پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۹:۵۲

عرق سرد؛ یک تسویه حساب فمینیستی با «مرد» و «مذهب»

پرداختن به بحران موجود در جامعه در حوزه روابط زناشویی موضوعی است که سینما می‌تواند و باید به آن بپردازد.
کد خبر : ۴۰۱۱۳۸

صراط: پرداختن به بحران موجود در جامعه در حوزه روابط زناشویی موضوعی است که سینما می‌تواند و باید به آن بپردازد.

به گزارش تسنیم، دقایقی قبل از شروع یک مسابقه، رختکن، یک تیم فوتبال، دختران مقنعه به سر و ساق بر دست و شلوار به پا، یک خانم چادری به عنوان سرپرست ولی عملا مامور گشت ارشاد، یک لحن تحکمی و جملاتی از این دست: "آستین نره بالا، هدبلند نره بالا، تحت هیچ شرایطی مو نره بالا، گزارش رد بشه، خودتون می‌دونید و...".

و بلافاصله بعد از این سخنان ارشادگرانه!، در چینشی سُخره آمیز، دست همین خانم محجبه با قرآن بالای سر تیم می‌رود و «لاحول ولا قوه الّا بلا» می‌گوید، تا شلیک خنده از تماشاگر گرفته شود.

و بعد از برد تیم، زمانی که دختران فوتبالیست شادی می‌کنند، باز همان خانم محجبه، سریعا پرچم ایرانی به کاپیتان تیم می‌پوشاند تا احیانا هنگام شادی "آستینی بالا نرود، هدبندی کنار نرود، و تار مویی دیده نشود."

دیدن همین صحنه‌ها و گفته‌ها، در 5 دقیقه آغاز فیلم «عرق سرد»، تکلیف را روشن می‌سازد که با چه سنخ داستانی رو به رو هستیم و در نهایت حق از منظر فیلمساز با کدام جبهه است.

و البته دیگر عادت کرده ایم که وقتی پای «دختر یاغی» در میان است که «تحت ستم» قرار می‌گیرد و «طغیان» می‌کند، منتظر نقش آفرینی چه کسی باشیم. باران کوثری در «عرق سرد»، بی تعارف، هیچ چیز جدیدی ندارد و همچنان مصرانه هم خودش و هم فیلمسازانی که نقش «دختر یاغی تحت ستم» را برای او می نویسند، از او نسخه زنانه «حامد بهداد» را می‌خواهند، تنها با این تفاوت که این بار به اشارت کارگردان، کوثری آستین همت بالا می‌زند و وسط خیابان شوهر «بیمار» و «کودک صفت» خود را راسا و شخصا مورد نوازش فیزیکی قرار می‌دهد. از این لحاظ، سهیل بیرقی، نویسنده و کارگردان فیلم در ارتقاء رکوردهای فمینیستی در فیلم ایرانی، روی دست استاد این داستان، یعنی خانم تهمینه میلانی، بلند می شود، به این معنا که اگر در فیلم های خانم میلانی این مردان دیگر هستند که به نمایندگی از فیلمساز و زن ستمدیده و ستمکش قضیه، شوهر را تادیب می کنند، این جا زن فیلم شخصا دست بزن دارد و مرد خود را در خیابان رسما کتکم می زند و با خاک یکسان می‌کند.

 

نکته آن جاست که ظاهرا تنها جرم این مرد «پلید» این است که از زن قانونی خود انتظاراتی نه تنها شرعی و اخلاقی، که طبیعی و غریزی دارد که قدمت آن به خلقت آدم ابوالبشر و حوّای امّ البشر می رسد. مرد(امیر جدیدی) که گویا ترکیبی از شخصیت یک مجری معروف برنامه‌های مذهبی سالیان نه چندان دور(که دچار مشکلات قانونی شد و از چرخه مجری گری سیما کنار رفت) و شخصیت مجری ورزشی(که فیلم از ماجرای او و همسرش الهام گرفته) است، آن اندازه حقیر و ذلیل نشان داده می شود که برای ارضای نیاز طبیعی خود از زوجه قانونی و شرعی، به عجز و التماس می افتد و زن به همین واسطه او را تحقیر و لجن‌ مال می کند. در سکانس گفتگوی یاسر و افروز(باران کوثری) در خودروی یاسر، عبارت «صحبت کردن در خانه»، که کنایه از هماغوشی است، مرتب از زبان افروز و در قالب جملاتی از این دست تکرار می شود(نقل به مضمون):

"بیا بریم خونه صحبت کنیم، من که می دونم مشکلت چیه"، "بیا بریم صحبت کنیم بعدش رضایت بده من برم"، "با صحبت کردن توی خونه مشکلت حل می شه، من بلدم" و.......

و همین کُد نه چندان پنهان به عمل زناشویی، در سکانس بعد در خلوت خانه، تقریبا به سمت آشکار شدن کامل پیش می رود، و یاسر که کاملا معلوم است در عطش وصال «همسر قانونی» خود می سوزد، در حرکات و سخنانی که شهوت آشکار از آن می بارد، «عمل» مورد نظر را از زن خویش طلب می کند. این مطالبه گری اروتیک در صحنه‌ی آماده کردن قلیان، با دیالوگی که تم جنسی آن بسیار واضح و آشکار است، به نوعی التماس حقیرانه از طرف مرد و سردی و تحقیر از جانب زن شبیه است که-با عذرخواهی از محضر خوانندگان- صرفا برای راه افتادن کارش(گرفتن اجازه خروج)می خواهد سرویسی به شوهر خود بدهد(البته با کراهت آشکار) و به هدف اصلیش(مسابقه فوتبال) برسد.

پرداختن به بحران موجود در جامعه در حوزه روابط زناشویی(سردی، خشونت کلامی دوطرفه و در نهایت طلاق عاطفی) موضوعی است که سینما می‌تواند و باید به آن بپردازد، لیکن اروتیسم موجود در این صحنه(به ویژه جایی که افروز در حال پر کردن سر قلیان با تنباکوست و یاسرایستاده تقریبا مماس با بدن او، آزمندانه و حریصانه او را برانداز می کند و دیالوگی دوپهلو با تم جنسی میان آن‌ها در جریان است) آن قدر عیان است که آزاردهنده می شود و دست کم بحث درجه بندی سنی در اکران را برای این فیلم قابل تامل می‌سازد.

البته لازم است همین جا از بازی بسیار خوب و پخته‌ی امیر جدیدی یاد کنیم که بی شک یکی از استعدادهای چشمگیر سینمای امروز ایران است و حق نقش را به خوبی ادا کرده است. شخصیت یاسر معیارهای یک همسر مطلوب و خواستنی(دست کم برای دختران امروزی طبقه متوسط شهری) را دارد: خوش سیما، خوش قد و بالا، به لحاظ شغلی موفق، یک چهره رسانه ای شناخته شده، وضع مالی خوب و از همه مهم تر، عاشق همسر(تا آن حد که محبت او را گدایی می کند). با این حال افروز، به یک دلیل، و تنها یک دلیل، یعنی فوتبال، این شوهر عاشق را در ذهن خود چنان به حاشیه می راند که بنا به تجویز یک «تراپیست»(درمانگر) موهوم و دروغین، حتی یک سال از او فاصله می گیرد و زندگی با همخانه «دختر» را به تحمل همسرش ترجیح می دهد، آن هم در خانه‌ای که باز همین شوهر برای او اجاره و تجهیز کرده است. افروز آن اندازه از شوهر خود بیزار است که وقتی بعد از آن همه حقارت و التماس شوهر، بعد از یک سال کناره گیری، خواست طبیعی او را برآورده می‌کند، با نفرت و اشمئزاز تمام دهان خود را مسواک می‌کند و عق می‌زند تا عمق این بیزاری غیرقابل درک از یک رابطه زناشویی را به تماشاگر حقنه کند. بگذریم از این که فیلم به ما نشان می‌دهد که یاسر در واقع با فوتبال بازی کردن همسرش هم مشکلی ندارد(کما این که افروز به کاپیتانی تیم ملی رسیده)، بلکه سردی، کناره جویی و حتی تحقیری که از جانب همسرش می بیند، او را ناراحت و آزرده کرده است.

 

آن صحنه در اوایل فیلم که یاسر با ماشین به عقب ماشین افروز می‌کوبد و دیوانه‌وار او و دوستش را تعقیب می‌کند، با شخصیتی که در ادامه از یاسر نشان داده می‌شود(چه به عنوان یک چهره شناخته شده تلویزیونی و چه خلق و خوی عاشق ماب و احساساتی او نسبت به همسر) جور درنمی آید و تنها جهت نمادپردازی‌های بسیار سطحی و کلیشه‌ای به سبک فیلم‌های فمینستی سالیان اخیر به کار می آید. نمادهایی از این سنخ که مثلا زن‌ها تحت هجوم خشونت غیرمنطقی مردها قرار دارند و اگر به دنبال خروج از «قفس» باشند، خطر مرگ آن ها را تهدید می‌کنند، که در این نمادپردازی آبکی حتما هم زندگی خانوادگی یک قفس است و هم ایران در کلیت آن که افروز می خواهد از هر دوی آن‌ها خارج شود(این مساله با لو رفتن برنامه افروز و دوستش برای رفتن به مالزی و بعد پناهندگی به اسپانیا، موکد می شود). فیلم از این صحنه‌های نمادین کم ندارد: جایی که افروز برای ملاقات یاسر به صدا و سیما می رود، هنگامی که زن محجبه در گیت ورودی(به صورتی خشن و اغراق شده) او را می گردد، نفرت را در چهره‌اش می بینیم؛ جایی که اولین بار افروز با سرپرست تیم، مهرانه نوری(سحر دولتشاهی) در محل فدراسیون صحبت می کند، می بینیم که در پس‌زمینه بیرق سبز رنگ «یا علی ابن ابیطالب(ع)» می آویزند و در انتهای مسیر صحبت افروز و نوری وارد نمازخانه می شوند که همان بیرق ها و پارچه نوشته های سبز مذهبی بر دیوارهای آن آویخته است و خانم نوری(خانم محجبه ای که در اول فیلم به دختران توصیه های ارشادی می کند) در همان محیط نمازخانه به افروز تحکم می کند و در انتهای این سکانس خود خانم نوری با حالتی از کلافگی چادر را بر سرش بالا می کشد، چنان که گویی خود او هم به زور این چادر را بر سر کرده است؛ محاسن ویقه‌ی بسته یاسر و اشعار مذهبی و عرفانی که او در برنامه تلویزیونی خود می خواند؛ تاکید چندباره بر مقنعه سر کردن زورکی افروز و دوستش در ورودی فدراسیون و.....

بگذریم از این که در نمونه‌های معروف فیلم‌هایی با تم فمینیستی در دنیا، وقتی زنی از سر بیزاری و نفرت از شریک مرد زندگی خود کناره می گیرد و با «همجنس» خود همخانه می‌شود، مفاهیم نهفته‌ای هم در خود دارد که چندان خوشایند نیست، به ویژه وقتی صمیمت جاری میان این دو دختر را در مقابل کراهت و نفرت افروز در مقابل شوهر قرار دهیم.

وکیلی هم در فیلم هست که به هیات و ظاهر شبیه فردی به نام «شادی صدر» از کار درآمده که از معرکه‌گیران پیشکسوت «بیزینس» حقوق زنان در داخل و بعدها در خارج از کشور بوده است. این وکیل که در فیلم ظاهرا مساله افروز را پله‌ای برای شهرت‌اندوزی خود در رسانه‌های خارج از کشور می کند و افروز در انتهای فیلم مستقیما به این موضوع اشاره می کند، در عمل اما حرف‌هایی می زند که گویی با موضع فیلمساز چندان زاویه‌ای ندارد، به ویژه وقتی چینش صحنه‌ها طوری است که مخاطب حس کند منطق و استدلال وکیل افروز توسط یاسر و حتی قاضی قابل پاسخگویی نیست. در صحنه دادگاه، هر چه سخنان او مستدل و منطقی جلوه داده می شود، سخنان امیر زورگویانه، قلدرانه و بی منطق نشان داده می شود. حتی قاضی که سخنان یاسر را قطع می کند، در برابر سخنان وکیل(لیلی رشیدی) چندان ورود نمی کند. مضاف بر این که، وقتی در نهایت قاضی به واسطه صراحت شرعی و قانونی(لزوم اجازه خروج از کشور از طرف شوهر) به نفع یاسر حکم می دهد، در برابر این جمله افروز که " اگر دختر خودتون هم بود، همین حکم رو می دادید؟"، سکوت می کند که غلبه منطق افروز و وکیلش را به مخاطب القاء می کند. البته وقتی فیلم روی لبخند رضایت افروز از بی آبرو کردن یاسر روی آنتن زنده و آن جمله‌ی قبل از تیتراژ آخر(درباره 6 زن ورزشکاری که اجازه خروج از شوهر نگرفتند) تمام می شود، به خوبی تاکید می شود که کارگردان تمام قد پشت چه کسی ایستاده است.

در آخر بد نیست به یک گاف حقوقی هم در فیلم اشاره کنیم که منجر به «کتک خوردن» شوهر نگون‌بخت افروز از دست او در وسط خیابان می‌گردد. افروز و یاسر به دفترخانه می روند تا یاسر در ازای بخشش مهریه و حق و حقوق از جانب افروز، اجازه خروج او را صادر کند. بعد وقتی از پله‌های دفترخانه پایین می آیند، یاسر برگه رضایت را پاره می کند که موجب خشم افروز و کتک خوردن یاسر می شود. آقای کارگردان که این اندازه دل‌نگران «حقوق زنان» به نظر می رسد، آن اندازه آگاهی حقوقی ندارد که سندی که در محضر ثبت دفتری شده، یک سند رسمی ثبت شده و محفوظ است و با پاره شدن، ریز ریز شدن یا حتی سوزاندن کامل آن توسط هر یک از طرفین، هیچ خدشه ای بر ارزش و اعتبار آن وارد نمی شود. به بیان دیگر، وقتی در ازای بخشش مهریه، افروز اجازه خروج را به صورت رسمی و دفتری از همسرش گرفت، از همان لحظه ماجرا حل شده بود، و پاره کردن یا نکردن آن سند هیچ تاثیری در اصل رضایت ثبت شده یاسر نداشت و افروز(که وکیل «حقوق بشری» هم دارد) به راحتی می توانست به دفترخانه مراجعه کند و رونوشت دیگری از اجازه خروج ثبت شده در محضر را دریافت کند و به فوتبال خود برسد، و البته در این صورت فیلم تمام می شد و فیلمساز نمی توانست بیانیه‌های مردستیزانه، قانون‌ستیزانه و فمینیستی بعدی را به مخاطب حقنه کند. به قول آن تبلیغ قدیمی یک ماکارونی معروف: " به همین سادگی، به همین خوشمزگی."