صراط: پوتین لباس تزار بر تن کرده و در حال خودنمایی در خارج نزدیک و غیرنزدیک خود است. او بعد از ضمیمه کردن کریمه، حال بهسمت غرب آسیا حرکت کرده است. هرچند در این راه اسیر ناملایمات سیاسی از ناحیه قدرتهای منطقهای مثل ترکیه و قدرتهای بینالمللی مثل آمریکا شده است، ولی سؤال این است که در پی این سیاستهای روسیه، چه منطقی وجود دارد؟ چرا روسیه معادلات واقعگرایانهی معمای امنیت را تعقیب نمیکند؟ چرا این کشور بهجای پیجویی امنیت، دست به پیجویی عزت و احترام زده است؟ اینها سؤالاتی است که پیرامون رفتار سیاست خارجی روسیه دوران پوتین میبایست مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد.
روسیه بعد از جنگ سرد
از سال 1944 و بعد از جنگ جهانی دوم بود که معادلهی روابط بینالملل به نزاع سرد بین شوروی و آمریکا تبدیل شد. در این دوره، نظام بینالملل دوقطبی تحت قیمومت کاپیتالیسم و سوسیالیسم بود. دو کشور در تمام صحنههای سیاسی، نظامی، تبلیغاتی، فرهنگی و اقتصادی، هم در نزاع سرد با یکدیگر زیست میکردند و هم در رأس قدرتهای بینالمللی در هریک از این صحنهها قرار داشتند. اوج بحران نیز به بحران موشکی کوبا برمیگردد که بیم آن میرفت تا تبدیل به یک رویارویی مستقیم اتمی بین دو کشور تبدیل شود.
اما با دگرگونیها و تغییرات سیاسی و اقتصادی در شوروی و اصطلاحاً فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی»، دنیای دوقطبی چهاردههای نظام بینالملل جای خود را به دنیای تکقطبی (و به قرائتی تکچندقطبی) بعد از 1991 داد. روسیه نهتنها بازیگر بینالمللی نبود، که حتی در برخی موارد، در حدواندازهی یک بازیگر منطقهای قرار میگرفت. دلایل آن نیز مشخص بود. بحرانهای متوالی اقتصادی، خلأ مشروعیت ایدئولوژیک، بحرانهای سیاسی و مشکلهی هژمونیسازی منطقهای و هژمونی بینالمللی، سبب شد تا روسیه دیگر بازیگری بینالمللی نباشد. این مسائل سبب شد روسیه به مرزهایی برگردد که در قرن هجدهم در موقعیت آن بود.
روسها ناچار بودند از حقارت فرار کنند
یک دهه تحقیر و دوری از جایگاهی که روسها بیش از سه دهه از آن برخوردار بودند، سبب شد روسها در سال 2000 بهسمت شخصیتی سوق پیدا کنند که میتوانست این حقارت را جبران و بخشی از عظمت آنها را ترمیم کند و آن کسی نبود جز ولادیمیر دلادیمیروویچ پوتین. وی در 7 اکتبر 1952 در شهر لنینگراد متولد شده است. او در سن 47سالگی توجه روسها را به خود جلب کرد و آنها را به عظمت گذشتهی خویش امیدوار ساخت.
روسهای سرخورده، از پشت لنز دوربینها و از صفحات روزنامهها در حال نظارهی کسی بودند که امید را در آنها زنده میکرد. بیدلیل نبود که «رئیسجمهور جدید روسیه در این سالها بیش از هرچیزی بهعنوان سوژهی اصلی رسانهها و دوربینها بود و روسها توانمندیهای مختلفش را در جودو، شنا و آمادگی بدنیاش، مهارتهای مختلفی که در زمان حضورش در کاگب از او یک نیروی کارکشته ساخته بود، میدیدند. کسی که خودش هم از رسانهای شدن بدش نمیآمد.
کسی که به سوژهی دوستداشتنی عکاسان خبری تبدیل شده بود.»1 روسها ناگزیر شدند پوتین را انتخاب کنند. به همین خاطر، وقتی بوریس یلتسین وی را بهعنوان جانشین رئیسجمهور به مردم معرفی کرد، در کمتر از یک هفته رأی اعتمادش را بهعنوان نخستوزیر از پارلمان اخذ کرد و در 31 دسامبر بهعنوان کفیل رئیسجمهور برگزیده شد و در انتخابات می 2000 روسها او را بهعنوان رئیسجمهور برگزیدند و اینگونه همهچیز دستبهدست هم داد تا پوتین شخصیت دوستداشتنی روسها شود.
روسها بهدنبال تغییر جایگاه بینالمللی بودند، پوتین منجی آنها شد
اما روسها همانطور که اشاره شد، بیش از آنکه نگران موقعیت اقتصادی خود باشند، بهدنبال فردی میگشتند که جایگاه بینالمللی آنها را تغییر دهد. هرچند روسها از دورهی بعد از جنگ سرد کموبیش درصدد حل بحرانهای بینالمللی بودند، اما بهطور خاص از سال 2000 به بعد تلاش کردند این نقش حلال مشکل خود را گسترش دهند.
با روی کار آمدن ولادیمیر پوتین در سال2000 ، روسیه تحولاتی اساسی به خود میبیند. او هم در دورهی نخستوزیریاش و هم دورهی ریاستجمهوریاش، به اجرای اقدامات بنیادین برای دستیابی به جایگاهی مطلوب برای روسیه در نظام بینالملل پرداخت. برای مردم روسیه، روی کار آمدن پوتین در آستانهی سال 2000، شخصیتی را تداعی کرد که میتواند غرور ازدسترفتهی آنان را بهعنوان شهروندان یک ابرقدرت پیشین در عرصهی سیاست خارجی بازگرداند و رأی به او که عضو کاگب (منفورترین سازمان روس) در ده سال پیش بود، نشان از امید مردم به بازسازی عظمت ازدسترفته داشت.2
در عرصهی خارجی، روسیه بعد از حوادث 11 سپتامبر، نظام بینالملل را عرصهای مناسب برای دست یافتن به یک نظام مبتنی بر چندقطبی میداند. در استراتژیهایی که از سال 2000 تا 2010 در قالب اسناد ملی طرحریزی شد، بهخوبی نوع نگاه به سیاست خارجی آشکار است. زمانی که اسناد مربوط به مفهوم امنیت ملی، مفهوم سیاست خارجی و دکترین نظامی در آغاز سال 2000 منتشر شد، مفاد آنها بهخوبی بیانکنندهی یک دگرگونی اساسی در سیاست مسکو نسبت به جهان بود. در این اسناد، بر مفهوم سیاست خارجی برای دستیابی به جایگاهی محکم و آبرومندانه در جامعهی جهانی تأکید شده است؛ بهطوریکه با منافع روسیه بهعنوان یک قدرت بزرگ جهانی و یکی از مراکز دارای نفوذ، همخوانی کامل داشته باشد. این اسناد ساختار جهان تکقطبی تحت سلطهی آمریکا را یکی از خطرات اصلی برای منافع روسیه قلمداد میکند، اولویت سیاست خارجی روسیه را تضمین امنیت قابل اتکای کشور، تقویت حاکمیت و محافظت از حاکمیت سرزمینی روسیه میداند و برای دستیابی روسیه به جایگاه یک قدرت بزرگ و یکی از مهمترین مراکز نفوذ در جهان، بر لزوم رشد سیاسی، اقتصادی، فکری و معنوی تأکید مینماید.3
همچنین این اسناد در بُعد دفاعی و امنیتی، مخالفت قاطع با سیستم دفاع موشکی آمریکا و تأکید بر مشارکت با اروپا و ناتو جهت ایجاد یک سیستم دفاعی جدید را از جهتگیریهای سیاست خارجی روسیه عنوان میکند. سیاست خارجی پوتین بهعنوان یک سیاستمدار اوراسیاگرا، ناظر بر تقویت نقش و جایگاه منطقهای و جهانی روسیه بود. بااینحال، اساس سیاست خارجی پوتین با بهرهگیری از دو دیدگاه لیبرالها و ملیگرایان محافظهکار طراحی گردید. از این نگاه، استراتژی اقدامات یکجانبهی آمریکا و ناتو میتواند وضعیت بینالمللی را بیثبات کند و باعث ایجاد تنش، مسابقهی تسلیحاتی و کشمکش میان دولتها گردد. ازاینرو، بر نظام چندقطبی و پیگیری سیاست خارجی مستقل و سازنده براساس وضعیت ژئوپلیتیکی روسیه بهعنوان یکی از بزرگترین قدرتهای اوراسیا تأکید شده است.4
اصول پوتین برای روسیهی جدید
پوتین از ابتدای به قدرت رسیدن، سه اصل نوسازی اقتصادی، دستیابی به جایگاه برجسته در فرایندهای رقابت جهانی و بازسازی جایگاه روسیه بهعنوان قدرت بزرگ جدید را مبنای سیاست خارجی خود قرار داد.5 همانطور که مشاهده میشود، دو اصل از سه اصل پوتین به ارتقای جایگاه بینالمللی این کشور در سطح بینالمللی برمیگردد.
غرب و ژانوس دوچهرهی پوتین
پوتین در راستای همین سه اصل مخالف یکجانبهگرایی آمریکاییها بود، اما ملاحظهی شرایط سیاسی و اقتصادی سبب شد تا در دورهی اول حکومتش نارضایتی نامحسوس نسبت به این موضوع داشته باشد و تنها از ابتدای دورهی نخستوزیری و بهطور مشخصتر 2012 به بعد، بهصورت آشکار با اعتمادبهنفس حاصل از دستاوردها و موفقیتهای خود در حوزههای مختلف ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی، سیاست «مقاومت مستقیم» را در برابر یکجانبهگرایی و توسعهطلبیهای آمریکا در پیش گرفت.6
رویکرد پوتین در سیاست خارجی را میتوان به ژانوس دوچهرهی یونانیان باستان تشبیه کرد. از یکسو همکاری با غرب را پیش کشید و از سوی دیگر، تقابل و تضاد را. سیاست پوتین در قبال غرب، ترجمهی سیاست پوتین برای ارتقای جایگاه روسیه است که به دو دورهی تاریخی تقسیم میشود: سیاست همکاری با غرب در دو دورهی اول ریاستجمهوری (از سال 2000 تا 2008) و دورهی استقلال ملی (از 2012 تاکنون).
پوتین در هشت سال ابتدایی حکومتش بر روسیه، از هرگونه تقابلی با غرب اجتناب نمود و سیاست عملگرایانهی همکاری با آمریکا را پیشه کرد. دلیل آن نیز شرایط اقتصاد و سیاسی ضعیف روسیه و اجتناب از بار کردن هزینه بر روسیهی دچار بحران بود. در دورهی دوم این سیاست (از 2012 به بعد)، یعنی بعد از روی کار آمدن مدودف و انتخاب پوتین بهعنوان نخستوزیر، با بهبود نسبی وضعیت اقتصادی و سیاسی روسیه و تقویت جایگاه اقتصادی این کشور، تقابل روسیه و غرب سمتوسوی جدیدی به خود گرفت.
ابرقدرتی انرژی و اعتمادبهنفس در سطح ملی
منابع نفت و گاز برای بازگشت روسیه به جایگاه برجسته در نظام بینالملل اهمیت کلیدی دارد. بهطور گسترده، هم در نظام بینالملل و هم در کرملین، چنین فرض میشود که ثروت انرژی، روسیه را برای احیای جایگاه ابرقدرتی در جهان قادر خواهد ساخت. این یک موضوع عادی است که روسیه به یک ابرقدرت انرژی تبدیل شده است.
این کشور تولیدکنندهی برجستهی گاز طبیعی است و از سال 1998 تا 2004 نزدیک به 48 درصد از نفت جهان را تأمین کرده است. روسیه 22 درصد از صادرات گاز طبیعی را دارد و از 40 درصد واردات گاز اروپا، 25 درصد آن را تأمین میکند. همچنین این کشور 12 درصد از تولیدات نفتی جهان را دارد که 22 درصد آن برای کشورهای اروپایی است. این کشور همچنین صادرات نفت و گاز کشورهای ترکمنستان و قزاقستان را کنترل میکند.
بدینترتیب دیپلماسی نفتی روسیه در ابتدا مربوط به کشورهای اروپایی است؛ چراکه این کشورها در حوزهی اقتصادی نیاز شدید به نفت روسیه دارند و وابستگی خود به نفت روسیه را نقطهضعف برای خود میدانند و به همین دلیل، به دنبال آلترناتیوهایی برای تأمین انرژی هستند.7
همین طرح موضوع «ابرقدرت انرژی روسیه» کافی بود تا پوتین با اعتمادبهنفس کامل در برابر سیاستهای یکجانبهی آمریکا و در گام بعدی بلندپروازیهای ناتو درخصوص اروپای شرقی و سیاستهای گسترش به شرق این سازمان، بایستد.
کریمه و سوریه؛ نماد پیجویی منزلت بینالملل
زمانی که نیکیتا خروشچف، کریمه را در سال 1954 به اوکراینیها هدیه کرد، شاید روسها گمان نمیکردند که اوکراین در چهار دهه بعد، یعنی در 1991 از آنها مستقل شود و کریمه را بههمراه خود ببرد و قطعاً فکر نمیکردند شش دهه بعد، هدیهی خود را بهگونهای پس بگیرند که قابلیت تبدیل شدن به یک جنگ بینالمللی را داشته باشد و تمام افکار عمومی را معطوف خود کند. اما پس گرفتن این هدیه، هزینههای سنگینی برای روسها در پی داشت که کمترین آن، اعمال تحریمهای یکجانبه و چندجانبهی بینالمللی بود. ولی بااینحال روسهای تشنهی منزلت بینالمللی و روسهایی که بهدنبال ارتقای جایگاه بینالمللی کشورشان بودند (جایگاهی که تحتالشعاع غرب و توجهات آمریکا نباشد)، بهشدت از آن استقبال کردند. بهگونهای که میزان محبوبیت ولادیمیر به نود درصد و بالاترین سطح در بین همهی رئیسجمهوران روسیه رسید.
طبق نظرسنجیای که مرکز پژوهش افکار عمومی روسیه در روز 24 نوامبر 2015 انجام داد، محبوبیت پوتین نسبت به سال گذشته نزدیک به 24 درصد افزایش یافته است. این مرکز اعلام داشت «افزایش محبوبیت در جریان اتفاقات کریمه (پیوستن مجدد این منطقه به روسیه) در بهار سال 2014 به ثبت رسیده و این شاخص بهمدت شانزده سال در سطحی بالا مانده است. در یکسالونیم گذشته، این میزان بهطور باثباتی بالا و بیش از 84 درصد مانده است.»8
در همین راستا، در ماه نوامبر سال 2014، مجلهی «فوربس» رئیسجمهور روسیه را بهعنوان قدرتمندترین فرد جهان معرفی کرد. گفتنی است پوتین همچنین در فهرست فرد سال 2014 مجلهی «تایم» در جایگاه سوم قرار گرفت.
سوای از اینکه الحاق کریمه به روسیه قانونی بود یا نه، مشروع بود یا نه، مطابق با منطق حقوق بینالملل بود یا نه، تجاوزطلبانه بود یا نه و امثالهم، شبهجزیرهی کریمه روسها را به آرزوی دیرینهی خویش بازگرداند؛ روسهایی که تلاش داشتند از طریق یک سکو به قلب تحولات بینالمللی (که سابق بر این در آن قرار داشتند) پرش کنند و کریمه برای آنها این نقش را بازی کرد.
اما کریمه هرچند تسلی خاطر روسهایی بود که بهدنبال بازگرداندن غرور ازدسترفتهشان بودند، همانطور که اشاره شد، برای آنها هزینههای زیادی داشت. از جملهی این هزینهها، تلاشی بود که غرب برای انزوای بینالمللی روسیه انجام داد و در این مسیر موفق نیز شد.
روسها برای عبور کردن از فضای پس از کریمه، نیازمند به یک سکوی دیگر بودند تا از انزوای تصویرشده توسط غرب خارج شوند و سوریه بهترین موقعیت بود تا پوتین این مشکل را نیز برطرف کند؛ جایی که پای روسها را بعد از چهل سال، به منطقهی غرب آسیا باز کرد. «روسیه از آمریکا انتظار دارد که به نقش، منافع و جایگاهش احترام بگذارد. این به چالش کشیدن سیاست خاورمیانهای آمریکا در این راستاست. روسیه خاورمیانهی انحصاری آمریکا را قبول ندارد و میخواهد متناسب با ارتقا و احیای جایگاه خود در نظام بینالملل، به بازتعریف منافع خود در خاورمیانه بپردازد.»9
سوای از جایگاه استراتژیک سوریه برای روسها، ارتباط و نزدیکی بین دو کشور، اتحاد دیرینه، تفکرات ژئوپلیتیک آنها، نقش غرب آسیا بهعنوان خارج نزدیک، بیم سرایت تفکرات رادیکال به حوزهی قفقاز و جنوب غرب روسیه و سایر مواردی که درخصوص «علل تمایل روسیه به حل بحران سوریه» وجود دارد، یک نکته حائز اهمیت فراوان است و آن «انتظار احترام» توسط نظام بینالملل و در رأس آن کشورهای غربی برای روسیه بهعنوان یک بازیگردان بینالمللی است؛ یعنی کشوری که نهتنها انگیزهی «حل بحرانهای بینالمللی» را دارد، بلکه از این توان نیز بهرهمند است.
پوتین نیز ماهرانه این «طلب احترام» را به واقعیت نزدیک کرد. بعد از حضور پرفروغ روسها در سوریه و کمکهای شایان این کشور در مبارزه علیه داعش، پوتین ابتدا نقش بدیل خویش، یعنی ائتلاف به رهبری آمریکا را زیر سؤال برد و ثابت کرد اقدامات آن چیزی جز یک «نمایش هوایی» نیست. سپس دست همدستان منطقهای گروههای افراطی را یکی پس از دیگری در حمایت از تروریستها رو کرد. در ماجرای حمله به جنگندهی سوخو 24 روسیه، جنگ رسانهای علیه ترکها را بهاندازهای بالا برد که برای افکار عمومی مشخص شود که بدیل پوتین، هیچ حیثیت و احترامی نباید داشته باشد.
هرچند ماجرای سوریه ادامه خواهد داشت و نقش و بازیگری روسیه در آن بهطور کامل مشخص نیست، اما آنچه مراد پوتین در این کارزار بوده، برای وی و روسها به دست آمده است. روسها بهدنبال غرور پیشین خویش در محیط بینالملل بودند و سوریه آنها را به این میل احترامطلبی نزدیک کرده است.
فرجام سخن
پوتین قهرمان بازگرداندن روسیه از جایگاه یک قدرت منطقهای به یک «قدرت بزرگ» و مسامحتاً یک ابرقدرت بینالمللی است. البته آمریکا هنوز اصرار دارد قدرت روسها را نبیند. برای مثال، باراک اوباما، رئیسجمهور آمریکا، در سال 2014 در اظهاراتی که بهنوعی تحقیرآمیز بیان شد و طعنهای به سیاستهای ولادیمیر پوتین بود، روسیه را یک «قدرت منطقهای» قلمداد کرد، اما قامت روسیه قطعاً از «قدرت منطقهای» بلندتر است و روسها این مهم را مدیون ولادیمیر ولادیمیروویچ پوتین هستند؛ شخصی که بهصورت عریان جودو میکند، با حیوانات وحشی گلاویز میشود و خرس شکار میکند و در یک جمله، شخصیتی است که روسها را از اسارت جملات و حقارتهایی شبیه آنچه از اوباما ذکر شد، میرهاند و نوید روسیهای را به آنها میدهد که آنها به آن علاقه دارند؛ کشوری با قابلیت بازیگردانی بینالمللی. پوتین شخصیتی بهشدت احترامطلب، منزلتجو و شیفتهی عزت شخصی و ملی است.