پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۶ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۱

مرگ غریبانه خالق «بابا آب داد»؛ وزارت آموزش‌وپرورش بعد از ۶ روز پیام تسلیت داد!

سید عباس سیاحی، همکار و نزدیک‌ترین همراه مرحوم بهمن بیگی در آموزش عشایر بود و بنا بر تمایل خودش و با تلاش خانواده‌اش، در کنار آن مرحوم بهمن‌بیگی در آرامستان کشن شیراز دفن شد.
کد خبر : ۴۰۶۱۵۰

صراط: دهم اسفند ماه، شش روز پیش یکی از مولفان اصلی کتاب فارسی اول ابتدایی و از همراهان همیشگی محمد بهمن بیگی، بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری جان خود را از دست داد.«سیدعباس سیاحی» را عموما به عنوان رنگرز سنتی و چیره‌دست فرش می‌شناختند و بر همین اساس، خبری که روز ۱۰ اسفند ماه مخابره شد، از او به همین عنوان یاد کردند اما، او پیش از این، خالق خاطره‌انگیز ترین کتاب‌های درسی در کشور بوده است و در سکوت خبری و بی‌توجهی بسیار عجیب وزارت آموزش و پرورش درگذشت.

به گزارش خبرآنلاین سید عباس سیاحی، همکار و نزدیک‌ترین همراه مرحوم بهمن بیگی در آموزش عشایر بود و بنا بر تمایل خودش و با تلاش خانواده‌اش، در کنار آن مرحوم بهمن‌بیگی در آرامستان کشن شیراز دفن شد. در همین رابطه، چند روز پیش، خبرگزاری ایسنا در مصاحبه‌ای با، محمد زینعلی، داماد این هنرمند و به نقل از او گزارش داد:با آنکه استاد سیاحی در سال ۱۳۹۳ چهره ماندگار استان فارس و معلم مبارزه با بی‌سوادی بود، در دوران بیماری، غریب افتاد.

اما پیش از حرفه رنگرزی سنتی، بیشتر او را به خاطر کتاب فارسی اول دبستان می‌شناسند؛ کتابی که همه ایرانیان سوادآموزی را با آن آغاز کردند. برخی نیز در سینما با چهره او آشنا شدند؛ در نقش خودش، معلم عشایری در فیلم «گبه» ساخته محسن مخملباف که پای تخته نگاه به نگاه بچه‌ها و دوربین در زیر مدرسه چادری، کلمه‌ها را بخش می‌کرد و صدا می‌کشید. استاد سیاحی اما خالق یکی از آموزه‌های خاطره‌انگیز کتاب فارسی اول دبستان بود.

او با نگرشی جالب و نگارشی جذاب خالق آثار ارزنده‌ای چون کتاب «بابا آب داد» شد و این سبک آموزش او تا به امروز نخستین مواجه کودکان با آموزش و فراگیری زبان نوشتاری شده است. در این بین آنچه تعجب آور است، واکنش دیر هنگام وزارت آموزش و پرورش است که پس از شش روز روابط عمومی این وزارتخانه متنی کوتاهی برای تسلیت روی سایت خود قرار داده است. 

زندگی‌نامه‌ سیدعباس سیاحی از زبان خودش
در روزهای آخر اسفندماه، پنج روز مانده به عیدنوروز، همان ایامی که می‌گویند زمین نفس می‌کشد، در سال 1311 در اردستان به دنیا آمدم؛ در یک اتاق کاه‌گلی در محله‌ای از اردستان که دورافتاده و شبیه ده بود و یک قنات دو طبقه داشت. در یک خانواده فقیر که در عین حال، از اولاد حکیم‌الملک معروف بودند.


پدرم سید سینا مردی بی‌سواد، اما با معلومات بود که کمتر حدیثی بود که نداند و برای ما نگوید و مادرم، حاجیه خانم فاطمه سراجیان اردستانی، زنی متدین و متکی به خود و شجاع بود که هنوز سایه‌اش را بر سر داریم. مادربزرگ مادری‌ام از ایل عامری اردستان است که در 90 سالگی، در کمال استواری تنها در خانه‌ای در تهران زندگی می‌کند. او نخستین معلم من در رنگرزی بود؛ کاری که پیشه‌ی من در روزگار بازنشستگی است.

دوران کودکی را در یک زندگی فقیرانه و روستایی گذراندم. در آن زمان اردستان یک مدرسه داشت. دبستان و دبیرستان سینا که دبستانش در سال 1314 تأسیس شد. جالب است بدانید که این معلم و مؤلف کلاس اولی، خودش کلاس اول را نخوانده است!! در ده سالگی به مدرسه رفتم و چون سنم اقتضا نمی‌کرد، در کلاس دوم نشستم و خودم را به هر مشقتی بود، کشاندم و به کلاس رساندم. البته زحمت و همراهی معلم هم کارساز بود. مدرسه‌ی ما آن زمان، تعدادی معلم خوب داشت که همه گمنام مردند. اما یادشان و نام نیکشان در دل بچه‌های اردستان باقی ماند.

از کلاس سوم دبستان به بعد، تابستان‌ها به تهران می‌آمدم و میوه فروشی می‌کردم و خرج تحصیل را درمی‌آوردم و آغاز پاییز به اردستان برمی‌‌گشتم و به درس خواندن ادامه می‌دادم. به همین ترتیب، تا کلاس نهم و در واقع سیکل اول دبیرستان را در اردستان درس خواندم بعد به تهران آمدم و وارد دانشسرای مقدماتی شدم.

در سال 1332 از دانشسرای مقدماتی فارغ‌التحصیل شدم و کارم را از روستاهای درکه آغاز کردم و در سال 1334 با شوق ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه دیپلم ادبی گرفتم و همان سال وارد دانشکده‌ی معقول و منقول شدم. بیش از یک سال آن جا درس نخواندم؛ اما از محضر استادان بزرگی چون دکتر زرین‌کوب حاصل بزرگی به دست آوردم.

با آشنایی با دکتر حمیدی بود که بیشتر شیفته‌ی معلمی و درس روان‌شناسی شدم که دکتر هوشیار درس می‌داد. با وجود این، در حال و هوای معلمی، معقول و منقول را رها کردم و در سال 1337 با تشکیل نخستین دوره‌ی رشته آموزش ابتدایی وارد دانشسرای عالی شدم و از آن جا لیسانس گرفتم و معلم کلاس اول و معلم معلم‌های کلاس اولی شدم. انگار به تلافی این که کلاس اول را نخوانده بودم،‌ کلاس اولی شدم. از بچه‌‌‌هایش گرفته تا معلمش و کتابش و خواندنی‌هایش و صداکشیدن و خط زمینه‌ای برای تخته سیاهش و ...