جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۸ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۳

برگی دیگر از ماجرای ترورهای نافرجام محمدرضا/ آنچه درباره رژیم پهلوی هرگز گفته نشد

محمدرضا پهلوی به دلیل بی‌کفایتی‌ چندبار از سوی دوستان و مخالفانش مورد سوءقصد قرار گرفت که دو مورد از این ترورها هرگز بازگو نشد.
کد خبر : ۴۰۰۴۹۶

صراط: در جریان گزارش‌های سریالی با محتوای رازهای مگوی رژیم پهلوی، در بخش قبل به بیان ماجراهایی با عنوان ترورهای نافرجام محمدرضا پرداخته شد. همانطور که بیان شد محمدرضا برای چهار مرتبه مورد سوقصد قرار گرفت. در گزارش قبلی  به دو مورد آنها اشاره شد. یکی ترور مقابل دانشگاه تهران به منظور حضور در مراسم اعطای دانشنامه به فارغ‌التحصیلان و دیگری در کاخ نیاوران به دست رضا شمس‌آبادی از نیروهای گارد امنیتی که هردو نافرجام ماند.

به گزارش باشگاه خبرنگاران اینها مواردی بود که به کرات در کتب تاریخی گفته شده است. هدف از این گزارش تکرار مجدد آن نیست، بلکه بیان ناگفته‌هایی است که احتمالا هرگز جایی بیان نشده‌ است. 

با توجه به آنچه در بخش قبل ذکر شد علیرضا تنها برادر تنی محمدرضا رابطه خوبی با او نداشت و همواره تلاش می‌کرد محمدرضا را کنار بزند و خود بر مسند قدرت بنشیند. تندخویی و درصد بالای خشونت علیرضا، بسیار شبیه به پدرش رضاخان بود. علیرضا متولد 1300 بود و در 24 سالگی یعنی در سال 1324 با یک دختر لهستانی آواره جنگ ازدواج کرد. در پی جنگ جهانی دوم، متفقین تعداد زیادی از آوارگان لهستانی را که اغلب آنها زنان و دختران بودند، به تهران آوردند و در محله‌های جنوب و خارج از شهر اسکان دادند. دربار با این ازدواج به شدت مخالف بود اما علیرضا باوجود تمام موانع و مخالفت‌های خانواده‌اش به ویژه تاج الملوک و اشرف، با این دختر ازدواج کرد و از او صاحب فرزند پسری به‌نام علی شد. 

تزلزل شخصیتی و نفسانی محمدرضا به حدی بود که پس از جنگ جهانی دوم، دیگر تاب مقابله با مخالفان سیاسی را نیاورد و به‌راحتی از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرد و پایه‌های سلطنت پهلوی را  هرچه بیشتر سست کرد. همین امر اشرف و تاج‌الملوک را برآن داشت تا محمدرضا را مجبور به تفویض سلطنت به علیرضا کنند. شایعه اختلاف نظر علیرضا و محمدرضا آنقدر قوت داشت که پس از اعلام خبر سقوط هواپیمای علیرضا و کشته شدنش، اذهان و افکار عمومی به سمت ولیعهد جوان معطوف شد که برای حفظ جایگاهش طی سانحه‌ای ساختگی جان برادرش را گرفت و برنده این رقابت سیاسی شد. با توجه به شواهد و مستنداتی که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد، اختلاف میان این دو برادر چیزی فراتر از یک رقابت سیاسی بود. 

در اواخر اردیبهشت 1329 در اراضی مهرآباد دو جسد تقریبا متلاشی شده در محدوده پل کن به دست دو سرباز حین جستجو برای یافتن گلوله‌های منفجر نشده  پیدا شد. باقیمانده لباس‌های این اجساد تنها سرنخ موجودی بود که حاکی از تعلق آنها به یک زن و مرد بود و رد چرخ‌های جیپی که در محل کشف اجساد به چشم می‌خورد که البته باز هم نمی‌توانست کمکی کند. در همین ایام خانواده شخصی به نام سید یونس میرهاشمی از ناپدید شدن او خبر داده بودند. در پی درخواست بازپرس ژاندارمری از خانواده میرهاشمی برای بازدید از اجساد کشف شده مشخص شد که یکی از جنازه‌های کشف شده متعلق به همین شخص است و به این طریق پرونده این قتل فجیع گشوده شد. 

سید یونس میرهاشمی از دوستان یار غار علیرضا پهلوی و یکی از قهارترین شکارچیان وقت بود. باب آشنایی آنها در پی رفت و آمد علیرضا به منطقه‌ای برای شکار باز شد و دوستی و الفت عمیقی بین آنها شکل گرفت تا آنجا که شاهپور جوان دیگر به درجه کاملی از اطمینان نسبت به میرهاشمی رسیده بود. بر همین اساس روزی علیرضا با ذکر تاریخ مقرری از میرهاشمی خواست تا به محض آمدن هرکسی به این منطقه برای شکار در آن روز، او را مورد هدف گلوله قرار دهد. وی در ابتدا این درخواست علیرضا را شوخی تلقی کرد و هرگز تصور نمی‌کرد علیرضا قصد جان برادرش محمدرضا را کرده باشد. میرهاشمی با خود اندیشید پاسخ مثبت او به خواسته علیرضا قطعا مرگ خودش را نیز در پی خواهد داشت و پس از قتل محمدرضا، برادر قابیل صفتش، او را هم خواهد کشت، بنابراین حاضر به انجام این کار نشد.       

چند روز بعد  حاجیعلی رزم آرا، میرهاشمی را نزد خود خواند و بار دیگر از او خواست تا در توطئه قتل محمدرضا با او و علیرضا همکاری کند که باز هم با مخالفت وی مواجه شد. میرهاشمی خانواده‌ خود را در جریان این توطئه قرار داد. کم کم خبر موضوع نقشه قتل محمدرضا در زرند، محل زندگی میرهاشمی، پیچید. رزم آرا که شرایط را بحرانی دید برای خاتمه دادن به آن پیشنهاد خاموش کردن میرهاشمی را داد. محمدرضا از ماجرای این جنایت و نقشه ترور او به دست برادرش مطلع شد که بلافاصله طی سانحه هوایی ساختگی به قتل برادرش مبادرت ورزید. 

و اما ترور دیگری هم علیه محمدرضا در سال 1340 رخ  داد که هرگز چیزی از آن در مطبوعات و هیچ کتاب تاریخی‌ دیگری گفته نشد. خروشچف رهبر اسبق اتحاد شوروی در بحبوحه جنگ سرد میان آمریکا و این کشور، در وین پایتخت اتریش ملاقاتی تاریخی با جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا داشت و طی همین دیدار بود که آن جمله معروف « ایران سیب گندیده‌ای است که به‌زودی در مقابل شوروی به زمین خواهد افتاد» را به زبان آورد، تلنگری که آمریکا  و متحدان غربی‌اش را هوشیارتر کرد.     

کودتای 28 مرداد راه را برای نفوذ آمریکا به ایران باز کرد و پلی شد تا این کشور بتواند بواسطه آن شوروی را هدف حمله قرار دهد. در واقع ایران راه نفوذ آمریکا به شوروی بود. همین امر شوروی را علیه  دیکتاتور ایران شوراند تا با فرستادن فادیکین مامور امنیتی خود به ایران درصدد از میان برداشتن او برآید.  فادیکین در سال 1340 با نام جعلی فادیف به تهران آمد تا مقدمات قتل محمدرضا را فراهم آورد. او یک سال برای این هدف وقت گذاشت و در تصمیمی هماهنگ شده بنا شد تا با انفجار یک دستگاه فولکس حامل مواد منفجره، شاه و ملازمانش را هنگام ورود به مجلس برای شرکت در یک جلسه ترور کند، طرحی که با همه دقتش ناموفق بود. 

قرار بود فولکس موردنظر با کنترل از راه دور منفجر شود و برای این منظور فادیف باید 3 ثانیه  دکمه کنترل را نگه می داشت تا عمل کند اما وی از ترس جان خود، تنها یک بار این دکمه رو فشرده و از محل گریخته بود. قدرت انفجار مواد درون خودرو به حدی بود که می توانست تا شعاع 500 متری هر آنچه را در مسیرش بود تبدیل به خاکستر کند، و به این ترتیب این طرح نیز نافرجام ماند و باز هم محمدرضای ولیعهد، از مهلکه جان سالم به در برد. دربار ایران به دلیل حفظ روابط دیپلماتیکش با شوروی و جلوگیری از بروز جنجال سیاسی ماجرای ترور را نایده گرفت و اجازه نداد هیچگاه کلمه‌ای از این اتفاق در هیچ رسانه‌ای پخش شود.