پشیمانی بی فایده
این پایان راه کسی است که در بزنگاه حادثه، از امر امام سرپیچید و خیانت کرد. بعد پشیمان شد و در وقتی بی فایده، رجز خواند،در حالی که خلع سلاح شده بود.
به پاداش این خیانت بزرگ،به جز زر و سیم فراوان، اوحاکم مکه هم شد.
مدتی بعد، معاویه که از او سواری لازم را گرفته بود و تاریخ مصرفش را تمام شده می دانست، «بُسر ابن اَرطاة» را راهی مکه کرد تا شیعیان امیرالمومنین علیه السلام و نیز عبیدالله ابن عباس را قتل عام کند!
ابن عباس خبر دار شد و گریخت، اما بُسر دو پسر اورا گیر آورد و سر برید.
ابن عباس بعد از سالیانی آوارگی، باردیگر به دربار معاویه پناه برد تا شاید با یادآوری خدمتش(خیانت به امام حسن مجتبی علیه السلام) از آوارگی رهایی یابد.
در بدو ورود او را خلع سلاح کردند و در مجلس معاویه با قاتل فرزندانش یعنی بُسر ابن ارطاة مواجه شد.
بُسر با پررویی گفت:«من قاتل پسرانت هستم،میخواهی چه کنی»؟!
ابن عباس گفت :«افسوس که شمشیری ندارم وگرنه تورا همین جا می کشتم.»
بُسر گفت:«بیا این شمشیر من»!
معاویه بر او خروشید که:«چه چیز تو را احمق کرده!؟ اگر او شمشیری داشته باشد اول تو و سپس من را خواهد کشت.»
ابن عباس که از عطای معاویه نا امید شده بود گفت:«بخدا قسم اول تورا خواهم کشت و بعد بُسر را»!
این پایان راه کسی است که در بزنگاه حادثه، از امر امام سرپیچید و خیانت کرد. بعد پشیمان شد و در وقتی بی فایده، رجز خواند،در حالی که خلع سلاح شده بود.