ما مردم بیچاره که اعصاب نداریم
از اول شب تا به سحر خواب نداریم
گوینده اخبار شده آینه دق
یکریز خبر می دهد او: آب نداریم!
دائم نگرانیم چو فردا رسد از راه
دیگر خبر از چشمه و تالاب نداریم
آلودگی آنقدر زیاد است که دیگر
رَد و اثری از رخ مهتاب نداریم
امروز نداریم غذایی ته بشقای
فردا که شود کاسه و بشقاب نداریم
مردم همه از فرط گرفتاری و مشکل
اخمو شده اند و دل شاداب نداریم
با تور طلا صید نمایند گروهی
ما هم که در این معرکه قلاب نداریم
از تلویزیون خسته شده دیش خریدیم
اما چه توان کرد که نصاب نداریم!
دعوای سیاسی شده برنامه هر روز
بی شُبهه از آن است که احزاب نداریم
هر کس که رسیده است زده توی سر ما
ما دلخوش از آنیم که ارباب نداریم
از لطف مدیریت سرسخت و جهادی
با زلزله ای سر پل ذهّاب نداریم!
جز یافتن گنج امیدی به رجإ نیست
از بخت بد آن هم که فلزیاب نداریم
با این همه اخبار که از مختلسان هست
گویند: مدیریت ناباب نداریم!
کافی است، وَ یا باز بگویم به چه علت
ما مردم ایران همه اعصاب نداریم؟!
مجید مرسلی