پنجشنبه ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۶ آذر ۱۳۹۶ - ۱۶:۲۷

ناگفته‌­های مهدی کلهر از مافیای مخملباف در سینمای دهه شصت

آن چیزی که بحث من بوده و هنوز هم هست این است که پدیده مخملباف نه به عنوان فرد بلکه به عنوان جریانی که نخست‌وزیر و وزیر ارشاد این مملکت را تحت‌تأثیر قرار داد، چطور اتفاق افتاد و چرا میدان گرفت و چه کرد؟
کد خبر : ۳۹۰۴۹۴
صراط: مجله عصر اندیشه در شماره جدید خود پرونده مفصلی را به بررسی سیر تطور سینمای ایران در دهه شصت اختصاص داده است. یکی از خواندنی‌­ترین مطالب این پرونده، مصاحبه تفصیلی با مهدی کلهر است که در این مصاحبه وی به عنوان اولین معاون سینمایی کشور پس از پیروزی انقلاب اسلامی مطالب بسیار جالب توجه و تکان‌دهنده‌ای را درباره مافیای پشت پرده سینمای ایران با محوریت محسن مخملباف و نفوذ وی بر میرحسین موسوی نخست‌وزیر وقت عنوان کرده است. ذیلاً فرازهایی از این مصاحبه ارائه شده است.

****

تا زمانی که شهید رجایی نخست‌وزیر بود و دکتر باهنر بود و حضرت امام (ره) در قید حیات بودند، من به جز حمایت از سینما، چیز دیگری از بدنه حاکمیت ندیدم. در آن شرایطی که اصلاً ارز نداشتیم، دولت آقای رجایی برای واردات نگاتیو که هم سینما و هم تلویزیون لازم داشت، 500 هزار دلار تصویب کرد. از دوستان می‌شنیدم این پول تا آخر وزارت آقای خاتمی هنوز برکت کرده و هست و هرجایی که ارزی برای واردات لازم دارند، از آن استفاده می‌کنند. این نگاهِ باز انقلاب اسلامی به مقوله سینما بود. اشاره کردم که همه این حمایت‌ها در شرایطی انجام می‌شد که معیشت مردم معطل مانده بود. یک حاکمیت باید بسیار مترقی باشد که وقتی ارزاق عمومی در مضیقه است، حوصله کند که به تأمین نگاتیو سینما هم توجه نشان دهد. البته توقع زیادی از سینما بود اما هم حضرت امام (ره) و هم دیگر مسئولان می‌دانستند این اتفاق دو روزه نمی‌افتد. سرعت ما برای رسیدن به سینمای کارا خیلی زیاد بود. ما فوق‌العاده بودیم.

در کنار این نگاه، بدنه مذهبی جامعه گاهی برخوردهایی با سینما داشت. با ائمه جمعه شهرستان‌ها مسئله داشتیم. جایی بود که امام جمعه‌اش معتقد بود حتی هنرپیشه خارجی هم باید چادر سرش کند. شهرستان‌هایی بود که سینمایشان بسته شد. البته این‌ها طبیعی بود. در انقلابی به آن گستردگی طبیعی است که سلیقه‌ها و عقیده‌ها متفاوت باشد. اما حتی همان‌ها هم حل شد. حالا یا با صحبت کردن یا با کنار رفتن امام جمعه. واقعیت آن است که نه نگاه حضرت امام (ره) آن‌قدر تنگ‌نظرانه بود و نه نگاه مقام معظم رهبری که رئیس‌جمهور شدند. بلکه با توجه به شرایط برعکس بسیار هم بلندنظرانه بود. اما در ادامه یک سری مافیا در پایین‌دست صورت گرفت که یکی از آن‌ها محسن مخملباف بود. همین مخملباف بعدها می‌گوید من از اول هم انقلاب را قبول نداشتم و ما همان موقع می‌دانستیم که قبول ندارد. یعنی همان زمانی که مخملباف «استعاذه» را ساخته بود، ما می‌دانستیم او هیچ‌چیز این نظام را قبول ندارد. لایه دوم کارش واقعا برخورنده است به بالاترین مقام انقلاب و نظام. ما که جزو هیئت انتخاب و هیئت داوری بودیم، وقتی فیلم را می‌دیدیم تنمان می‌لرزید. نسخه‌ای که بعداً نمایش داده شد، بیست دقیقه‌اش عوض شده است. ما جزو هیئت داوران بودیم و همدیگر را نگاه می‌کردیم که این فیلم چه‌طور ساخته شده است. باور کنید آن سال‌ها خیلی بیش از اندازه دموکراسی داشتیم وگرنه پدیده‌ای مثل مخملباف نباید رشد می‌کرد؛ یک عضو فرودست منافقین که بعدها خودش اعتراف می‌کند من هیچ‌وقت به سمت انقلاب نرفتم. او در آن سال‌ها توانسته بود در جاهای مختلف نظام نفوذ کند. در نزدیکان حضرت امام (ع) نفوذ بسیار بالایی داشت. او کسی بود که به راحتی در هیئت دولت رفت و آمد داشت و کنار آقای مهندس موسوی می‌نشست. مخملباف یکی دو تا کار دارد که قطعاً به نظر من قابل دفاع است و از همان‌هایی است که خودش بعدها می‌گوید ساخته است برای این که خودش را در صف انقلابی‌ها جا کند. یکی از آن‌ها نگارش نمایشنامه «حصار در حصار» است؛ تئاتری تلویزیونی که آقای محمدرضا هنرمند کارگردانی‌اش کرده است. کار راجع به سیاسیونی است که در زندان هستند، بعد که انقلاب می‌شود و بیرون می‌آیند باورشان نمی‌شود انقلاب شده است. فکر می‌کنند این هم یک توطئه امپریالیستی است؛ و یکی هم فیلم «توجیه». مخملباف سال 63 یک مصاحبه پنج‌ساعته با سروش داشت و یک‌مرتبه کل جریان فرهنگی و هنری کشور در اختیار او قرار گرفت. آن زمان در مصاحبه‌هایش می‌گفت من تمام کارهایم را با خانم زهرا رهنورد در منزل آقای مهندس موسوی با او چک می‌کنم. می‌گفت «باغ بلور» من را آقای مهندس موسوی خوانده و خیلی خوشش آمده است. مخملباف همه‌جا سایه انداخته بود. مخملبافی که خود ما دوربین دستش دادیم و از مرحوم حقانی‌پرست کارگردانی یاد گرفت. در فیلم‌نامه «توجیه» که به‌نظرم تنها کار سالم او هم هست، من بسیار کمکش کردم. 

و همین اتفاقات باعث شد تا معاونت سینمایی را واگذار کنید؟

برای من روشن بود که مافیایی وجود دارد. روشن شده بود مسئله اولِ فرهنگ مملکت سینما نیست؛ مسئله دوم و سوم و چهارم هم نیست و می‌دانستم این تنازعی که ما می‌خواهیم شروع کنیم به جایی نمی‌رسد. بماند که آن موقع وزیر هم نداشتیم. معادیخواه رفته بود و خود مهندس موسوی وزیر بود و نخست‌وزیر می‌توانست سرپرست هم باشد. من نتوانستم با ایشان کار کنم. ایشان از من خواست مجوز پخش برزخی‌ها را لغو کنم و من مخالفت کردم. گفتم وزیرِ شما، آقای معادیخواه در تشریح برنامه‌اش در مجلس گفته است من از تمام هنرمندان ایران استفاده می‌کنم؛ بماند که برزخی‌ها در دوره من ساخته نشده؛ در دوره شریک شما آقای مهندس نجفی ساخته شده و حالا به من می‌گویید جلوی پخش برزخی‌ها را بگیرم؟ در حالی که رئیس‌جمهور که حضرت آقا بودند، صراحتاً به من گفتند بازی کردن فردین در یک فیلم نمی‌تواند عیب فیلم باشد. گفتم من فیلم را نگاه کرده‌ام و 18 اشکال از آن گرفته‌ام و کارگردان رفته و آن اشکالات را برطرف کرده است. حالا که مدت‌ها در سینماها هم بوده، چرا باید مجوز پخشش لغو شود؟ کشاکش 25 روزه‌ای بین من و مهندس موسوی بود و سرانجام گفت استعفا بده. من گفتم استعفا نمی‌دهم، اگر لازم است مرا کنار بگذارید. البته می‌دانستم پشت این تلاش که برزخی‌ها نباید باشد، مخملباف و تیمش بودند.

چرا؟

چرایش را باید از مخملباف بپرسید. کسی که بگوید من سال‌هاست با این‌ها نیستم و نگفته‌ام، چرایی رفتارش خیلی به این سادگی درنمی‌آید. البته چیزهایی گفته اما آن گفته‌ها اصل ماجرا نیست. مثلاً گفته چون در آن سینما فردین و امثال او بود و آن‌ها در کارهای ما بازی نمی‌کردند، کسی فیلم‌های ما را نمی‌دید. اما همه دلیل این نیست. برزخی‌ها حدود یک ماه در حال اکران بود و خوب هم فروخته بود و جالب بود که هم روحانیون و هم بچه‌های جبهه آن را دیده بودند. حداقل ده دوازده نامه از بچه‌های جبهه داشتیم که می‌گفتند برزخی‌ها فیلم خوبی است و با این که جنگی نیست ولی روحیه معنوی و حماسی خوبی را نشان می‌دهد. کار کشیده شد به نظر مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس‌جمهور بود. وزیر خدمت ایشان رفت و کسب تکلیف کرد. ایشان تلفنی به من گفتند زیر بار نرو. من ده سال بعد در تلویزیون گفتم به این کارم افتخار می‌کنم و ان‌شاالله تا دم مرگ هم به آن افتخار خواهم کرد. ماجرا را ساده نبینیم. گمان نکنیم این یک اختلاف مدیریتی بود، خیر. پشت این ماجرا جریانی بود که من می‌دانستم در موسیقی هم وجود دارد. آمریکا می‌دانست اگر هنرمند قبل از انقلاب در کنار مردم و انقلاب بماند، توپ هم نمی‌تواند این انقلاب را تکان دهد. آمریکا هزینه کرد برای این‌که بتواند تا رده پنج خواننده‌های ما را ببرد. این‌ها مسئله اصلی است. این‌که فلان روحانی فلان نظر را داشته مشکلی نیست؛ حتماً با مذاکره و مفاهمه حل می‌شد اما ببینید چه اتفاقی افتاد.

همان زمان من خدمت آیت‌الله حائری شیرازی رسیدم. ایشان تأکید می‌کرد هنرمندی که می‌خواهد در چارچوب بماند، هیچ مشکلی ندارد. اما کسانی بودند که می‌خواستند عناصر تأثیرگذار در جذب مخاطب را از انقلاب اسلامی بگیرند و موفق هم شدند. مخملباف مغز متفکر نیست، اما خیلی‌ها تصور می‌کردند که حزب‌اللهی‌ترین هنرمند از صدر اسلام تا اکنون، مخملباف است. خیلی از این آقایانی که رئیس روزنامه‌های بزرگ بودند، جوری از مخملباف تجلیل می‌کردند که بیا و ببین. سن شما به ظاهر مخملباف قد نمی‌دهد. مخملباف دمپایی پایش می‌کرد آن هم بدون جوراب. پیراهنش همیشه روی شلوار بود. آن موقع این تیپ آخر حزب‌اللهی بودن بود. ما البته از همان موقع این شکلی نبودیم. قیافه‌مان کمتر به حزب‌اللهی‌ها می‌خورد. اما هنوز هم فکر می‌کنم کار درستی کردم و کارم خدمت به رسانه سینما بود و دیدیم که بعد از من، جریان دیگری که در سینما حاکم شد، با سینمای کشور چه کرد.

من سینما را یک مخروط می‌دیدم. مسائل واقعی جامعه باید خود را در این مخروط ببیند. زمانی که مسئله جامعه اسراف بود، حتماً باید فیلم ساخته شود تا نشان دهد جامعه بدون اسراف چه چیز زیبایی است؛ یک زمان مسئله جامعه دروغ است و یک زمان مسئله‌ای‌ دیگر. اشکال سینمای بعد از من این بود که قاعده را از مخروط گرفتند. آن‌ها مدل‌شان این بود که فقط سینمای روشنفکری داشته باشند. همچنان که می‌بینید از کل اسلام به «اسلام رحمانی» بسنده کرده‌اند. آقای محمد بهشتی تزی داشت که می‌گفت سینما نباید ستاره داشته باشد. می‌گفت در اسلام هنرمند امضا نمی‌کند. به او می‌گفتم شماها این را از کجا آورده‌اید؟ پس «اسوه حسنه» چه می‌شود؟ همین نگاه، سینمای قهرمانی را کنار گذاشت و شد سینمای ضدقهرمانی. در سال 1371 بعد از رفتن آقای خاتمی از وزارت ارشاد من راجع به این یازده سال مدیریت سینمای بعد از خودم مصاحبه مفصلی با کیهان کردم. آ‌ن‌جا گفتم من شما را به محاکمه اخلاقی دعوت می‌کنم. شما چه بلایی بر سر سینما آوردید؟ ما 450 سینما تحویل آقای انوار دادیم و بعد از ده سال و بعد از این که با سیاست‌های شما متدینین هم باید سینمارو شده باشند و این که جامعه 25 میلیونی به 40 میلیونی رسیده، باید به 1500 سینما می‌رسیدیم اما این به 220 سینما تبدیل شده است. گفتم آیا این فاجعه جای سؤال کردن ندارد؟ در همان زمانی که من بودم هم داریوش مهرجویی فیلم می‌ساخت هم بهرام بیضایی و هم جواد شمقدری.

آن چیزی که بحث من بوده و هنوز هم هست این است که پدیده مخملباف نه به عنوان فرد بلکه به عنوان جریانی که نخست‌وزیر و وزیر ارشاد این مملکت را تحت‌تأثیر قرار داد، چطور اتفاق افتاد و چرا میدان گرفت و چه کرد؟ همین‌ها در جریان رسانه ویدئو با سیاست‌های غلط کاری کردند که تا ده‌کوره‌های مملکت با محصولات بی‌کیفیت فتح بشود. چطور می‌شود تصور کرد همه این‌ها تصادفی است؟ می‌گفتیم می‌خواهیم انقلاب را صادر کنیم و من می‌گفتم بیایید همین فیلم‌هایی را که ساخته‌اید و خودتان قبول دارید، با قیمت ارزان و یا رایگان
به کشورهای اسلامی بدهیم. مثلاً اگر یک نفر از الجزایر به این‌جا می‌آمد تا فیلم بخرد، شما نمی‌دانید چه بلایی بر سر او می‌آوردند. برای فیلمی که در خود ایران کسی حاضر نبود ببینند، رقمی می‌گفتند که آمریکا برای «ده فرمان» نمی‌گفت. همه این‌ها نمی‌تواند تصادفی باشد. من می‌گفتم شما از خود آمریکا یاد بگیرید. آن‌ها سر رایت فیلم‌شان با چین دعوا می‌کنند چون می‌دانند مشکلی که چینی‌ها می‌توانند درست کنند، فرهنگی نیست. آن‌ها را به دادگاه می‌کشند که چرا بدون حق رایت فیلمی را تکثیر کرده‌اید. پس چرا آمریکا هیچ‌وقت راجع به ما این کار را نمی‌کند؟ خدا شاهد است بسیاری از ویدئوهایی که به ایران می‌آمد، فاصله‌اش با اکران در آمریکا و در اروپا سه چهار روز بود. من خودم «فهرست شیندلر» را وقتی دیدم که فکر می‌کنم سه روز از اکرانش در اروپا گذشته بود. آن‌ها می‌دانستند در این کشور پول نباید برایشان مهم باشد. این‌جا تأثیرگذاری فیلم است که اهمیت دارد.

می‌گویند سه شغل در دنیا هست که بیشترین ارزش افزوده را دارد: یکی اسلحه، یکی مواد مخدر و دیگری سینما و موسیقی. حالا این همه مافیا برای اسلحه و مواد مخدر وجود دارد که دولت‌های بزرگ هم نمی‌توانند با آن‌ها مقابله کنند. چطور می‌شود برای سینما در دنیا مافیا وجود نداشته باشد؟ اگر من جای آمریکا باشم و صد دلار داشته باشم که بخواهم برای نفوذ در ایران هزینه کنم، نود دلارش را در وزارت ارشاد و صدا و سیما هزینه می‌کنم و ده دلارش را در وزارت خارجه. باید بسیار احمق باشم که بروم سفیر بخرم. بالاخره گوشش را می‌گیرند و او را بیرون می‌کنند. من جایی می‌روم که کسی نمی‌فهمد دارم چه‌کار می‌کنم و صدایش بیست سال بعد درآید. وقتی بچه بزرگ شد، تازه می‌فهمی بچه تو نیست. نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، بچه مثبت هم هست و درسش را خوب می‌خواند اما بچه تو نیست. به لحاظ ذوقی و سلیقه‌ای و فکری، فرزند دیگری را بزرگ کرده‌ای. این‌ها رسانه‌های تأثیرگذار را از بدنه انقلاب اسلامی دور کردند. من معتقدم یک دست پنهان یا مستقیم یا با واسطه از آمریکا وجود داشت که انقلاب اسلامی کم‌ترین بهره را از رسانه سینما ببرد. شاهد مثالم هم صحبت سخنگوی وزارت خارجه آمریکاست. او بعد از رفتن خاتمی به صراحت گفت یازده سال نگذاشتیم انقلاب ایران از طریق سینما به دنیا صادر شود.