سال گذشته در همین نمایشگاه مطبوعات، جلوی غرفه یکی از همین روزنامههای به شدت سیاسی، با خانم محترمی که با ۲پسرش به نمایشگاه آمده بود، کارمان به یک بحث به شدت صنفی کشیده شد.
آن خانم، میخورد که ۴۰ سالش باشد و میگفت از بچگی روزنامهخوان بوده تا حالا و کدهایی هم که میداد، مؤید ادعایش بود. خوب بحث میکرد. شمرده شمرده و آرام سخن میگفت و اجازه میداد بحث سر یک موضوع، به پایان برسد، بعد سراغ سوژه دیگری میرفت. بیشتر میپرسید و من بیشتر جواب میدادم، اما گاه میشد که من سؤال میکردم و ایشان پاسخ میداد. بحث خوب و متنوعی شده بود. در میان همه مباحثات سیاسی، این بگو مگوی صنفی، آنقدر جذاب شده بود که جمعیتی به جمع ۲ نفره ما پیوستند.
شاید نزدیک ۱۵ نفر که وسط صحبت ما، هر کدامشان چیزی میگفتند و چیزی میشنیدند. از جمله محورهای بحث ما، این نکته بود که آیا مطبوعات، فقط وظیفه دارند که اخبار دارای بار منفی را پوشش دهند؟! این البته سؤال آن خانم محترم بود که آخرای بحث، فهمیدم معلم مقطع دبیرستان است. سؤالهایی که در شعاع همین سؤال، مکرر از من میپرسید، بگذار چند تایش را بیاورم اینجا. آیا شما روزنامه نگاران، در این عصر کذایی پر از اضطراب و پر از خبر و پر از حادثه، بیشتر امید به مردم میدهید، یا اغلب ناامیدشان میکنید؟! چرا شما خبرنگاران، تمرکز کارتان بیشتر روی نقاط منفی اخبار است؟! چرا خیال میکنید مثبت نگری و دیدن سوژههای امیدوار کننده، مشتری ندارد؟!
چرا در قیاس با اخبار سیاسی، کمتر به مقولات اجتماعی میپردازید؟! چرا حتی اخبار حوزه اجتماعی تان، -همه روزنامهها را میگفت- بیشتر درباره فلان قتل و بهمان جنایت است؟! آیا دمیدن روح امید در مردم با انعکاس اخبار مثبت، نمی تواند جزئی از رسالت اهالی مطبوعات باشد؟! چرا اخبار مثبتی هم که کار میشود، عمدتا در حوزه وعده وعید مسئولان است؟! چرا سهم توده مردم از این دست از خبار، کم و ناچیز است؟! آیا جز این است که مطبوعات، به بهانه واقع نگری و بیان معضلات که البته کار غلطی نیست، کمی تا قسمتی منفی باف و سیاه نما شدهاند؟! آیا چشم شما بیشتر مترصد اخبار منفی و حوادث توأم با بار اضطراب نیست؟!
القصه! تا آنجا که سوادم اجازه میداد، جواب دادم به سؤالات این خانم. به ایشان گفتم: همه حرفهای شما درست، اما انعکاس مشکلات مردم، واقعنگری است، نه سیاه نمایی. مردم از رسانهها توقع دارند که مشکلاتشان، حتی اگر تلخ و گزنده باشد، منعکس شود. اخبار توام با بار منفی هم مثل فلان رشوه، فلان اختلاس، فلان تخلف، فلان خلف وعده را اگر ما رسانهها پوشش بدهیم، متهم به سیاهنمایی میشویم و اگر منعکس نکنیم، متهم میشویم به سانسور و سفیدنمایی.
به اینجا که رسیدم، باز آن خانم، زلف بحث را دست گرفت و گفت: متأسفانه اغلب روزنامهها در پوشش و انعکاس همین اخبار منفی هم، بیشتر سیاسی و جناحی عمل میکنند تا صنفی و کارشناسی، اما من هنوز سر حرف خودم هستم و گمان میکنم روزنامههای ما متاسفانه و بی آنکه قصد جسارتی به شما داشته باشم، خصلت مگس پیدا کردهاند و بیشتر روی تیرگیها و پلشتیها مینشینند.
این خانم محترم البته خیلی زود تأکید کرد که در این مباحثه دارد به نقاط منفی مطبوعات اشاره میکند و اصلاً منکر خدمات رسانههای مکتوب نیست. با این همه، در جواب بند بالا به طرف بحثم گفتم: طبیب برای درآوردن غده سرطانی از بدن بیمار، هم به بیمار نزدیک میشود و هم به نقاط عفونی بدن بیمار، لیکن کسی طبابت را با خلق و خوی مگس، مقایسه نمی کند.
ما روزنامهنگاران هم در باب امراض اجتماعی، اگر نقش طبیب نداشته باشیم، لااقل موظفیم به آژیر کشیدن. صدای آژیر البته موسیقی زمختی است، لیکن گاهی باید بلند و رسا ناله زد یا منعکس کننده آلام مردم شد، تا طبیب، متوجه درد بیمار شود.
خلاصه، در یک فضای محترمانه، یکی من میگفتم و یکی این خانم، اما بحث دور و درازی شد که بیشتر از یک ساعت به طول انجامید. جالب اینجا بود که ۲ پسر این خانم هم مستمعینی بودند که صاحب سخن را بر سر ذوق میآوردند و با اینکه سن و سالی نداشتند، سؤالات بعضا مهیجی میپرسیدند. در سالی که و در نمایشگاهی که اغلب مباحث، سیاسی بود، مباحثه صرفا صنفی، با این خانواده محترم خیلی برایم خوشایند بود.
دامنه بحث اما آنقدر کشدار شد و ناتمام ماند، که این خانم محترم که به شدت به مباحث این چنینی علاقه داشت، از من شماره محل کارم در یکی از این روزنامهها را گرفت که به قول خودشان «مزاحم وقت شریف» ما بشوند، که البته نشدند تا همین روز سهشنبهای، که بعد از یک سال زنگ زدند و گفتند من فلانیام، یادتان آمد؟! خندیدم و گفتم: بله! بی مقدمه رفت سر اصل بحث و گفت: در روزنامههایی که تو در آنها مشغولی و نیز سایر روزنامهها، میدانی درباره اختلاس یا تخلف ۳ هزار میلیارد تومانی چقدر مطلب نوشته شد؟! گفتم: با احتساب خبرگزاریها و سایتها و وبلاگها و پیامکها و بلوتوثها و کوفتها و زهرمارها، شاید اندازه ۳ هزار میلیارد کلمه!!
خندید و گفت: اما دیروز در شهر ما، دارالعباده، یک راننده تاکسی، کیف پر از طلای مسافرش را که جا مانده بود و بیش از ۱۲۰ میلیون تومان میارزید، به صاحبش برگرداند، ولی این خبر دارای بار مثبت، این خبر امیدوار کننده، این خبر قشنگ، و این خبر دوست داشتنی، نه در روزنامههای اصولگرا «تیتر یک» شد و نه در روزنامههای اصلاح طلب. اصلا گم شد میان این همه خبر کسل کننده. چرا شما روزنامهچیها که خیلی هم به خودتان و کارتان ارادت دارم، اختلاس را درشت و در حد «تیتر یک» پوشش میدهید، لیکن به اخلاص که میرسد، یادتان میرود انعکاس را؟! آیا این راننده تاکسی اهل یزد، لیاقت «تیتر یک» شدن نداشت؟!
آیا کار کمی کرده بود، که هیچ مقالهای، خود شما دربارهاش ننوشتی؟! آیا دوستان و همکارانت، این خبر را آن اندازه که باید منعکس کردند و این فرد شریف را آن اندازه که باید، تبلیغ کردند؟! الان همه مردم «امیرمنصور آریا» را میشناسند، مع الاسف شاید از کم کاری اهل رسانه باشد، یا شاید هم از سر تعریف غلط شما روزنامهچیها از رسالت مطبوعاتیتان، که کمتر کسی، بلکه هیچ کس «محمدعلی بهروان» را نمیشناسد.
خواستم به این خانم محترم بگویم که فلان روزنامه و بهمان سایت، البته این خبر را کار کردند، که دیدم چیزی نگویم بهتر است. انعکاس ۳ خط از یک اخلاص بزرگ، در مقایسه با انعکاس خرواری از یک اختلاس بزرگ، یعنی که ما اهل رسانه متأسفانه چشمانمان عادت کرده به دیدن بدیها. اگر امثال این راننده تاکسی با وجدان، هرگز به صفحات رویی هیچ روزنامه ای راه ندارند و جایی در صفحه یک ندارند، یعنی باید تجدید نظر اساسی کنیم در تعریفمان از رسالت حرفهای مان.
جمعه ظهر که برای بار دوم این خانم را در نمایشگاه مطبوعات دیدم، به ایشان گفتم: شما پر بیراه نمی گفتی پارسال، اما ماشاء الله ظرف یک سال، چه قدی کشیدهاند بچههایت. بعد هم گفتم: میدانی خواهرم! ما روزنامهچیها متأسفانه برخی اخبار را که باید درست پوشش دهیم، سانسور میکنیم، اما برخی اخبار را مثل آسانسور، به طرفهًْ العینی بالا میبریم. خندید و گفت: اما امسال میخواهم درباره خوبیهای کارتان با تو حرف بزنم. آمادهای برای بحث که؟
آن خانم، میخورد که ۴۰ سالش باشد و میگفت از بچگی روزنامهخوان بوده تا حالا و کدهایی هم که میداد، مؤید ادعایش بود. خوب بحث میکرد. شمرده شمرده و آرام سخن میگفت و اجازه میداد بحث سر یک موضوع، به پایان برسد، بعد سراغ سوژه دیگری میرفت. بیشتر میپرسید و من بیشتر جواب میدادم، اما گاه میشد که من سؤال میکردم و ایشان پاسخ میداد. بحث خوب و متنوعی شده بود. در میان همه مباحثات سیاسی، این بگو مگوی صنفی، آنقدر جذاب شده بود که جمعیتی به جمع ۲ نفره ما پیوستند.
شاید نزدیک ۱۵ نفر که وسط صحبت ما، هر کدامشان چیزی میگفتند و چیزی میشنیدند. از جمله محورهای بحث ما، این نکته بود که آیا مطبوعات، فقط وظیفه دارند که اخبار دارای بار منفی را پوشش دهند؟! این البته سؤال آن خانم محترم بود که آخرای بحث، فهمیدم معلم مقطع دبیرستان است. سؤالهایی که در شعاع همین سؤال، مکرر از من میپرسید، بگذار چند تایش را بیاورم اینجا. آیا شما روزنامه نگاران، در این عصر کذایی پر از اضطراب و پر از خبر و پر از حادثه، بیشتر امید به مردم میدهید، یا اغلب ناامیدشان میکنید؟! چرا شما خبرنگاران، تمرکز کارتان بیشتر روی نقاط منفی اخبار است؟! چرا خیال میکنید مثبت نگری و دیدن سوژههای امیدوار کننده، مشتری ندارد؟!
چرا در قیاس با اخبار سیاسی، کمتر به مقولات اجتماعی میپردازید؟! چرا حتی اخبار حوزه اجتماعی تان، -همه روزنامهها را میگفت- بیشتر درباره فلان قتل و بهمان جنایت است؟! آیا دمیدن روح امید در مردم با انعکاس اخبار مثبت، نمی تواند جزئی از رسالت اهالی مطبوعات باشد؟! چرا اخبار مثبتی هم که کار میشود، عمدتا در حوزه وعده وعید مسئولان است؟! چرا سهم توده مردم از این دست از خبار، کم و ناچیز است؟! آیا جز این است که مطبوعات، به بهانه واقع نگری و بیان معضلات که البته کار غلطی نیست، کمی تا قسمتی منفی باف و سیاه نما شدهاند؟! آیا چشم شما بیشتر مترصد اخبار منفی و حوادث توأم با بار اضطراب نیست؟!
القصه! تا آنجا که سوادم اجازه میداد، جواب دادم به سؤالات این خانم. به ایشان گفتم: همه حرفهای شما درست، اما انعکاس مشکلات مردم، واقعنگری است، نه سیاه نمایی. مردم از رسانهها توقع دارند که مشکلاتشان، حتی اگر تلخ و گزنده باشد، منعکس شود. اخبار توام با بار منفی هم مثل فلان رشوه، فلان اختلاس، فلان تخلف، فلان خلف وعده را اگر ما رسانهها پوشش بدهیم، متهم به سیاهنمایی میشویم و اگر منعکس نکنیم، متهم میشویم به سانسور و سفیدنمایی.
به اینجا که رسیدم، باز آن خانم، زلف بحث را دست گرفت و گفت: متأسفانه اغلب روزنامهها در پوشش و انعکاس همین اخبار منفی هم، بیشتر سیاسی و جناحی عمل میکنند تا صنفی و کارشناسی، اما من هنوز سر حرف خودم هستم و گمان میکنم روزنامههای ما متاسفانه و بی آنکه قصد جسارتی به شما داشته باشم، خصلت مگس پیدا کردهاند و بیشتر روی تیرگیها و پلشتیها مینشینند.
این خانم محترم البته خیلی زود تأکید کرد که در این مباحثه دارد به نقاط منفی مطبوعات اشاره میکند و اصلاً منکر خدمات رسانههای مکتوب نیست. با این همه، در جواب بند بالا به طرف بحثم گفتم: طبیب برای درآوردن غده سرطانی از بدن بیمار، هم به بیمار نزدیک میشود و هم به نقاط عفونی بدن بیمار، لیکن کسی طبابت را با خلق و خوی مگس، مقایسه نمی کند.
ما روزنامهنگاران هم در باب امراض اجتماعی، اگر نقش طبیب نداشته باشیم، لااقل موظفیم به آژیر کشیدن. صدای آژیر البته موسیقی زمختی است، لیکن گاهی باید بلند و رسا ناله زد یا منعکس کننده آلام مردم شد، تا طبیب، متوجه درد بیمار شود.
خلاصه، در یک فضای محترمانه، یکی من میگفتم و یکی این خانم، اما بحث دور و درازی شد که بیشتر از یک ساعت به طول انجامید. جالب اینجا بود که ۲ پسر این خانم هم مستمعینی بودند که صاحب سخن را بر سر ذوق میآوردند و با اینکه سن و سالی نداشتند، سؤالات بعضا مهیجی میپرسیدند. در سالی که و در نمایشگاهی که اغلب مباحث، سیاسی بود، مباحثه صرفا صنفی، با این خانواده محترم خیلی برایم خوشایند بود.
دامنه بحث اما آنقدر کشدار شد و ناتمام ماند، که این خانم محترم که به شدت به مباحث این چنینی علاقه داشت، از من شماره محل کارم در یکی از این روزنامهها را گرفت که به قول خودشان «مزاحم وقت شریف» ما بشوند، که البته نشدند تا همین روز سهشنبهای، که بعد از یک سال زنگ زدند و گفتند من فلانیام، یادتان آمد؟! خندیدم و گفتم: بله! بی مقدمه رفت سر اصل بحث و گفت: در روزنامههایی که تو در آنها مشغولی و نیز سایر روزنامهها، میدانی درباره اختلاس یا تخلف ۳ هزار میلیارد تومانی چقدر مطلب نوشته شد؟! گفتم: با احتساب خبرگزاریها و سایتها و وبلاگها و پیامکها و بلوتوثها و کوفتها و زهرمارها، شاید اندازه ۳ هزار میلیارد کلمه!!
خندید و گفت: اما دیروز در شهر ما، دارالعباده، یک راننده تاکسی، کیف پر از طلای مسافرش را که جا مانده بود و بیش از ۱۲۰ میلیون تومان میارزید، به صاحبش برگرداند، ولی این خبر دارای بار مثبت، این خبر امیدوار کننده، این خبر قشنگ، و این خبر دوست داشتنی، نه در روزنامههای اصولگرا «تیتر یک» شد و نه در روزنامههای اصلاح طلب. اصلا گم شد میان این همه خبر کسل کننده. چرا شما روزنامهچیها که خیلی هم به خودتان و کارتان ارادت دارم، اختلاس را درشت و در حد «تیتر یک» پوشش میدهید، لیکن به اخلاص که میرسد، یادتان میرود انعکاس را؟! آیا این راننده تاکسی اهل یزد، لیاقت «تیتر یک» شدن نداشت؟!
آیا کار کمی کرده بود، که هیچ مقالهای، خود شما دربارهاش ننوشتی؟! آیا دوستان و همکارانت، این خبر را آن اندازه که باید منعکس کردند و این فرد شریف را آن اندازه که باید، تبلیغ کردند؟! الان همه مردم «امیرمنصور آریا» را میشناسند، مع الاسف شاید از کم کاری اهل رسانه باشد، یا شاید هم از سر تعریف غلط شما روزنامهچیها از رسالت مطبوعاتیتان، که کمتر کسی، بلکه هیچ کس «محمدعلی بهروان» را نمیشناسد.
خواستم به این خانم محترم بگویم که فلان روزنامه و بهمان سایت، البته این خبر را کار کردند، که دیدم چیزی نگویم بهتر است. انعکاس ۳ خط از یک اخلاص بزرگ، در مقایسه با انعکاس خرواری از یک اختلاس بزرگ، یعنی که ما اهل رسانه متأسفانه چشمانمان عادت کرده به دیدن بدیها. اگر امثال این راننده تاکسی با وجدان، هرگز به صفحات رویی هیچ روزنامه ای راه ندارند و جایی در صفحه یک ندارند، یعنی باید تجدید نظر اساسی کنیم در تعریفمان از رسالت حرفهای مان.
جمعه ظهر که برای بار دوم این خانم را در نمایشگاه مطبوعات دیدم، به ایشان گفتم: شما پر بیراه نمی گفتی پارسال، اما ماشاء الله ظرف یک سال، چه قدی کشیدهاند بچههایت. بعد هم گفتم: میدانی خواهرم! ما روزنامهچیها متأسفانه برخی اخبار را که باید درست پوشش دهیم، سانسور میکنیم، اما برخی اخبار را مثل آسانسور، به طرفهًْ العینی بالا میبریم. خندید و گفت: اما امسال میخواهم درباره خوبیهای کارتان با تو حرف بزنم. آمادهای برای بحث که؟