمانده در «ملادادي» چند خانوار ديگر رخت سفر ميبندند؟ «تعدادش كه معلوم نيست ولي كاش درد آب بود. حالا خاك هم بر سرمان آوار شده.» علياكبر كيخا، معتمد بسياري از مردم سيستان است. او زمين فراوان دارد؛ «زمين كه نشد نان آقا. آب كه نباشه زمين چه فايده داره؟»
نام سيستان به نام بادهاي ١٢٠ روزه گره خورده
بادهايي كه براي مردم سيستان جزيي از زيستتاريخيشان بهشمارميروند اما براي غيرسيستاني پديدهاي در حد بحران. بادهاي ١٢٠روزه سيستان تقريبا از خرداد شروع ميشوند و تا شهريور ادامه دارند و از جهت شمال شرقي به جنوبغربي مناطق وسيعي را تحتتاثير قرار ميدهند. مردم سيستان در طول ساليان فراگرفتهاند كه چگونه پذيراي بادهاي سيستان باشند. اما حالا با خشك شدن هامون، ديگر حكايت بادهاي سيستان هم با گذشته تاريخيشان فرق دارد. تالاب كه روزگاري منبع حيات بود حالا شده كانون گرد و خاك. گردوخاك كه بلند ميشود هوا تا چندين برابر استاندارد آلوده ميشود و مردم روانه بيمارستان ميشوند.
شنبه سوم شهريورماه يكي از همين روزها بود كه توفان گرد و خاك همه ادارهها را به تعطيلي كشاند. از تيرماه تا چهارم شهريورماه به دفعات توفان گرد و خاك، زندگي سيستانيها را مختل كرده. اداره كل هواشناسي سيستان و بلوچستان سرعت اين توفانها را ١٢٢ كيلومتر بر ساعت هم ثبت كرده است. در برخي روزها غلظت ذرات گرد و غبار آن به ٩ هزار و ٧٥ ميكروگرم بر مترمكعب يعني ٦٠ برابر حد مجاز و ٢٠ برابر حد بحران هم رسيده است.
مهتاب يزداني، يكي از اهالي نيمروز در توفان سوم شهريورماه گرفتار شده و حالا يكي، دو روز است كه حالش بهتر شده: «چشم چشم را نميديد. سرم گيج رفت و خوردم زمين. شوهرم گفته بود بيرون نشم. ولي نميشد بايد ميرفتم مدرسه دخترم كار داشتم.» مهتاب ٢٨ ساله تمام پسانداز خودش و همسرش را داده به برادرش تا در شاهرود برايشان خانه كرايه كند. آن روز مهتاب رفته بود تا پرونده تحصيلي دخترش را از مدرسه بگيرد. آنها نصف اسبابهايشان را فرستادهاند: «فقط يه كمي خرت و پرت مونده اونها رو هم اين هفته ميبريم. ما كه داريم ميريم ولي من اخبار رو دنبال ميكنم، ببينم اين همه مسوول از وزير كشور تا وزراي ديگه كه به سيستانيها قول دادند كاري ميكنند يا نه.» دانيال محبي، استاندار سيستان و بلوچستان گفته مصوبههاي سفر وزير كشور دردست پيگيري است. اما «پيگيري» مرهم زخمهاي سيستان نيست. محمد ساراني دست ميگذارد روي زخم دستش كه تازه پانسمان شده و آن را فشار ميدهد: «يك بار دكتر گفت زخمي كه عفونت داره رو نبايد فشار داد. چون عفونت پخش ميشود. ميگفت بايد چركخشككن بخوريم تا خوب شود. حالا حرفهاي آقاي استاندار مثل اين است كه دارد زخمهاي دست مرا فشار ميدهد.»
حكايت مردم سيستان و بلوچستان حكايت كساني است كه زخمهايشان خوب نشده و هر روز كه ميگذرد بر زخمها اضافه هم ميشود. شب شده است. اهالي ملادادي دارند يك به يك ما را ترك ميكنند و به خانههايشان برميگردند. «رضا ساراني» اما حرف دارد. ميترسد كه ما برويم و كسي نباشد كه صدايش را بشنود. او هم درددلهايش را از مهاجرت شروع ميكند: «ما پنج برادريم. چهار نفرمان اينجا بيكاريم ولي يكيمان هشت ساله كه رفته شاهرود. زن و بچهاش را برده و هر برج دويست هزار تومن هم كرايه ميده داخل شاهرود. كارگري ميكنه. بعد از هشت سال هنوز مادرمان را نديده كه دستش را ببوسه. چادرش را ببوسه. اين مسلماني شد؟ ما هم از بيمداركي اينجا هستيم.»
منظور رضا ساراني از «بيمدركي» بيشناسنامه ماندن است كه يكي ديگر از زخمهاي التيامنيافته مردم است: «شناسنامه نداريم. اگر داشتيم ميرفتيم. پدرم دامدار بوده برايمان شناسنامه نگرفته. ٢٨ خانواريم كه همين مشكل را داريم و مانديم ريگ و شن ميخوريم. وقتي بچهام ميخواست به دنيا بياد، يك ميليون و ٢٥٠ هزار تومان هزينه بيمارستان شد. دفترچه بيمه كه نداشتيم...» مكث ميكند. بغضش ميتركد و نهيب ميزند: « اصلا شما ميدانيد من چي ميگم آقا؟ پدر و مادر ما هم ايراني بودند ولي شناسنامه نداريم. يارانه هم نميگيريم. گوسفند هم نداريم. يعني بايد بميريم؟» همه اهالي ملادادي به خانه برگشتهاند. «رضا ساراني» هم بر ميگردد تا كنار همسر و دو فرزندش باشد؛ فرزنداني كه شناسنامه ندارند اما به طلوع بخت مردم ملادادي اميد بستهاند.
قصه مردم ملادادي، شرح درد همه مردمي است كه در پنج شهر شمالي استان سيستان و بلوچستان زندگي ميكنند كه حياتشان به كشاورزي و دامپروري و صيد گره خورده بوده. سدسازيهاي افغانستان و بدعهديهايش در دادن حقابه هامون از رودخانه هيرمند اما تلخي روزگار را صدچندان كرده است.
«اون قايقرو ميبيني؟ آنجا سيلبند ما بوده. از زماني كه افغانستان حقابه هامون ما را قطع كرده و سد كجكي را بسته ديگه آبي برا ما نيامده. از سال ٧٨ ديگه روي آب نديديم. يه مقداري توي رود هيرمند ميآمده اين همه تقسيم ميشده هزار جا صد دروازه داشته باز هم به ما نميرسيده اما خب به همان حالت هم امرار معاش ميكرديم. به هر بدبختي شبمان را صبح ميكرديم.»
از تيرماه تا چهارم شهريورماه به دفعات توفان گرد و خاك، زندگي سيستانيها را مختل كرده. اداره كل هواشناسي سيستان و بلوچستان سرعت اين توفانها را ١٢٢ كيلومتر بر ساعت هم ثبت كرده است. در برخي روزها غلظت ذرات گرد و غبار آن به ٩ هزار و ٧٥ ميكروگرم بر مترمكعب يعني ٦٠ برابر حد مجاز و ٢٠ برابر حد بحران هم رسيده است.
« اصلا شما ميدانيد من چي ميگم آقا؟ پدر و مادر ما هم ايراني بودند ولي شناسنامه نداريم. يارانه هم نميگيريم. گوسفند هم نداريم. يعني بايد بميريم؟»